ـ درمانگر حساس به جنسیت نیز شالودهی کار خود را بر مفاهیم اساسی خانواده درمانی طرفدار برابری زنان بنا مینهند و با درمانجو روابطی مساوات طلب برقرار میکنند.
اما برخلاف پسامدرنیستها، آنها طرفدار خنثی بودن و بیطرفی درمانگر نیستند و معتقدند که این امر تلویحاً به معنای پذیرش تصورات قالبی ریشهدار و عمیق فرهنگی است وجه ممیزهی این نوع خانواده درمانی از خانواده درمانی طرفدارار برابری زنان آن است که در روش اول کوشش میشود درک عمیقتری از رشد هر دو جنس حاصل گردد، قالبسازی نقش جنسی برای هر جنس معلوم شود و این مباحث با مداخلات درمانی گره بخورد. (نات، 1992)
نقد طرفداران برابری زنان از خانواده درمانی
ـ طرفداران برابری زنان از آنچه به نظرشان نگرشهای متعصبانهی جنسی در پیشگامان خانواده درمانی است، انتقاد میکنند. این نگرشها شاید بازتاب زمانهی خود باشد، لیکن حامی ویژگیهایی هستند که مردان براساس آن اجتماعی میشوند (مثل عقلانیت، استقلال) و در همان حال، صفاتی (نظر مهرورزی) را که معمولاً در رشد زنان القا میشود، نفی میکنند. این تلقی ساخته و پرداختهی مردان از واقعیت، غالباض رفتار اجتماعی شدهی زنان را دال بر ضعف، فعل پذیری یا آزارطلبی ذاتی آنان میداند. (واینروباس، 1985)
ـ مقداری از خانواده درمانگرهای پیشرو در نهضت برابر زنان مثل لوئپنیت (1988) و گلدنر (1985) نظر گهان را به «سیاستهای جنسی» تأیید نشدهای جلب میکند که به اعتقاد آنها در ذات نظریهها و روشهای بسیاری از خانواده در گانهها به چشم میخورند (مثلاً نظر بودن مبنی بر اینکه تفکیک مطلوب خویشتن مستلزم افزایش تمایز میان فرایندهای عقلانی و احساسی در آدمیان است یا دیدگاه مینوچن دربارهی ضرورت یک ساختار مرتبهای خانوادگی)
کاربرد مفهوم علیت حلقوی در نظریهی سیستمها برای تجاوز، زنا، یا خشونت با زنها از دید طرفداران برابری زنان مفهومی مشمئزکننده به شمار میآید، زیرا این مفهوم اظهار میدارد که فرد مقصر و قربانی، هر دو، در آن نقش داشته و در ایجاد و قوام مشکل به یک اندازه مسئول هستند.
خانواده درمانی مبتنی بر برابری زنان
ـ طرفداران برابری زنان که در جهت ایجاد تغییر و غالباً دستجات روشنگری عمل میکردند، کار خود را از دههی 1970 آغاز نمودند. آنها طالب بازآزمایی بسیاری از آزادی دیرپایی بودند که در خصوص زنان در تمامی جنبههای اجتماع به چشم میخورد، مثل رواندرمانی زنان که عمدتاً به دست مردان اجرا میشد.
ـ طرفداران برابری زنان، علاوه بر دیدگاه اجتماعی خویش، درمانگر را ترغیب میکنند تا به منظور اتخاذ یک رویکرد مساوات طلب و غیرمتعصبانه با بیماران، سعی کنند ارزشهای شخصی خود را وارسی نمایند.
درمانگرهای طرفدار برابری زنان ـ برخلاف پسامدرنیستها ـ چه از لحاظ نظری و چه از لحاظ عملی، قویاً با این عقیده که درمانگر بیطر ف باشد مخالفت میکنند و اظهار میدارد که این بیطرفی موجب نادیده گرفتن اختلاف احتمالی قدرت میان زوجین شده و لذا به تداوم اسطورهی برابری میان آنان کمک میکند. هیر ـ ماستین (1994) مدعی است که مردان و زنان، هر دو، در این گفتمان مربوط به برابری دست وی نقش دارند و به کمک هم باعث میشوند تا زیردستی زنان و فرادستی در آن پنهان بماند و مدعی باشند که این دو جنس «به صورت طبیعی» پدیدههایی متفاوت و در عین حال برابرند.
ـ خانواده درمانی طرفدار برابری زنان در عوض آنکه مجموعهی جدیدی از فنون را مطرح ساخته باشد، منظری تازه و بکر ـ یعنی، ندای زنان ـ را ارائه میکند. (گودریچ، کرم پیچ، ایمن و هالستید، 1988)، نگاه این دیدگاه عبارت است از اشاره به زیردست بودن و موضع اجتماعی حقیر زنان در جامعهی ما، تجزیه و تحلیل نیروهایی که آن را حفظ میکنند احساس تعهد در قبال دگرگون ساختن آن و اشتیاق برای تساوی زنان و مردان در آینده.
پیتمن (1985) درمانگر را نوعی میانجی جنسی میداند که به تمامی اعضای خانواده کمک میکند تا قبل از آنکه تصمیم بگیرند کدام ویژگی را حفظ و کدام یک را دور بریزند، نقشهای جنسی تجویزی فرهنگ خود را مورد وارسی قرار دهند.
درمان از منظر رویکرد حساس در برابر جنسیت
ـ بروکس (1992) متوجه شد که «کور جنسی» خانواده درمانگرهای نسل گذشته را ابتدا زنها تشخیص داده بودند و اصولاً به همین خاطر است که این پدیده ابتدا در دیدگاه زنان جلوهگر شده است. لیکن او تذکر میدهد که مردان نیز ممکن است در نتیجهی تجارب اجتماعی شدن مردانهی خویش دچار محدودیتها وخسرانهای اساسی شده باشند.
امکان دارد که در مورد آنها نیز مداخلات درمانی متعصبانهی جنسی که برای مردان دامنهی ناچیزی از نقشهای خانوادگی لحاظ میگردید (مثلاً، ؟ نانآور خانواده) اجرا شده باشد، حال آنکه تجربهی مشارکت در نقشهای (نظیر فرزندپروری) را که معمولاً مختص زنان تلقی میشود، از آنها میستاند.
ـ «مطالعات مردان» حوزهی جدیدی است که اخیراً به حوزهی وارسی جنسی در جامعهی ما اضافه شده است و میکوشد اکتشافات طرفداران برابری زنان را گسترش دهد.
ـ خانواده درمانی حساس در برابر جنسیت قصد دارد تا به درمانجو اختیار ارزانی کند، و آنها را قادر سازد تا از نقشهای جنسی تجویزی یا تحمیلی فرار رفته و به نقشهایی برسند که خودشان انتخاب کردهاند. این امر عملاً بدان معناست که باید بر هنجارها و انتظارات درونی شدهی اجتماعی هر درمانجو غلبه کرد، لازم است تا تصورات قالبی جنسی مردان درمانجو نیز به اندازهی زنان مورد وارسی قرار گیرد. (گود، لیگبرت واسکر، 1990)
ـ این نوع درمان آگاه از جنسیت رویکردی است عملگرا، نه درمانی که فقط در حرف غیرمتعصبانه برخورد کند. برخلاف مشاورهی فاقد متعصب جنسی که میکوشد از تقویت افکار قالبی مربوط به نقشهای جنسی خوددار میکند، خانواده درمانی حساس در برابر جنسیت از این غایت پا را فراتر میگذارد و عملاً به درمانجو میکند تا محدودیتهای مربوط به شناختهای خویش را که در اثر درونی کردن تصورات قالبی به آنها تحمیل شده است، شناسایی کنند.
خانواده درمانی مبتنی بر آموزش روانی
ـ رویکردهای آموزش روانی خانواده به دست کارول اندرسون و همکارانش در «موسسه روانپزشکی غرب» ابداع شد. (اندرسون، رایس و هوگارتی، 1986) این رویکردها به عرضهی تکالیفی اشتراکی میان درمانگر و خانواده میپردازند و هدفشان کاهش آلام و دردهایی است که در اثر زندگی خانوادگی با یک عضو اسکیزوفرنیالی به وجود میآید. بنیان نظری آموزش روانی با فلسفهی الگوی پزشکی اشتراک بیشتری دارد تا چشمانداز الگوی سیستمها.
ـ پژوهشگران آموزش روانی به این نکته است یافتند که بیماران بستری اسکیزوفرنی پس از بهبود، بارها به علت قرار گرفتن تحت سرپرستی خانوادهشان به بیمارستان رجعت میکردند.
این پژوهشگران چنین نتیجه گرفتند که جستجوهای متعارف درمانی برای علل درون زندگی خانوادگی که از سوی بسیاری از خانواده درمانگرها اعمال میشود صرفاً موجب افزایش احساس گناه و دفاعهای آنان و گاه شکست کل درمان و حتی بدتر از آن، بازگشت بیمار میگردد زیرا درمانگر میکوشد پویههای خانواده را تغییر دهد. آنها به جای توجه متقارنی که به تأثیر خانواده بر بیمار مزبور میشد عکس آن را پیشنهاد کردند، یعنی، توجه به تأثیر بیمار اسکیزوفرنیایی بر زندگی خانواده.
اسکیزوفرنی و کارکرد خانواده
ـ برخلاف نظریهها و روشهای آغازین، آموزشگرهای روانی معتقدند که کارکرد کلی خانواده رابطهای علّی با ظهور اسکیزوفرنی ندارد، یعنی اسکیزوفرنی ممکن است در خانوادههای کارآمد به همان اندازه ظاهر شود که در خانوادههای شدیداً بدکار دیده میشود. هر چند خیلی از نظریهپردازان اصلی (بودن، هیلی، ویتاکر، سلوینی ـ پالاتزولی) همچنان اصرار دارند که بدکاری خانواده، عامل اصلی اسکیزوفرنی است.
ـ آموزشگران روانی پیوند میان بدکاری خانواده و اسکیزوفنری را رد مینند و اظهار میدارند که فنون منبعث از نظریههای کنونی خانواده در مورد اسکیزوفرنیاییها توفیق ویژهای نداشته است. در نتیجه آنها پیشنهاد میکنند اگر ملاک اعتبار یک روش کاهش نرخ بازگشت اختلال باشد، پس الگوی آنان موفقتر از سایر الگوهاست.
ـ آموزش روانی اساساً از چشماندازی خطی برخوردار است و شاید بیشترین پیوند آن با خانواده درمانی رفتاری / شناختی باشد، چونکه این روش نیز بر یادگیری مهارتها، ادارهی مشکل و توصیف آشکار اهداف درمان تأکید میورزد.
هیجان ابراز شده و اسکیزوفرنیا
ـ نظریههای نوظهور هیجان ابراز شده (EE)اظهار میداشت که اسکیزوفنری اختلالی است فکری که در آن فرد بیمار در برابر فشارهای روانی ناشی از ابراز هیجانهای شدید و منفی، آسیب پذیری و حساسیت بالایی دارد.
بنابراین پژوهشگران چنین استدلال میکنند که شاید عوامل عاطفی بتوانند تبیینگر رجعت در این اختلال باشند زیرا او به شیوهای ناموفق میکوشد پیامهای ورودی را پردازش کند یعنی وقتی بیماران سابق به محیط خانوادگی پرتنشی برمیگردند که هیجان ابراز شده در آن بالاست (تبادلات عاطفی شدید به صورت اظهارنظرهای منفی و بسیار انتقادآمیز راجع به رفتار متفاوت بیمار) بیشتر احتمال میرود که بیماران اسکیزوفرنیایی دچار برانگیختگی شوند و رجعت نشانهها به سرعت رخ دهد. از سوی دیگر، در بیمارانی که به خانههایی با EEپایین باز میگردند با اینکه اعضای خانواده باز هم در خصوص رفتار مختل فرد اسکیزوفرنیایی روانی بیشتری برای او مهیا میسازند (لفوو وون، 1985)
ـ پس از آن، فالون و همکاران (1985) به ابداع یک برنامهی مراقبت بعدی از نوع ادارهی خانوادگی پرداختند که از اصول رفتاری تبعیت میکرد و همراه با دارودرمانی ارائه میشد. هدف از این روش عمدتاً عواطف منفی بود تا درمان.
ـ اندرسون رایس و هوگارتی (1986) برنامهای را مورد احتمال قرار دادند که در آن از روش آموزش روانی خانواده توأم با دارودرمانی برای بیمار اسکیزفرنیایی استفاده میشد. اندرسون و همکارانش علاقهی چندانی به «مرهت» نظام بدکار و یافتن پویههای عمیقتر خانوادگی نداشتند و میکوشیدند محیط آموزشی بیطرفانه خلق کنند که خانوادهها بتوانند در آن محیطها، مهارتهای خود را در حوزهی درک عضو مبتلا به اختلال و کنار آمدن با وی بهبود بخشند.
فرایند درمان
ـ آموزش روانی خانواده یکی از این دو قالب را به کار میگیرد: کار با یک خانواده (اندرسون، رایس و هوگارتی 1986)، یا کار با چند خانواده به صورت همزمان (مک فارلین، 1991). در قالب اول، اندرسون و همکارانش مجموعهای از مداخلات مرحلهای را توصیف میکنند. این مداخلات با ورود خانواده شروع میشود یعنی وقتی که معمولاض یک فروپاشی حاد اسکیزوفرنی رخ داده است.
با جلب همکاری خانواده، گروه متخصصان برنامههای آموزشی را تدارک میبینند ـ معمولاً «کارگاههای مربوط به مهارتهای بقا» که در یک روز اجرا میشوند. و در خلال آن مطالبی را دربارهی اسکیزوفرنی شامل میزان شیوع، سببشناسی، شیوههای کنونی درمانی، داروهای رایج و پیش آگهی آن به خانواده آموزش میدهند.
ـ در دورهی بعد یعنی دورهی بازگشت، جلسات سرپایی منظم و مدونی که ممکن است یکسال یا بیشتر به طول انجامد، برگزار میشود. هدف از این کار، دستیابی به ثبات در بیرون از بیمارستان است. ممکن است تکالیف سبکی برای بیمار تدارک دید و بر پیشرفت آنها نظارت کرد. در مرحلهی نهایی، یعنی توانبخشی، گروه متخصصان به تقویت و استحکام منافع درمانی و افزایش سطح کارکرد بیمار میپردازند.
ـ شیوهی چند خانوادگی مک فارلین (1991) میراثی است از خانواده درمانی متعدد (لاکوئر، 1976). MFIدر آغاز به منظور گردهم آوردن خانوادهها برای مشکلات مربوط به محیط بیمارستان تدارک دیده شده بود.
کارگاههای آموزشی مخصوص خویشاوندان در شکل جدید آن، یعنی کارگاههای آموزش روانی، سوی هم رفته تا پنج یا شش خانواده برگزار میشود و خانوادهها به مدت دست کم 12 ماه چندین بار به همراه بیماران و درمانگر یکدیگر را ملاقات میکنند. به عقیده مک فارلین، این روش موجب افزایش حمایت اجتماعی میشود.
خانواده درمانی پزشکی
ـ ارتباط مستقیم میان خانواده درمانی و طب برگرفته از حوزهای در حال رشد به نام خانواده درمانی پزشکی است. طلایهدار این حوزه دان بلاک، رئیس سابق «موسسه آکرمن» است که از بنیانگذاران نشریهی طب نظامهای خانوادگی به شمار میآید. این دیدگاه، خانواده اولین بافت اجتماعی برای مراقبت بهداشتی به شمار میآید و لذا، هرچه در درون خانواده رخ دهد، لاجرم بر وضعیت پزشکی اعضای خانواده نیز تأثیر خواهد داشت.
به طور آرمانی، خانواده درمانگرها و پزشکان وقتی بتوانند در کنار هم کار کنند، هر دو دیدگاهی گسترده مبتنی بر نظامهای زیستی ـ روانی ـ اجتماعی خواهند داشت و میتوانند به خانواده کمک کنند تا با اثرات بیماری مزمن (نظیر مرض قند، سرطان خون، بیماری قلبی) و ناتوانی (جراحت نخاعی، کودی) یک عضو خانواده در کل دورهی زندگی خانوادگی کنار آید.
ـ یکی از اهداف همکاری موفقیتآمیز درمانگر ـ پزشک تحکیم نظام متزلزل خانوادگی است تا اعضا بتوانند مجدداً حق انتخاب خود را دربارهی تصمیمات پزشکی آتی بدست آورد. هدف دیگر، عبارت است از کاهش پیامدهای عاطفی یک وضعیت پزشکی برای خانواده و احتمالاً، کاهش سیر بالینی بیماری در طی فرایند درمان.
ـ اختلالهای مرگباری چون ایدز مستلزم حساسیت درمانی ویژهای هستند. لازم است درمانگرها از طریق همکاری با پزشکان به این قبیل بیماران کمک کنند تا با احساس عدم استقلال، درماندگی، طرد شدن از سوی افراد محبوب و افشای آن نزد خانواده و سایر اشخاص مقابله کنند. خانواده درمانی پزشکی میتواند برای تمامی اشخاص ذیربط مفید باشند ـ بیمار، همسر او، خانواده مبدأ ـ تا آنها بتوانند با این بیماری توانکاه و فرجام اجتناب ناپذیر آن (مرگ) کنار بیایند. (نیکولز، 1986).
منبع: چشماندازهای خانوادهدرمانی
|