بعضی مسائل وجود دارد که برای بچهها بسیار مهم است و این خواسته و باور آنها بر روی حقوق و خواستهی والدین اثر ندارد. در این زمان است که بچهها خواهان اجرای حقوق خود هستند؛ چون برای والدین ایجاد زحمت و مزاحمتی نمیکند. در این صورت تضاد ارزشها پیش میآید.
برای مثال کوتاه کردن مو، شلوار کهنه و پاره و کوتاه پوشیدن ... بچهها به شدت از ارزشهای خود دفاع میکنند و در این زمان است که والدین حتی از طریق روش 3 نیز نمیتوانند مؤثر واقع شوند.
- یکی از دلایلی که والدین به ندرت فکر میکنند بچههایشان هم دارای حقوق مدنی هستند این عقیده رایج است که والدین «صاحبان بچه» هستند. والدین به خود حق میدهند بچههایشان را قالبگیری کنند به آنها شکل دهند. برای آنها مشکل است بپذیرند که بچهها باید آزاد باشند و آن چیزی شوند که میخواهند بشوند.
آیا نمیتوانم ارزشهای مورد قبول خود را تعلیم دهم؟
والدین ارزشهای مورد قبول خود رابه دو صورت به فرزندانشان میآموزند:
- پدر و مادر به صورت الگو:
والدین میتوانند اصول و ارزشهای خود را با عمل در زندگی تعلیم دهند، اگر میخواهند بچههایشان برای درستکاری ارزش قائل شوند باید درستکاری خودشان را در عمل به بچهها نشان دهند.
این بهترین راه و شاید تنها راهی است که والدین میتوانند ارزشهای خودشان را به بچههایشان منتقل سازند. شعار «کاری را بکن که من میگویم نه آنچه میکنم» راه درستی در تعلیم ارزشهای والدین به بچهها نیست. (کاری را بکن که من میکنم) به احتمال قوی بچه را تغییر داده بر او تأثیر میگذارد. اگر پدر بر سر میز شام بگوید با چه زرنگی از زیر بار دادن مالیات در رفته. یا اگر مادر به دختر نوجوانش بگوید «حالا لازم نیست به پدرت بگویی من این لباس تازه را چند خریدهام» الگوی رفتاری منفی را به کودکان خود میآموزند.
چیزی که پدران و مادران را ناراحت میکند این است فرزندانشان ممکن است خریدار ارزشهای آنها نباشند این حقیقت دارد.و این زمان است که والدین به تحمیل ارزشهای خود روی میآورند با این توجیه «آنها جوانتر از آنند که خودشان بتوانند قضاوت کنن».
- والدین به عنوان مشاور:
یکی دیگر از روشهایی آموزش آنچه درست یا غلط است به بچههای این است که مشاور موفق فقط مطلب را در میان میگذارند نه موعظه میکند ونه تحمیل. او فقط پیشنهاد میکند نه اینکه توقع اجرا و اطاعت داشته باشد. مهمتر از همه اینها مشاور موفق بیش از یک بار مطلبی را نه در میان میگذارد و نه آن را پیشنهاد میکند. اگر والدین اینگونه باشند دیگر بچهها با ناامیدی به والدین نمیگویند در این قدر غر نزن، خودم میدانم لازم نیست هر روز آن را به من بگویید. این قدر برایم سخنرانی نکنید دیگه کافی است.
والدین میتوانند ارزشهای مورد قبول خود را به بچهها بیاموزند اما نباید این قدر سخت بگیرند. با سخاوت آنها را با بچهها در میان بگذارید اما تحمیل نکنید بعد با وقار و مهربانی کنار بنشینید و بگذارید مراجعان شما تصمیم بگیرند که آیا میخواهند خریدار و پذیرنده عقاید شما باشند یا آنها را رد کنند. از کاربرد گوش دادن فعال فراموش نکنید.
تصور کنید والدی با نوجوان خود تمام حقایق را در مورد سیگار کشیدن در میان گذاشته، حالا تصور کنید او باز هم سیگار کشیدن را انتخاب میکند. پدر و مادر چه کار میتوانند بکنند؟ اگر او را از سیگار کشیدن در خانه ممنوع کنند شکی نیست او در خارج از خانه و پنهانی سیگار خواهد کشید.
والدین نمیتوانند دائماً او را کنترل کنند و یا حتی اگر مچ او را در موقع سیگار کشیدن بگیرند، چه کار میتوانند بکنند. «نکته اینجاست که شما اصلاً نمیتوانید کسی را مجبور به آموختن و یاد گرفتن کنید.» والدین باید این حقیقت را قبول کنند که در نهایت، قدرت جلوگیری از رفتارهایی را که بچه بخواهد آن را انجام دهد- ندارند.
چگونه والدین میتوانند با تغییر خودشان از ایجاد اختلاف جلوگیری کنند؟
آخرین پیشنهاد ما به والدین این است که آنها میتوانند با تغییر بعضی از حالات خود، جلوی بسیاری از اختلافات بین خود و فرزندانشان را بگیرند.
عاقلانه این است که هر کدام از والدین تشخیص دهند که میتوانند از رفتارهایی که به نظرشان غیرقابل قبول میآید با تغییر خود به صورتی که بتوانند بیشتر پذیرنده بچه خود باشند به طور محسوسی بکاهند. این مسأله به این سختی که به نظر میآید نسبت بسیاری از والدین بعد از بچه اولشان نسبت به رفتار سایر بچههای خود بسیار پذیرندهتر میشوند.
شیوههایی که بهتر میتوانید کودکان خود را بپذیرید:
1- مطالعات نشان میدهد رابطهی مستقیمی بین چگونگی قبول دیگران و چگونگی قبول خود شخص وجود دارد. شخصی که خودش را به عنوان یک انسان قبول دارد، احتمالاً دیگران را تا اندازه زیادی میپذیرد. آنهایی که طاقت خیلی چیزها را در مورد خودشان ندارند. معمولاً طاقت قبول خیلی چیزها را در دیگران هم ندارند.
به طور خلاصه بسیاری از والدین از بچههایشان برای رسیدن به احساس ارزش شخصی و اعتماد به نفس سوء استفاده میکنند. اگر پدر و مادری منبع دیگری برای ارزشهای شخصی و اعتماد به نفس نداشته باشد به شدت به بچههای خود وابسته میشود و همواره نگران و محتاج رفتارهای خاصی از جانب آنهاست بخصوص والدینی که میترسند دیگران آنها را به عنوان مادر بد و پدر بد معرفی کنند مجبورند بر این «روش غیرمستقیم خود» تکیه کنند.
2- پدر و مادری که نسبت به بچهاش احساس مالکیت دارد و بنابراین به خود حق میدهد که او را به صورتی یعنی قالبریزی کند، بسیار بیشتر در مقابل هر کدام از رفتارهای فرزندش که با قالب موردنظر او متفاوت است احساس عدم پذیرش میکند، پدر و مادری که بچه خود را به چشم انسانی مجزا و مستقل مینگرد و نسبت به او احساس تملک نمیکند، بدون شک رفتارهای فرزندش را میپذیرد؛ زیرا برای بچه قالبی وجود دارد و نه الگوی از پیش تعیین شدهای.
چنین پدر و مادری زودتر فردیت بچه را میپذیرند و بیشتر قادر است به کودک خود اجازه دهد آن چیزی شود که برطبق فطرت خویش میتواند بشود.
والدین میتوانند خود را تغییر دهند و رفتارهایی را که برایشان غیرقابل قبول است را با دیدن بچههایشان به عنوان بچههایی که مال آنها نیستند، تقلیل دهند. بچه حق دارد آن چیزی بشود که لیاقت شدنش را دارد. حال هر قدر هم با بچه موردنظر والدینش متفاوت باشد،این حق مسلم اوست.
3- والدینی وجود دارند که مدعی هستند که بچههایشان را دوست دارند ولی رفتار بیرونیشان نشان میدهد که فقط نوع خاصی از بچهها را دوست دارند. پدر ورزشکار به طور فاجعهآمیزی فرزند پسری را که به ورزش علاقه ندارد، طرد میکند. مادری که به زیبایی جسمیاهمیت میدهد ممکن است فرزند دختری که زیبایی چندانی ندارد را طرد کنند.
اگر پدران و مادران متوجه شوند که بین بچههایی که به این دنیا میآیند بینهایت تفاوت وجود دارد و راههای بینهایت متفاوتی برای زندگی آنها هست، کمتر رفتاری برایشان غیرقابل پذیرش میشود «نخواهید بچههایتان چیز بخصوصی بشوند، فقط از او بخواهید که بشوند».
4- والدین اعتقاد دارند ارزشها و باورهایشان درست است، بیشتر میخواهند و آنها را به بچههایشان و به دیگران تحمیل کنند. همچنین نتیجه میگیریم که چنین والدینی حتماً رفتارهایی را که با اصول و عقایدشان متفاوت است را نمیتوانند بپذیرند. باید قبول کرد که تجربه معلم خوبی است اما همیشه آنچه را که درست است به ما نمیگوید در مقابل والدین که به تغییر پشت نمیکنند، پذیرفتهاند که الزاماً ارزشهای یک نسل الزاماً همان عقاید و ارزشهای نسل بعدی نیستند. که بعضی چیزها باید شدیداً مورد مخالفت قرار گیرند. والدین با این روش بیشتر رفتارهای جوانان را قابل درک، قابل قبول و برحق میدانند.
5- بعضی والدین به جای اینکه ارتباط اولیه خود را با همسرشان برقرار سازند چنین رابطهای را با بچههایشان بنا میکنند. بخصوص مادران بیشتر از بچههایشان انتظار دارند که به آنها همان رضایت و لذتی را بدهند که نتوانستهاند از رابطهشان با همسرشان به دست آورند.
والدین کارآ رابطهی اصلی خود را با همسر خود بنا مینهند و مکان دوم را به بچه اختصاص میدهند. این نوع والدین به بچه بیتوجه نیستند بلکه متوجه و مواظب هستند ولی نگران نیستند. این والدین به بچههای خود استقلال و آزادی بیشتری میدهند از بودن با فرزندشان لذت میبرند ولی برای زمان محدودی؛ زیرا آنها به همان نسبت دوست دارند وقتشان را با شریک زندگیشان بگذرانند.
سرمایهگذاری آنها تنها در مورد بچههایشان نیست بلکه در ارتباط با ازدواجشان هم است؛ بنابراین چگونگی رفتار بچهها یا دستاوردهایشان برای آنها تا آن حد حساس نیست.
والدین کارآ در مقابل اشتباهات و سستیهای بچهها از پا درنمیآیند بلکه بسیار پذیرندهتر هستند و کمتر رفتاری آنها را ناراحت میکند آنها کمتر احتیاج به کنترل کردن، محدود کردن، راهنمایی کردن دارند.
- آیا والدین میتوانند نگرش خود را تغییر دهند؟
والدینی که در کلاسهای فرهنگ تفاهم شرکت میکنند گاهی متوجه میشوند که ازدواجشان به طور متقابل رضایتآمیز نیست. و وقت خود را صرف مشاجرات خانوادگی میکنند متوجه میشوند دور انداختن ارزشهایی که از طرف والدینشان به آنها القا شده است و باعث میشود که نسبت به بچههایشان عدم پذیرش داشته باشند بسیار مشکل است و آنهایی که مالکیت در برابر بچهها احساس میکنند تغییر حالت مالکیت سخت است.
والدینِ دیگر بچههای شما
بچهها در طول زندگی تحت تأثیر بزرگسالانی دیگر غیر از والدین خود قرار میگیرند. از آنجا که آنها هم اولیای بچههای شما هستند تأثیر مهمی بر رشد و گسترش شخصیت فرزندان شما باقی میگذارند. مقصود پدربزرگها، مادربزرگها، فامیلها، پرستاران کودک، معلمان، مدیران، مشاوران، معلمان ورزش، متصدیان اردوهای آموزشی و تفریحی معلمان پرورشی و مانند آنهاست.
وقتی بچههایتان را به دست چنین اشخاصی میسپارید در مورد تأثیر آنها بر بچهها تا چه اندازه اطمینان دارید؟ این والدین دیگر باید تحت تعلیمات فرهنگ تفاهم درآیند تا بتوانند اثری مطلوب بر بچههای شما داشته باشند مدارس نیز از این امر مستثنی نیستند. در آنجا قانون قدرت حکمفرماست. پس وقتی کودک شما از مدرسه و معلمان خود پیش شما بدگویی میکند شما باید به آنها گوش دهید و با اجتناب از دفاع نا به جا از مدارس، میتوانید بفهمید که مشکل کجاست و با کمک والدین مسئول و کار این مؤسسات میتوانند به موسسات آزاد با اصول انسانی و درمانی مبدل شوند.
منبع: کتاب فرهنگ تفاهم در عمل، توماس گوردون
|