مقالات آموزشی

 

 

 

مشاورین حاضر در کلینیک
آتنا سادات میررجائی
آزاده امیر
فاطمه قانعی مطلق
مرضیه ذبیحی
میترا ضیایی عاقل
مریم مرواریدی
عطیه تقوی
محمدرضا سعیدی
محمد حسین سلمانیان
مینا شعبان زاده
هانیه میر
سمیه قاصری
حسین چم حیدری
جانان محبوبی
سمانه خمسه ای
محمدرضا ودادمفرد
سعیده باقری
سارا خواجه افضلی
محمدرضا صنم یار
سیما سیفی
مهارت‌هاي تغيير فكر
5-بالینیمهارت‌هاي تغيير فكر
ارسال شده در تاریخ: 20 آذر 1393

برحسب اين‌كه چگونه در برابر شرايط سخت زندگي قرار گيريم، مي‌توانيم خود را باهوش بدانيم. مصائب زندگي تاحدودي در همه‌ی ما به يك شكل است. هر كسي كه در هر جامعه با ديگران سر و كار دارد، داراي مشكلات مشابهي است. ناملايمات، كشمكش‌ها و مصالحه‌ها چيزهايي هستند كه در هر انساني به چشم مي‌خورند. آن‌هايي كه مشكلات را لازمه‌ی زندگي بشر مي‌دانند و خوشبختي را با مشكلات مي‌سنجند، باهوش‌ترين و همين‌طور نادرترين افرادي هستند كه مي‌شناسيم.

احساسات چيزي نيست كه از بيرون به شما تحميل گردد. احساسات واكنش‌هايي هستند كه خود شما براي خود برمي‌گزينيد. اگر شما مسئول عواطف خود هستيد، نبايد واكنش‌هاي خودشكنانه را برگزينيد. وقتي ياد بگيريد كه مي‌توانيد احساسات خويش را انتخاب كنيد، گام برمي‌داريد. راهي كه در آن هيچ كژراهه‌اي وجود ندارد كه به ناراحتي اعصاب منتهي گردد.

 اين راه جديد خواهد بود چراكه شما به جاي اين‌كه عواطف خود را برخاسته از شرايط زندگي بدانيد، آن را ناشي از انتخاب خود مي‌دانيد. اين همان اساس آزادي فردي است. روشن است كه بايد دقيقاً منطق را به كار گيريد كه بين مقدمه‌هاي كبري و صغري آن سازگار باشد.

كبري : من مي‌توانم افكارم را كنترل كنم.

صغري: احساساتم از افكارم سرچشمه مي‌گيرند.

نتيجه: من مي‌توانم احساساتم را كنترل كنم.

شما مي‌توانيد بر هر فكري كه وارد ذهن‌تان مي‌شود كنترل داشته باشيد. افكارتان به خود شما تعلق دارند، مي‌توانيد آنها را حفظ كنيد، تغيير دهيد، با آنها سهيم شويد يا اين‌كه با آنها محشور شويد. هيچ‌كس ديگري نمي‌تواند وارد ذهن‌تان شود و نمي‌تواند افكاري مثل شما داشته باشد. شما مي‌توانيد افكارتان را كنترل كنيد. مغز شما از آن خودتان است و مي‌توانيد آن‌طور كه مي‌خواهيد از آن استفاده كنيد.

شما نمي‌توانيد بدون اين‌كه اول فكري را تجربه كنيد، احساسي داشته باشيد. با برداشتن مغزتان ديگر نمي‌توانيد احساس كنيد. احساس يك واكنش جسماني نسبت به فكر است. وقتي كه مركز فكر شما مصدوم يا قطع گردد، ديگر نمي‌توانيد واكنش‌هاي عاطفي را تجربه كنيد. وقتي مغزتان دچار اشكال شده باشد نمي‌توانيد حتي درد را احساس كنيد تا آن‌جا كه اگر دست‌تان روي بخاري کاملاً بسوزد‌ شما هيچ دردي را حس نمي‌كنيد. پس پيش از هر احساسي فكري موجود است و بدون مغز نمي‌توانيد هيچ احساسي داشته باشيد. نتيجه‌ی كبري و صغراي‌تان نيز اجتناب‌ناپذير است.

 اگر افكارتان را كنترل كنيد و احساستان از افكارتان سرچشمه بگيرد، پس قادريد كه احساس‌تان را كنترل كنيد. اگر به زبان ساده‌تري بگوييم، شما معتقديد كه مسائل اطرافتان يا مردم شما را ناراحت مي‌كنند، اما اين اعتقاد درست نيست.

 اين شما هستيد كه خود را ناراحت مي‌سازيد و اين به خاطر افكاري است كه در مورد مردم يا مسائل حول زندگي‌تان داريد. تبديل شدن به يك شخص سالم و آزاد مستلزم اين است كه ياد بگيريد جور ديگري فكر كنيد. وقتي كه بتوانيد افكار خود را تغيير دهيد، احساسات جديدتان به منصه‌ی ظهور مي‌رسند و آن موقع شما اولين گام را در راه آزادي خودتان برداشته‌ايد.

مرگ يك نفر شما را ناراحت نمي‌سازد، بدين معني كه تا وقتي از مرگ كسي باخبر نشويد نمي‌توانيد ناراحت شويد، از اين‌رو اين مرگ نيست كه شما را ناراحت مي‌كند، بلكه آن چيزي كه از اين رويداد به خود مي‌گوييد شما را ناراحت مي‌سازد. مرگ به خودي خود شما را افسرده نمي‌سازد بلكه افسردگي منحصر به خود آدم است. اگر شما از مرگ افسرده مي‌شويد، در واقع چيزهايي را به خود مي‌گوييد كه شما را افسرده مي‌سازند. اين بدين معني نيست كه بايستي خود را فريب دهيد كه مرگ چيز لذت‌بخشي است بلكه از خود بپرسيد كه: «چرا من بايستي افسردگي را انتخاب كنم؟» «آيا افسردگي به من كمك مي‌كند كه در برخورد با مرگ مؤثرتر باشم؟»

در فرهنگ ما به ما ياد داده شده است كه مسئول احساسات خود نيستيم. پيامي كه اين اظهارات از خود ابراز مي‌دارند را امتحان كنيد:

1- شما احساساتم را جريحه‌دار مي‌كنيد.

2- شما من را ناراحت مي‌كنيد.

3- ناراحتي‌ام دست خودم نيست.

4- عصبانيم. از من علت آن را نپرس.

5- شما مرا دستپاچه مي‌كنيد.

6- بلندي مرا مي‌ترساند.

 

شما بنا به آن‌چه كه فكر مي‌كنيد، احساس مي‌كنيد و مي‌توانيد ياد بگيريد كه در مورد يك موضوع، جور ديگري نيز فكر كنيد. از خود بپرسيد كه آيا از غمگيني، ناراحتي يا جريحه‌دار شدن احساساتتان نتيجه‌اي عايدتان مي‌شود؟

«ياد بگيريد كه ناراحت نباشيد.»

فكر كردن به روش‌هاي جديد و متفاوت كار آساني نيست. شما به يك سري افكار تضعيف‌كننده عادت كرده‌ايد. تلاش زيادي لازم است تا همه عادتهاي فكري كه تاكنون بدان‌ها، خو گرفته‌ايد را از ياد ببريد. خوشحالي آسان است ولي يادگرفتن اين‌كه ناراحت نباشيد مي‌تواند مشكل باشد. آنچه كه سخت مي‌نمايد اين است كه همه آن بايدها و نبايدهايي را كه در گذشته فراگرفته‌ايد، فراموش كنيد. مسئول خودبودن با آگاهي شروع مي‌شود. همان لحظه‌اي كه داريد كاري را مي‌كنيد بايد به خود يادآوري كنيد كه مشغول به كاري هستيد. لازمه‌dفكر جديد، آگاهي از فكر قديمي است. شما به الگوهاي ذهني‌اي عادت كرده‌ايد كه علل احساساتتان را خارج از خود مي‌دانيد. شما صدها ساعت وقت خود را صرف تقويت چنين فكري كرده‌ايد و صدها ساعت نيز وقت لازم داريد تا به فكر جديد مأنوس شويد. فكر جديد فكري است كه شما را مسئول احساسات خودتان مي‌داند.

فكر، وقتي به يك اعتقاد تبديل مي‌شود كه بارها بر روي آن فكر كار كرده باشيد نه اين‌كه فقط يكبار آن را امتحان كنيد و چون نتوانستيد در وهله‌ی اول از عهده آن برآييد، به كلي دست از آن بكشيد. مسئول خود بودن نيز مستلزم اين است كه بارها و بارها افكار جديد را امتحان كنيد. لازمه اين كار اين است كه تصميم بگيريد خوشحال باشيد و با هر فكري كه شديداً باعث ناراحتي شما مي‌شود مقابله كنيد و در نهايت آن را از بين ببريد.

شايد انتخاب خوشبختي آسانتر از انتخاب چيزهايي باشد كه هر روز زندگيتان را به هم مي‌زنند. همانطور كه آزاديد خوشبختي را بر بدبختي ترجيح دهيد، اين كار به وقت نياز دارد. اما شما مي‌توانيد ياد بگيريد كه با خود به شيوه‌هاي تازه‌اي صحبت كرده و به رفتاري جديد عادت كنيد.

اين شيوه‌ها و رفتارها مي‌تواند شامل سوت زدن، آواز خواندن، روشن كردن ضبط صوت براي تهيه‌ی يك نامهی شفاهي يا حتي به تعويق انداختن خشم خود براي سي ثانيه باشد. وقتي كه خود را ملول و گرفته مي‌يابيد، مي‌توانيد ذهن‌تان را وادار كنيد كه به شيوه‌هاي مهيجي رفتار كند.

بدين صورت كه موضوع را با ظرافت تغيير دهيد، فصل اول داستان‌تان را بنويسيد يا اين‌كه روي طرح‌هاي جديدي كار كنيد تا به شما كمك كند از اوضاع احتراز جوييد.

 استفاده‌ی عملي از ذهن خود به معني اين است كه به ارزيابي مردم و مسائلي كه شما را به دردسرهاي زيادي مي‌اندازد، بپردازيد و سپس در مورد تلاش‌هاي ذهني جديدي كه به نفع شما عمل مي‌كند، تصميماتي اتخاذ كنيد.

وقتي از كسي ناراحت مي‌شويد، ابتدا فكر كنيد كه چرا بايد به خاطر اين‌كه چيزي يا رفتار كسي برخلاف انتظارتان است، ناراحت گرديد؟ ارزش شما بيش از اين‌هاست كه از دست كسي ناراحت شويد. به خصوص كسي كه در زندگي‌تان چندان تأثيري ندارد. پس در جهت تغيير اين وضعيت تدابيري را در پيش بگيريد يا آن را كنار بگذاريد يا هر كاري كه از دستتان بر‌مي‌آيد انجام دهيد. اما فقط ناراحت نشويد.از مغزتان به نفع خودتان استفاده كنيد.

افراد زيادي هستند كه با وجود اين‌كه بيماري جسماني را بروز مي‌دهند علت شناخته‌شده جسماني در بيماريشان ديده نمي‌شود. براي اين افراد طبيعي است كه در هنگام مواجه شدن با شرايط سخت به طور مرموزي بيمار گردند و همينطور براي آنها غيرممكن است كه در هنگام ابتلا به بيماري از بيماري دوري كنند.

اين فقط ما هستيم كه مي‌توانيم سرنوشت خود را بهتر كنيم يا خود را سخاوتمند گردانيم. اين بسته به ذهن خود شماست كه ذهن‌تان را كنترل كنيد و سپس ياد بگيريد  آنطور كه مي‌خواهيد احساس و رفتار كنيد.

 

«بي‌حركتي و دوري از آن»

بي‌تحركي حالت خفيف يا شديدي است كه در آن شما به ميزان دلخواه خود كارآيي نداريد. اگر احساسات شما به چنين حالتي منجر شوند، لازم است كه دليلي براي رهايي از آنها پيدا كنيد. شما وقتي بي‌تحرك مي‌شويد كه :

1- نتوانيد به رغم خواسته‌تان با همسر و فرزندان خود با محبت گفت‌وگو كنيد.

2- نتوانيد روي طرح مورد علاقه‌تان كار كنيد.

3- عشق نورزيد و دوست نداشته باشيد.

4- هر روز در خانه بدخلق باشيد.

5- به خاطر پكر بودن به بازي و ورزش نپردازيد و دست از ساير فعاليت‌هاي لذت‌بخش برداريد.

6- نتوانيد خود را به فرد مورد علاقه‌تان معرفي كنيد.

7- وقتي پي برديد كه رفتار ساده‌ی كسي رابطه‌تان را بهتر مي‌كند از گفت‌وگو با او دوري جوييد.

8- به خاطر فكري كه آزارتان مي‌دهد نتوانيد چيزي بخوانيد.

9- خشم‌تان شما را از درست فكر كردن باز دارد.

10- به كسي كه دوستش داريد ناسزا بگوييد.

11- قيافه‌تان گرفته شود يا آنقدر عصباني شويد كه نتوانيد آن‌طور مي‌خواهيد عمل كنيد.

بي‌تحركي شما را از پا در‌مي‌آورد. در واقع عواطف منفي باعث از پا درآمدن شما مي‌گردد و اين خود مي‌تواند تنها دليل موجهي باشد كه آن‌ها را كاملاً از زندگي‌تان حذف كنيد.

راه مقابله با بي‌تحركي، اين است كه ياد بگيريد در زمان حاضر زندگي كنيد. زيستن در حال حاضر اساس يك زندگي ثمربخش است. وقتي كه راجع به آن فكر مي‌كنيد متوجه مي‌شويد كه در واقع هيچ لحظه‌ی ديگري وجود ندارد كه بتوانيد براي هميشه با آن زندگي كنيد. زمان حاضر همين زماني است كه وجود دارد و زمان آينده فقط لحظه‌ی فعلي ديگري است كه با فرارسيدنش با آن زندگي مي‌كنيد. يك چيز روشن است و آن اين است كه تا وقتي آينده پديدار ‌نگردد نمي‌توانيد با آن زندگي كنيد.

دوري جستن از لحظه‌ی فعلي تقريباً يك بيماري در فرهنگ ما محسوب مي‌شود و دائماً اينطور تربيت شده‌ايم كه زمان حاضر را فداي آينده كنيم. نتيجه‌ی منطقي كه از اين نگرش به دست مي‌آيد اين است كه ما نه تنها از خوشي در لحظه فعلي دوري مي‌جوييم بلكه براي هميشه از سعادت مي‌گريزيم.

 وقتي كه آينده فرا مي‌رسد، در واقع زمان حال تمام شده است و بايد از آن به نفع آينده استفاده كنيم. لحظه‌ی فعلي را به دست بگيريد چراكه اين تنها لحظه‌اي است كه در اختيار داريد و به ياد بسپاريد كه آرزو كردن، اميدداشتن و تأسف خوردن معمولترين و خطرناكترين تاكتيك‌هاي گريز از زمان حاضر است.

«آنطور كه مي‌تواني زندگي كن. اگر اين كار را نكني به خطا مي‌روي». مادامي كه زندگي‌تان را در اختيار داريد چندان مهم نيست كه به چه كار بخصوصي مشغوليد. اگر آن را نمي‌داشتيد چه را به جايش مي‌داشتيد؟

«آگاه باش چيزي كه از دست آدم مي‌رود ديگر از دستش رفته است. زمان واقعي زماني است كه آدم از داشتنش خوشبخت است.... زندگي كن.»

 

«انگيزه»

- انگيزه‌ی تحول (پيشرفت)

- انگيزه‌ی نقص يا كمبود

تنها گواه زندگي رشد است. اگر در حال رشد هستيد به معني اين است كه زنده هستيد. اگر رشد نكنيد ممكن است مرده باشيد. شما مي‌توانيد به جاي اين‌كه نيازي در رفع كمبودهاي‌تان حس كنيد، ميل به رشدكردن را در خود برانگيزانيد. اگر تشخيص دهيد كه هميشه مي‌توانيد رشد و نمو كنيد همين براي‌تان كافي است.

انگيزه‌ی رشد به اين معني است كه از انرژي خود در زندگي‌تان در جهت سعادت بيشتر استفاده كنيد تا اين‌كه مجبور باشيد به خاطر اين‌كه گناهي مرتكب شده‌ايد يا اين‌كه به نحوي ناكامل هستيد به اصلاح خود بپردازيد.

تغيير شيوه‌ی تفكر و احساس يا شيوه‌ی زندگي امكان‌پذير است ولي هيچ‌گاه آسان نيست. وقتي شما پي ببريد كه چقدر خوبيد ديگر مجبور نيستيد كه براي تقويت ارزش يا ارزش‌هاي‌تان، ديگران را واداريد كه طبق اوامرتان رفتار كنند.

 اگر در خودتان احساس ايمني كنيد ديگر نيازي به ديگران نداريد كه مثل شما باشند به اين خاطر كه شما منحصر به فرد هستيد. و به همين دليل اگر از آن‌ها بخواهيد كه مثل شما باشند در واقع شما منحصر به فرد بودنشان را از آن‌ها گرفته‌ايد. به آن‌چه بايد عشق بورزيد، تنها خصوصياتي هستند كه شما را از ديگران منحصر به فرد و متمايز مي‌سازند.

عشق‌ورزي و عشق‌طلبي با خودي شروع مي‌شود كه كاملاً مورد صحبت قرار مي‌گيرد. ارزش شما به وسيله‌ی خودتان تعيين مي‌شود و نياز به اين نداريد كه شخص ديگر آن را به شما بگويد. ارزشمندي شما كه يك امر ضروري است هيچ ربطي با رفتار و احساسات شما ندارد. ممكن است در يك مورد از رفتارتان خوشتان نيايد، ولي اين هيچ ارتباطي با ارزش شما ندارد.

1-          بدن خود را دوست بداريد.

اگر از قسمت‌هايي از بدن‌تان بدتان مي‌آيد و قابل تغيير هستند، به تغيير آن‌ها بپردازيد. اگر قابل تغيير نيستند مي‌شود با ديد جديدي به آن‌ها نگاه كرد. هيچ چيز هم براي خود چيزي است. خودپذيري به معني اين است كه همه‌ی بدن‌تان را دوست بداريد.

2-          از خود تصويرهاي مثبت‌تري بسازيد.

در واقع استعداد به جاي اين‌كه يك خصوصيت ذاتي باشد يك فعاليت مدت‌دار است. هوش چيزي نيست كه به ارث برده باشيد يا به شما اعطا شده باشد. شما بنا به آن‌چه مي‌خواهيد باشيد باهوش هستيد.

اين كار شما را به دلسوزي براي خود تشويق مي‌كند و در نتيجه از تلاش براي عشق‌ورزي و عشق‌طلبي ناتوان مي‌سازد.

شكايت از خود فرصت‌هاي‌تان را در جهت بسط روابط محبت‌آميز و افزايش آميزش اجتماعي از بين مي‌برد.

نكته: لاف‌زدن در رفتار فردي ديده مي‌شود كه وجودش آكنده از احساس خود كم‌بيني است. لاف‌زدن تلاشي در جهت جلب توجه ديگران است به اين معني كه ارزيابي فرد از خودش مبتني بر نحوه‌ی بينشي است كه ديگران نسبت به او دارند.

اقدام کننده: واحد تولید محتوای کلینیک روان درمانی صبا
تعداد مشاهده: 1455