ما براساس درك سه مفهوم، از اضداد استفاده ميكنيم:
·مفهوم خانواده بهعنوان يك سيستم خودگردان
·مفهوم نشانهي مرضي بهعنوان نوعي مكانيزم خودگردان
·مفهوم مقاومت سيستمي در برابر تفسير، كه ناشي از دو مفهوم قبلي است.
چون از نشانه ي مرضي براي تنظيم جزء ناكارساز سيستم بهره میگیرند، درصورتيكه نشانهي مرضي حذف گردد، آن جزءاز سيستم، دچار بينظمي است.
مثال معروف اين قضيه، والديني هستند كه تعارض بين خود را از طريق فعالسازي نشانهي مرضي كودك، طورديگري نشان ميدهند. درمانگر براي تخفيف نشانهي مرضي كودك،اين امكان را فراهم ميآورد تا مشكلات حل نشدهي والدين مطرح و موجب بروز اضطراب زياد هست،كهاين به نوبهي خود باعث مقاومت شديد در برابر تغيير و تحول است. ما از “اضداد” بهعنوان يك ابزار باليني براي برخورد بااين مقاومت،جلوگيري از جنگ قدرت بين خانواده و درمانگر استفاده ميكنيم.
تجربه نشان داده است كه« اضداد » هميشه ضروري و خوشايند نيست. معيارها براي كاربرد اين فن، براساس ارزيابي ما ،ازميزان مقاومت( خانواده ) در برابر تغيير در آن جزء از سيستم است كه،از طريق نشانهی مرضي قابل تنظيم است.
مااين مقاومت را چندين بار محك ميزنيم و چنانچه بتوان از طريق مداخلههاي مستقيم آن را از بين برد،آنگاه ديگر ضرورتي وجود ندارد كه از اضداد بهره برد. همچنين در برخي از موقعيتهاي خاص مانند خشونت - ناراحتي غيرمترقبه - اقدام به خودكشي - ازدست دادن شغل يا حاملگي ناخواسته ،استفاده از اين فن نامناسب و نابجا است.
مداخلههاي مستقيم، مبتني براطاعت:
منظور از مداخلات مستقيم بهكارگيري پند و اندرز، توضيح و تبيين، پيشنهاد تعبير و تفسير و تكاليفي است كه بايد طبق دستور مو به مو به اجرادرآید. هدف ازاين مداخلات، تغيير مستقيم قوانين يا نقشهاي خانواده است. ازجملهاين مداخلهها: آموزش والدين دركنترل( مهار) فرزندان، توضيح مجدد وظايف ميان اعضاي خانواده، وضع قوانين انضباطي، ايجاد حريم، وضع سلسله مراتب سني و ارائهي اطلاعاتي كه خانواده فاقد آن است.
مداخلههاي اضدادي، مبتني بربياعتنايي:
مداخله اضدادي نوعي مداخلهای است كه در صورت پيگيري، بهانجام كارموفق است؛ كه ظاهراٌ متضاد چيزي است كه قصد انجامش وجوددارد. موفقيت اين مداخلات بستگي به آن دارد كه، خانواده تاچهاندازه با دستورالعملهاي درمانگر مخالفت كند؛ ياآنقدرازاين دستورات پيروي كند كه معني خود رااز دست بدهند و موجب عقبنشيني و كنار كشيدن خانواده است.
اضداد سيستمي،ارتباطات مخفيانهاي را هدف قرار ميدهند كه بهصورت نشانهي مرضي تجلي ننموده است.
سه فن عمدهاي كه در طرحريزي و كاربرداضداد، مدون بهكارمیرودعبارتنداز:
تعريف مجدد، تجويز( دستورالعمل ) و مقيدسازي.
-تعریف مجدد:
هدف از تعريف مجدد، تغيير در برداشت خانواده از مشكلي است كه با آن روبهرو است. بدين ترتيب نشانهي مرضي، ديگر به عنوان عنصر بيگانهاي خارج از سيستم درنظر نمیگیرند بلكه بهعنوان جزء ضروري و لاينفك سيستم، دوباره موردتعريف است.
رفتاري كه اين نشانهي مرضي را نگه ميدارد بهعنوان نشانهي خوش خيمي است كه موجب حفظ ثبات خانواده است. مثلاٌ« خشم » بهصورت اهميت و عشق ،« رنج »بصورت ايثار و ازخودگذشتگي، « دوري » بهعنوان راهي براي تقويت و تحكيم صميميت و نزديكي و... است.
بنابراين، چنانچه چرخهي مراودهاي بيماريساز، بهصورت مثبت تبيين گرددآنها منطق خاص خانواده را تجويز ميکنند. وقتي چرخهاي كه اين نشانهي مرضي را بهوجودآورده، هشيارانه به اجرادرميآيد ،قدرت خود را براي خلق نشانهي مرضي ازدست ميدهد. قواعد و رموز بازي برملا هستند و خانواده مجبوراست مسئوليت اعمالش را بپذيرد.
اگر قرار است درمانگر طبق دو مرحله با او پيش رود، هرگاه خانواده علائم تغيير را نشان ميدهد او بايستي ممانعت کند. البته اگر نشانهي مرضي جزء ضروري و لاينفك در كاركرد اين سيستم است و درمانگر به سيستم احترام بگذارد ، ممكن است صرفاٌ نگران تغيير باشد. او پيوسته پيامهاي تغيير را براي شمارش مشكلات جديدي كه ممكن است بهوجودآيد؛ از قبل پيشبيني ميكند و همچنين پيشبيني ميكند كه چگونه اين مشكلات سيستم را متأثر خواهندساخت و با احتياط به خانواده مجال ميدهد كه بهرغم اين مشكلات تغيير يابد.
هنگام اجراي اين شيوه احتمال دارد چند اشتباه رخ دهد. رايجترين اين اشتباهات عبارتنداز:
الف-تجويز نشانهي مرضي بدون ربط به سيستم. « بيلي تو بايد همينطور در درسهايت مردود شوي و دل مادرت را بشكني. » اينجمله هيچ اثر درماني ندارد؛ زيرااثردرماني مبتني بر نشانهي مرضي مناسب با سيستم و اشارهي ضمني هم به پيشنهاد و هم تجويز با سعهي صدر را،زايل ميكند.
ب- تجويز صرف در سيستم است. مثل اين جمله «بيلي تو بايد در درسهايت رفوزه بشي و مادرت را مأيوس كني مادر، تو بايد با بيلي مشاجره كني و پدر، توهم بايد خودت را ازمعركه عقب بكشي. » دراينجا نيز،در يك تعريف دوباره، اين سيستم با نشانهي مرضي بيارتباط است.
-معكوس سازيهاي مبتني براطاعت –بياعتنايي
معكوس سازي نوعي از مداخله است كه درمانگر با استفاده از آن، يكي از افراد خانواده را به (معكوس كردن ) نگرش تغییرمیدهد يا رفتارش راجع به موضوع حساسي راهدايت ميكند. به اين اميد كه موجب ارائهی پاسخ متضادي از سوي عنصرديگري از خانواده گردد. معكوس سازيها هنگامي سودمند هستند كه يكي از اعضاي خانواده با درمانگر همكاري كند و از توصيهي مستقيم وي پيروي نمايد و ديگري در برابر آن ايستادگي كند.
مثلاٌ در خانوادهي سرگردان، كه در آن همسر از رابطهي بسيار نزديك بين شوهرش ومادرشوهرش آشكارا اظهار تنفر ميكند، درمانگر _بهطور محرمانه_ به زن ميگويد:« نگرشاش را نسبت بهاين رابطه معكوس سازد. » درمانگر به اين زن پيشنهاد ميكند براي طبق معمول بااين رابطه مخالفت كند و بدين ترتيب قضیه را جدیتر کند. بهتراست روشهايي براي تحسين زيبايي اين صميميت كمياب بين مادر و فرزند بيابد و او را ترغيب كند كه اوقات بيشتري را با مادرش بگذراند. همانگونه كه انتظار ميرفت، همسر دستورات درمانگر را پذيرفت و آنها را بهكار بست و شوهر همهمچنان كه از قبل پيشبيني شده بود براي ابراز مخالفتش با اعمال زن( يا لجبازي با او ) كمتر به مادرش توجه نشان ميداد.
براي آنكه والدين بتواند فرزندان حرف نشنو را سربهراه كنند، ميتوان از معكوس سازي به نحومؤثري سود جست.
وارونه نمايي را نبايد در حضور كسي كه هدف درمان است به اجرا درآورد چراكه موفقيت اين فن در گروي متعجب ساختن فرد مذكور و عكسالعمل ناگهاني وي در برابر تغييرات غيرمنتظره افكار است.
مثلاٌ در خانواده دراپر، كه پسر سيزده سالهشان در واكنش به نشانههاي مداوم والدينش در درسهايش مردود است ،والدين ميآموزند كه به پسر نوجوانشان بگويند كه آنها واقعاٌ دلواپس نمراتشان نيستند؛ چون اگر وي مجبور است در خانه بماند، تمام تابستان را به كلاسهاي تقويتي و جبراني برود حداقل آنها از اين بابت خيالشان راحت است كه خواهند توانست تمام تابستان از او مواظبت کنند.
گروه رايزن بهعنوان همآوازان رومي
ويژگي ممتاز ديگر كارما اين است كه، از گروه رايزن بهمنظور تأكيد بر مداخلات درمانگر بهره میبرند. اين گروه متشكل از همكاراني است كه يك درميان يكديگر را از پشت آیينهي يك طرفه مشاهده ميكنند. اين گروه مانند گروه كر عمل ميكنند و گزارشهاي پيدرپي را دربارهی مراودهی بين خانواده درمانگر ارائه ميدهند.
استفاده از گروه ممكن است به يكي از شيوههايي كه در زيرميآيد صورت پذيرد:
1-گاهي اوقات از گروه صرفاٌ براي تحسين يا حمايت از جنبههاي خاصي از خانواده، كه بايد تحكيم گردند استفاده ميکنند. مثلاٌ درخانواده لوكسين ، كه شوهر براي سرپوش گذاشتن رأفت قلب و مهربانياش ظاهر خشني به خود ميگيرد، همسرش اغلب نميتواند از رأفت و مهرباني شوهرش كه بيشتر در قالب ايما و اشاره جلوه ميكند تا درقالب كلام، قدرداني نمايد. ناسپاسي زن از شوهر، وي را نسبت به پيشرفت دلسرد ميكند و موجب است دوباره خود را پشت ژست ،" گور پدرش به من چه مربوط » سنگر بگيرد.
وقتي مرد به مناسبت سالروز تولد همسرش ديوان شعر مورد علاقهاش را هديه ميدهد؛ گروه از اين فرصت استفاده ميكند تا او را بهعنوان چهرهاي عاشقانه بستايد و اين پيام را به درون او ميفرستد: « زنان گروه، حسرت هديهي قشنگي را ميخورند كه تام به ميرنا داد. آنها آرزو كردند كه اي كاش شوهر آنها نيز به فكر انجام چنين كاري ميافتاد. آنها هميشه احساس كردهاند كه تام آدم عاشق پيشهاي است و آنها دلشان ميخواهد بدانند كه تام در آينده اين خصوصيت را به چه طريق بروز ميدهد. آنها روي اين موضوع شرط بستند اما دراين مورد چيزي نگفتند.
درسایرمواقع، ازگروه بهعنوان مرجع آرای عمومی استفاده میکنند؛ که مسیر تغییر را با ادامهی جلسات عوض کند. با ادامه جلسات، نظر گروه نیز ممکن است بسته به اینکه، کفهی سنگینتر به کدام طرف متمایل است، تغییرکند.
-درمورد خانوادهی ریچارد، که درمانگر میکوشد والدین را وادارکند تا بچهها راازمسایل زناشویی دور نگه دارد، مصاحبه را بااین جمله آغاز میکند که افراد گروه ناظر، با توجه بهاین موضوع مهم که آیا والدین میتوانند مانع از خراب شدن روابط زناشویی جدیدشان توسط بچهها هستند یا نه ؟ به دو گروه تقسیم میکنند.
نیمی از گروه معتقدند که کودکان برنده هستند و نیمی دیگر معتقدند که والدین میبرند. همچنانکه جلسه ادامه مییابد والدین درآستانهی باخت قرار میگیرند،آرا برمیگردد و درمانگر به خانواده اطلاع میدهد که،طبق آخرین رایگیری در میان اعضای گروه ناظر، تمام گروه جز یک نفر معتقدند که والدین غائله را باختهاند. یک نفر از این گروه مستثنی است چون بهزعم وی، پدر از سه فرزندش قویتر است و راهی برای تسلط اوضاع مییابد.
بهمنظور درمان میتوان گروه ناظر را بهگونههای مختلفی تقسیم نمود. گاهی اوقات این تقسیمبندی براساس جنس صورت میگیرد تااشتیاق هر یک از اعضا را در نبرد بین جنسها( زن ومرد ) افزایش دهد.
از آنجاکه غافلگیری و سردرگمسازی اجزای مهم تغییر بهشمارمیآیند، گاهی اوقات از گروه به همین منظور مورداستفاده است. گروه ممکن است برای تحریک کنجکاوی خانواده، برانگیختن تصورات ذهنیشان یا فراخوانی آنها برای آشکار ساختن اطلاعات مخفی، پیامهایی بهدرون خانواده بفرستد. گاهی اوقات این پیامها،عمداٌ به شیوههای مبهم،طوری ارائه می گردد که خانواده را وادار کند تا شکافهای موجود را پرکند.
یکی از کاربردهای مؤثر گروه ناظر در درمان ،ایجاد مثلث درمانی است که حاصل تعارض برنامهریزی شده و مستمر بین درمانگر و گروه است. دراین مثلث، گروه رایزن معمولاٌ با ایجاد تغییر مخالفت میکند و درمانگر، که با خانواده رابطهی شخصی ایجاد کردهاست، نقش موافق تغییر را ایفا میکند. گروه مستمراٌ به درمانگر نسبت به پیامدهای تغییر سیستمی هشدار میدهد و پیدرپی آن جز از سیستم را که علیه آن عمل میکند، مشخص میسازد.
درمانگرهمچنانکه مقاومت خانواده تغییر موضع میدهد، پس و پیش می رود؛ یعنی گاه با نظرات گروه مشورت، موافقت و گاهباآن مخالفت میورزد.
درخانواده ماربل، که نشانهی مرضی، ناتوانی دخترشان برای ترک منزل است، درمانگر ممکن است در آنجاباگروه مخالفت کندو بگوید:« من بااین نظر گروه که لیندا ناچاراست در خانه بماند تا اجازه ندهد که مادر و پدرش باهم تنهابمانند، موافق نیستم. بهعقیدهی من، مادر از عهدهی پدر برمیآید و هردوی آنهااز عهدهی امور خودشان برمیآیند ».
اگر والدین بااین نظر موافق نیستند، درمانگر میتواند آنرا اینطور تغییردهد؛”حال میفهمم که گروه سعی داشت که به من بگوید که مثلا این است که شما برایتان سخت است که باهم تنها بمانید. معذرت میخواهم که قضاوت خوبی درباره موقعیت مذکور نداشتم. بهنظرمیرسد که گروه درست میگفت و فعلا لیندا باید برای دلداری و آرامش بخشیدن به مادرش در خانه بماند.
شیوهی طبیعیی استفاده ازگروه بهطرق مختلفی سازمان مییابند. روش مرسوماین است کهدرمانگر در لحظات پایانی جلسه، ضمن عذرخواهی اعلام کند که برای مشورت با گروه به اتاق دیگری میروداما دوربین فیلمبرداری را متوقف نمیکند تا بتواند روابط بین اعضای خانواده را ضبط کند. سپس درمانگر با بیانیه” دستورکار”، که معمولاٌ روی کاغذ نوشته شده، بهجمع خانواده برمیگردد وآنرا باصدای بلند و باوقار خاصی میخواند. سپس نسخهای از این پیام، برای تک تک اعضای خانوادهمیفرستد تاآنرا با فراغ خاطر مطالعه کنند. پس از قرائت پیام مذکور، درمانگر جلسه را خاتمه میدهد و به خانواده اجازه نمیدهد که با گفتوگوی روشنفکرمأبانه دربارهی آن محتوای پیام را زایل کنند.
گروه آزاد است هروقت که بخواهد جلسه را متوقف کند و برای گفتن پیشنهاداتش درمانگر را از جلسه بیرون بکشد.
پیگیری از طریق اضداد سیستمی:
پس از تدوین وارائهی اضدادی سیستمی، وظیفهی دشوار پی گیری، مطرح است. در خلال جلسهی بعدی ، خانواده بهاحتمال زیاد، به پیام اشارهای نخواهدنمود. آنها روشهای ماهرانهای برای محو آن بهکارمیبرند. قدم بعدی،درمانگر را ملزم میسازد که با جدیّت به تعریف حلقوی که بر شکل تکیه کند و مستمراٌ در تطبیق رفتار خانواده با چارچوب حدید است، بپردازد. این امر نیازمند اعتقاد راسخ درمانگر به صحت برداشتش است.
اغلب اوقات درمانگران تازه کار،بهعلت نداشتن چنین اعتقاد راسخی به برداشتشان از موضوع، با شکل روبروهستند و از آنجایی که میترسند پیامشان به نظر بیهوده( ضد و نقیض )آید، آنها را آگاهانه بهصورت آزمایشی بیان میکنند که همین موجب است تا خانواده احساس کند که یا به آنها متلک میگویند یا کنایه میزند. برای اینکه پیام مؤثر بیفتد، باید با خلوص نیت بیان گردد واین تنها در سایهی اعتقاد بهاین باور است که، این واقعیت سیستمی خانواده است.
نقاط قوت:
نارساییهای خانواده
خانواده درمانگران، میدانند که آدمی یک جزء کل است. اما تاحدودی این حس تعلق که برای آن جزء کل ضروری است، بهمثابه نوعی شکست یعنی از دست رفتن خویشتن نوسازی است. این رجحان فرهنگی و زیبا شناسی فرد ،بهمنزلهی کل در منتهای درجهی خود، خانواده را دشمن فرد تلقی میکند.
"اشلی مونتانگو"، خانواده را” نهادی برای تولید نظامدار بیماری جسمی و روانی در اعضا” درنظر میگیرد.
سوزان سونتاک به خانوادهی هستهای جدید، بهعنوان “ فاجعه روانی و اخلاقی”، زندان مملو از سرکوب جنسی، میدان نمایش بیبندوباریهای متناقض اخلاقی، موزه تملک، کارخانهی تولید گناه و مکتب خودخواهی مینگرد.
انسان امروز، در جامعهای زندگی میکند که چندان قابل پیش بینی نیست و خود را برای دنیایی آماده میکند که پیوسته درحال پیچیدگی است؛ نزاع خود را با جامعه در قالب رابطهاش در درون خانوادهی خود که نمونه کوچکی از کل جامعه است ، نشان میدهد.
نقش خانواده
درحال حاضر، خانواده درمانگران درحال تغییر دادن دیدگاهشان ودر جستجوی مشارکت خانواده هستند. زیرااین ویژگیهای نامبرده خانوادهها است:
یعنی پرورش، مراقبت و تعاملات حمایتآمیز، که بقا و ادامهی زندگی را در دنیای مرموز امروز تضمین میکند و آنچنان با واقعیت درهمآمیخته است که بدیهی انگاشته میگردد. در هر خانوادهای میتوان نکات مثبتی یافت. همین نکات میتواند از خانوادهی اصلی به خانوادهی جدید واز آنجا به نسل بعد انتقال یابد. علیرغم وجود ورطهها و ناراحتیها و دردها، لحظات شادی هم وجود دارد. همسران و فرزندان بهگونهای که مشوق رشد و تکامل و حمایت هستند، باهم به مراوده میپردازند و در احساس شایستگی و ارزشمندی یکدیگر سهیماند.
بههمین خاطر جهتگیری خانواده درمانگران، به سمت “ ساخت دادن به واقعیت”ی که کاستیها را نشانمی دهد، به چالش کشانیدهشدهاست. خانواده درمانگران پیبردهاند که کاوش نقاط قوت برای درافتادن با فعالیتهای ناکارساز خانواده، ضروری است. اثر "ویرجیانا سیتر "، با تاکید بررشد در راستای جستجوی راهحلهای عادی، جهتگیری شدهاست. فن درافتادن با اعضای خانواده توسط کارل ویته کر و ایجاد اغتشاش نقش، ازاین باور سرچشمه میگیرد که خارج از این اغتشاش، که به واسطه درمان خلق میگردد،اعضای خانواده میتوانند نقاط قوت پنهان را کشف کنند.
نظریه "جی هی لی و مدومادانس" مبنی برآنکه نشانهی مرضی به منظور حمایت از خانواده شکل میگیرد و مداخلات اضدادی ماراسلوینی پالازولی همگی، اشاره به نقاط قوت خانواده دارند.
متخصصانی که با قربانیان سرطان و سایر بیماران بدحال کارمیکنند به خانواده بهعنوان سرچشمه شفاو قوت مینگرند. "هارولد وایس " اعضای خانواده و دوستان را،برای جلساتی موسوم به گردهماییهای درمانی خانوادگی که مدت یک روز یا یک هفته بهطول میانجامد، گردهم میآورند.
راس وجوان اسپک با همکاری وایس درموردخانوادههایی که امکان ابتلا به سرطان یا بیماری قلبی وجوددارد درمان شبکهای را اعمال میکنند.
آنان معتقدند که کار روی اندوه و ناراحتی و شکایات قدیمی میتواند پیوند بین افراد را محکم کند و درکل منظومه اثردرمانی مؤثری بهجا گذارد و عمر بیمار معلوم را طولانیتر کند.
خانوادهها زمانی به خانواده درمانگران مراجعه میکنند تا در موقعیتی قرارگیرند که مستلزم تغییراتی است که در گنجینهی خانواده یافت نیست. درچنین حالتی، خانواده برفشار روحی یکی از اعضایش تمرکز میکندوجستجوی راهچارههای جانشین را، بامشخص کردن عضو موردنظر بهعنوان عنصر منحرف، محدود میسازد.
درافتادن بااین عقیده، که قابلیتهای درمانی خانواده را کانون توجه قرار میدهد، ممکن است به دگرسان شدن حقیقتی که خانواده درک میکند بیانجامد. این درافتادن ممکن است یا مربوط به پاسخ خانواده بیمارمعلوم یا استفادهاز راهحلهای دیگر ازجانب آنهاست.
پاسخ به بیمار معلوم
مورد کودکان معلول بهخصوص دراینمورد بسیار گویاست. زیرا خانوادههایی که دارای فرزندان مبتلا به بیماریهای مزمن هستند، مایلند که خود را حولوحوش ضعف و ناتوانی کودک و کوچک شمردن شایستگی و قابلیت وی سازمان دهند.
درپایان جلسات خانوادهدرمانی، درمانگر، فرد معلول( بیمار معلوم ) را درگیر یک رشته تمرینها و فعالیتهایی در ارتباط با افزایش توانمندیهای وی برای درک بازخورد درونیاش( امحاواحشایی ) میکند. دراین مراوده بهجای تأکیدبرگوش دادن به حرفهای تمام اعضای خانواده که مراقب رفتار دخترک هستند، برانجام فعالیتهای وی به تنهایی و گوش کردن به آوای درون بدن و درگیرشدن بیشتر وی با خویش تأکید میکند. درخاتمه، درمانگر روشی را برای تقویت این پیامها پیشنهاد میکند؛ وجلسه با درگیرشدن بیمار معلوم در مراوده با هریک از اعضای خانواده، به پایان میرسد که بدانوسیله وی توانایی، حق والتزام خود را به عملکرد مستقل اعلام میکند.
مبادله کردن راهچارهها:
خانوادههایی که در تعارضات حل نشده درگیرهستند ، تمایل دارند که برای حفظ مراودههای بین الاشخاصی ناصحیح و تکراری، بهطور کلیشهای و متبحرانه،عمل کنند که در نتیجه آن رفتار یکدیگر را زیرنظر میگیرند و کاستیهاونقاط ضعف خانواده را کانون توجه قرار میدهند. اعضای خانواده همچنین برآنند که طرق شایستهتر کارکرد خود را برای جزء کلهای برون از خانواده، نگه دارند.
اگر خانواده درمانگر روان –آسیب شناس علاقمندهستند به آن بخش از بیماری پاسخ خواهد داد که خانواده بروز میدهد و بهغلط فقط بخشهای کم ظرفیتتر ارگانیزم خانواده را مشاهده خواهد کرد اما اگر او دایره جستجو را وسیعتر کند، پی میبرد که خانواده دارای راهحل هایی است که میتوان آن را بسیج و به حرکت وادار نمود.
مثلاٌ خانم و آقای هوروتیز نمونهای از رقابت قرینه و فقدان وجود رابطه متقابل هستند. درمانگر در حالی که مراودههای ناساکارساز خانواده را زیرنظرگرفته، به آنها میگوید:” بسیارخب میبینیم که شما در سلب صلاحیت از همدیگر کارکشته هستید. آیا الان قادر هستید که از این موضوع خاص بیرون آیید؟
اظهارنظر درمانگر براین باور مبتنی است که خانواده بهعنوان یک جاندار از توان بالقوهای، برای کارکردی پیچیدهتر از کارکردی که آنها در این لحظه به نمایش میگذارند، برخوردار است. هیچگونه جستوجویی برای کشف اجزای ناکارساز به عمل نمیآید و درعوض از آنهامیخواهند به کشف راهحلهای جدید روی آورند.
درمانگر ممکن است حین جلسه، مشاهده کند که رفتاراعضای خانواده عادی است،اما به تعبیر آنها ناکارساز است.
خانم ا، رایلی بهعلت ناتوانی در کنترل دو فرزند پنج و سه سالهاش به درمانگر مراجعه نمود. پس از نیم ساعت مشاهدهی بچهها، درمانگر قادر نیست ردی از موارد ناکفایتی که مادر در نگهداری بچهها به خود نسبت میدهد، پیدا کند.
بنابراین توصیفی را که مادر از خانواده ارائه میدهد، زیر سؤال میبرد. درمانگر وظایف گوناگونی را به مادر محول میکند که تصور میرود شایستگی وی را در کنترل بچهها محک بزنند و همزمان با آن به شایستگی و لیاقت بچهها توجه نموده و از شگردهای ماهرانه آنها حمایت میکند. تکلیف روی تکلیف، بهعنوان نمونهای از رابطهی هماهنگ بین مادر و کودکان درنظرمیگیرد.
و برای توضیح تصویر کاملی که خانواده ارائه میدهد، بیان جملات کنجکاوانه و معمابرانگیز از جمله روشهایی است که درمانگر بدانوسیله عدم اعتقادش را دربارهی چارچوبی که خانواده ارائهمیکند، نشان میدهد. برای نمونه درمانگر ممکن است بگوید « آیا غیرعادی نیست که بهنظر میرسد، شما میتوانید فقط یک قسمت از همسرتان را ببینید ؟ » یا « شگفت انگیز نیست که شما فقط میتوانید موجب بروز خصائل منفی و هیولا( شیطان ) صفت در فرزندتان گردید. درحالیکه به نظرمیرسد که او فقط توانایی هوش و شوخ طبعی در نگریستن به زندگی را برای من به نمایش میگذارد ؟
*این پایان جادهای است که فنون درمانی در طول آن به نمایش گذاشته شدهاست. اما باید دانست که فن هدف نیست. تنها با کنار گذاشتن فن است که میتوان به هدف رسید.
|