پيشدرآمدى بر خودشيفتگى
نوشته زيگموند فرويد
ترجمه حسين پاينده
در اينجا مىتوانيم بكوشيم تا درباره نگرش انسانهاى بهنجار و روانرنجوران در خصوص حرمت نَفس(32) اندكى بحث كنيم.
در وهله نخست، حرمت نَفْس مبيّن اندازه «خود» به نظر مىرسد؛ اينكه چه عناصر مختلفى اين اندازه را تعيين مىكنند به بحث ما نامربوط است. هر آنچه يك فرد دارد يا به دست مىآورد، تتمه احساس بدوى قدرت مطلق كه تجربياتش بر آن صحّه گذاردهاند، به افزايش حرمت نَفْسِ او كمك مىكند.
در تمايزگذارى بين غرايز جنسى و غرايز «خود»، بايد توجه داشته باشيم كه حرمت نَفْس به ويژه و به ميزان زيادى نيازمند نيروى شهوىِ خودشيفته است. دو حقيقت موءيد اين ديدگاه است: [ نخست] اينكه ابتلا به هذيانزدگى حرمت نَفْس را افزايش مىدهد، حالآنكه در روانرنجورىِ انتقال حرمت نَفْس كاهش مىيابد؛ [ دوم ] اينكه در روابط عاشقانه، مورد مهر و محبت قرار نداشتن احساس حرمت نَفْس را كم مىكند، حال آنكه محبوب بودن آن را تشديد مىكند. چنان كه پيشتر اشاره كرديم، هدف از مصداقگزينىِ مبتنى بر خودشيفتگى و نيز آنچه اين مصداقگزينى را مايه رضايت خاطر مىكند دوست داشته شدن است.
همچنين به سهولت مىتوان ديد كه نيروگذارىِ روانىِ شهوى در مصداق اميال موجب افزايش حرمت نَفْس نمىگردد. پيامد احساس نياز به معشوق، كاهش حرمت نَفْس است: خصلت عاشق، حقير بودن است. به عبارتى، شخص عاشق بخشى از خودشيفتگى خود را فدا [ ى عشق ] كرده است و صرفاً با اين احساس كه خود نيز محبوبِ معشوق است قادر به جبران آن مىشود. از تمام اين جوانب، حرمت نَفْس به عنصر خودشيفتگى در عشق مرتبط به نظر مىرسد.
پى بردن به ناتوانى جنسى ــ به عدم توانايىِ عشق ورزيدن ــ به سبب ناراحتى روحى يا جمسى، به ميزان بسيار زيادى از حرمت نَفْس مىكاهد. به اعتقاد من، در اين زمينه بايد يكى از سرچشمههاى احساس حقارت را بررسى كنيم، احساسى كه به بيمارانِ مبتلا به روانرنجوريهاى انتقال دست مىدهد و آنها بدون هيچگونه رو دربايستى آن را با روانكاوشان در ميان مىگذارند. اما عمدهترين سرچشمه اين احساسات، بىبنيگىِ «خود» بر اثر روىگردانىِ فرد از نيروگذاريهاى بسيار بزرگِ روانىِ شهوى در مصداق اميال است؛ يا به بيان ديگر مىتوان گفت سرچشمه اصلى اين احساسات لطمهاى است كه گرايشهاى جنسىاى كه ديگر مهار نمىشوند به «خود» وارد كردهاند.
آدلر به درستى معتقد است كه وقتى شخص برخوردار از حياتِ ذهنىِ فعال متوجه ناتوانى يكى از اعضاى بدنش مىشود، آن ناتوانى انگيزهاى است براى اينكه وى با كنشِ بيشتر آن را به نحو مفرطى جبران كند. ليكن به كلى مبالغهآميز خواهد بود چنانچه به پيروى از الگوى آدلر بخواهيم هر دستاورد موفقيتآميزى را ناشى از اين عامل (يعنى ناتوانى اوليه يك عضو بدن) بدانيم. نمىتوان مدعى شد كه همه هنرمندان دچار ضعف بينايى هستند؛ نيز نمىتوان گفت كه همه خطيبان در بدو امر از لكنت زبان رنج مىبردهاند. وانگهى، افراد بسيار زيادى را مىتوان مثال زد كه به سبب برخوردارى از اعضاى تواناترِ جسمى به موفقيتهاى چشمگير نائل شدهاند. ناتوانى و رشد ناقص اعضاى بدن نقش مهمى در سبب شناسى روانرنجوريها ايفا نمىكند، بلكه اهميت آن تقريباً در حد نقش ادراكهاى در حال حاضر فعال در شكلگيرى روءياست. اين ناتوانيها حكم بهانهاى براى ايجاد روانرنجورى را دارند، درست همانگونه كه هر عامل مناسب ديگرى هم مىتواند موجب روانرنجورى شود. هنگامى كه خانم روانرنجورى مىگويد به دليل زشتىِ چهرهاش و بدتركيبىِ اندامش و برخوردار نبودن از ملاحت هيچكس عاشقش نمىشود و لذا ناگزير بيمار شده است، چهبسا ترغيب شويم حرفهايش را بپذيريم؛ اما از بيمارِ روانرنجور بعدى به نكته مهمترى پى مىبريم، زيرا اين بيمار [ جديد ] به رغم اينكه بيش از زنان عادى جذاب به نظر مىرسد و ظاهراً بيشتر مورد توجه مردان قرار مىگيرد، باز هم روانرنجور باقىمانده و همچنان از اميال جنسى بيزار است. اكثر زنان مبتلا به هيسترى، در زمره زنان جذاب و حتى زيبا هستند، حال آنكه از سوى ديگر كثرت زشتى و نقص عضو و نا تندرستى در طبقات پائين جامعه ميزان ابتلا به بيمارى روانرنجورى را در ميان آنان افزايش نمىدهد.
رابطه حرمت نَفْس با شهوتطلبى ــ يا به عبارت ديگر، رابطه حرمت نَفْس با نيروگذارىِ روانىِ شهوى در مصداق اميال ــ را به طور خلاصه اينگونه مىتوان بيان كرد. بايد تمايز قائل شويم بين نيروگذارىِ روانىِ شهوانىاى كه «خود پذير» است(33) و نيروگذارىِ روانىِ شهوانىاى كه ــ برعكس ــ دچار سركوب شده است. در حالت اول (يعنى حالتى كه استفاده به عمل آمده از نيروى شهوى «خود پذير» است)، عشق همچون ساير فعاليتهاى «خود» ارزيابى مىشود. عشق ورزيدن فىنفسه، تا آنجا كه مستلزم خاطرخواهى و حرمان است، حرمت نَفْس را مىكاهد؛ حال آنكه دوست داشته شدن ــ يعنى متقابل بودن عشق ــ و بهرهمندى از مصداق عشق، حرمت نَفْس را بار ديگر افزايش مىدهد. سركوب نيروى شهوى باعث مىشود كه فرد نيروگذارىِ روانىِ شهوانى را به صورت ضعف شديد «خود» احساس كند و عشق قادر به ارضاى او نباشد. در اين وضعيت، تقويت دوباره «خود» منوط است به بازگرداندن نيروى شهوى از مصداقها [ يى كه به آنها معطوف گرديده ] . بازگشت نيروى شهوىِ متمركز بر مصداق اميال به «خود» و تبديل آن نيرو به خودشيفتگى، مبيّن اعاده نوعى عشق شادكام است؛ از سوى ديگر، اين نيز صحّت دارد كه عشق شادكام اساساً به حالتى اطلاق مىشود كه نيروى شهوىِ متمركز بر مصداق اميال و نيروى شهوىِ متمركز بر «خود» را نتوان از يكديگر تمايز داد.
اهميت و گستردگى موضوع، دليل موجهى مىتواند باشد براى اينكه چند نكته ديگر را ــ بدون ارتباط چندان تنگاتنگ با يكديگر ــ اضافه كنم.
رشد «خود» منوط به خروج از خودشيفتگى اوليه است و منجر به تلاشى مجدّانه براى اعاده آن وضعيت مىشود. اين خروج نتيجه جابهجايى نيروى شهوى به يك «خودِ» آرمانىِ تحميل شده از بيرون است و تحقق اين آرمان به احساس رضايت مىانجامد.
در عين حال، «خود» در مصداقهاى اميال نيروگذارىِ روانىِ شهوى كرده است. هر قدر اين نيروگذارى بيشتر شود بنيه «خود» ضعيفتر مىگردد، درست همانگونه كه تقويت «خودِ» آرمانى به ضعف «خود» مىانجامد. همچنين، ارضا شدن از مصداق اميال ــ يا به طريق اولى، تحقق بخشيدن به آرمان ــ «خود» را توانمند مىسازد.
بخشى از حرمت نَفْس ماهيتى اوليه دارد، يعنى باقيمانده خودشيفتگىِ كودكانه است و بخش ديگرى از آن نتيجه قدرت مطلقى كه تجربه (تحقق «خودِ» آرمانى) بر آن صحّه مىگذارد. حال آنكه بخش سومى از حرمت نَفْس را ارضا از نيروى شهوىِ متمركز بر مصداق اميال به وجود مىآورد.
«خودِ» آرمانى شروط دشوارى را براى ارضاى نيروى شهوى از مصداقهاى اميال تعيين كرده است، زيرا برخى از آن مصداقها را ناسازگار با خويش مىداند و از طريق سانسور مانع پذيرفتنشان مىگردد. در مواردى كه چنين آرمانى به وجود نيامده باشد، گرايش جنسىِ مورد نظر به صورتى تغييرنيافته در شخصيت و به شكل انحراف جنسى بروز پيدا مىكند. آنچه انسانها سعادت خويش مىپندارند و براى نيل به آن سخت مىكوشند عبارت است از اينكه بار ديگر آرمان خويشتن شوند (هم در مورد گرايشهاى جنسى و هم در مورد ساير گرايشها)، چنانكه در كودكى چنين بودند.
عاشق بودن يعنى فيضان نيروى شهوى متمركز بر «خود» به مصداق اميال. عشق قادر است سركوبها را از ميان بردارد و انحرافات جنسى را اعاده كند. عشق مصداق اميال جنسى را به آرمانى جنسى ارتقا مىدهد. از آنجا كه در عشقِ مصداق اميالى (يا عشق تكيهگاهجويانه) دل باختن فرد نتيجه تحقق شرايط كودكانه عشق ورزيدن است، مىتوانيم بگوييم هر عاملى [ يا مصداقى ] كه واجد آن شرط باشد آرمانى مىگردد.
ممكن است آرمان جنسى وارد رابطه كمكىِ جالبى با «خودِ» آرمانى شود. چنانچه ارضاى خودشيفته با موانع جدى مواجه شود، اين آرمان مىتواند به منظور ارضا از طريق جانشينسازى مورد استفاده قرار گيرد. در آن صورت، شخص بر طبق الگوى مصداقگزينىِ خودشيفته عشق خواهد ورزيد، به آنچه خودش سابقاً بود و اكنون ديگر نيست ــ و در غير اين صورت به عامل برخورد از فضائلى كه او خود هرگز نداشته است ــ تعلق خاطر خواهد يافت (مقايسه كنيد با الگوى «پ» [ از شكلهاى عاشق شدن در بخش قبلى مقاله حاضر ] ).
قاعده همراستا با قاعده ذكر شده در بخش قبلى از اين قرار است: هر آنچه واجد آن فضائلى باشد كه «خود» براى آرمانى شدن نياز دارد، دوست داشته خواهد شد. اين تدبير به ويژه براى بيماران روانرنجور اهميت دارد، زيرا آنان ــ به سبب نيروگذارى مفرط روانى در مصداق اميال ــ «خودِ» ضعيفى دارند و نمىتوانند «خودِ» آرمانىشان را محقق كنند. لذا اين بيماران مىكوشند تا از مصرف اسرافكارانه نيروى شهوى براى مصداقهاى اميال دست بردارند و خودشيفتگىشان را اعاده كنند. به اين منظور، آنان آرمانى جنسى مطابق با الگوى خودشيفتگى و دربردارنده فضائلى كه برايشان دست نيافتنى است برمىگزينند. اين همان درمان از راه عشق است كه بيماران ياد شده به درمان از راه روانكاوى ترجيح مىدهند. در واقع، آنان به هيچ سازوكار ديگرى براى درمان نمىتوانند ايمان داشته باشند؛ [ به همين سبب، ] معمولاً با چنين توقعاتى به درمان روانكاوانه روى مىآورند و مىخواهند كه روانكاو آن توقعات را محقق كند. ناتوانى اين بيماران از عشقورزيدن ــ كه از سركوبهاى مفرطشان ناشى مىشود ــ طبيعتاً مانع برنامه درمان است. وقتى كه بيمار بر اثر درمان تا حدى از سركوب رهايى مىيابد، غالباً نتيجه ناخواستهاى حاصل مىشود: وى از ادامه درمان صَرفنظر مىكند تا مصداقى براى عشق بيابد و بدينترتيب به اين اميد مىبندد كه زندگى مشترك با معشوقش فرايند درمان او را ادامه دهد. اگر اين تصميم خطرات ناشى از اتكاى فلجكننده بيمار به ياورش را به همراه نمىآورد، امكان داشت بتوانيم به اين نتيجه رضايت بدهيم.
«خودِ» آرمانى ابزار مهمى براى فهم روانشناسىِ گروهى در اختيارمان قرار مىدهد. اين آرمان علاوه بر جنبه فردىاش واجد جنبهاى اجتماعى نيز هست. به عبارت ديگر، «خودِ» آرمانى همچنين آرمان مشترك يك خانواده، طبقه اجتماعى يا يك ملت است. [ اين حوزه از روان، ] نه فقط نيروى شهوىِ خودشيفته فرد، بلكه همچنين بخش بزرگى از نيروى شهوىِ همجنسگراى او را ــ كه بدينترتيب به «خود» بازگردانده مىشود ــ مقيّد مىسازد. نياز به ارضا كه از عدم تحقق اين آرمان ناشى مىشود، نيروى شهوىِ همجنسگرا را آزاد مىكند و اين نيرو به حس گناه (اضطراب اجتماعى) تبديل مىگردد. اين حس گنهكارى در بدو امر عبارت بود از هراس از تنبيه شدن به دست والدين، يا ــ به تعبير درستتر ــ هراس از اينكه عشق آنان را از دست بدهيم. بعدها اشخاص بيشمارى جايگزين والدين مىشوند. بدينسان اين را كه چگونه واردشدن لطمه به «خود»، يا سرخوردگى از ارضا در حوزه «خودِ» آرمانى غالباً باعث پارانويا مىشود بهتر مىتوان دريافت، كما اينكه تلاقى شكلگيرى آرمان و والايش در «خودِ» آرمانى و پيچيدگى والايشها و تبديل احتمالى آرمانها در اختلالات هذيانزدگى را نيز همينطور.
اين مقاله ترجمهاى است از :
Freud, Sigmund. "On Narcissism: An Introduction." 1914. On Metapsychology. Ed. Agnela Richards. The Penguin Freud Library. Vol. 11. London: Penguin, 1991.
مراجع :
Abraham, K. (1908) "Die psychosexuellen Differenzen der Hysterie un derDementia praecox" Zentbl. Nervenheilk., N.F., 19, 521.
Ferenczi, S. (1913) Review of C. G. Young's Wandlungen und symbole der Libido(Leipzig and Vienna, 1912), Int. Z. ärztl. Psychoanal., 1, 391.
Freud, S. (1911 [1910] "Psycho-Analytic Notes on an Autobiographical Accountof a Case of Paranoia (Dementia Paranoides)", Standard Ed., 12, 3; P.F.L., 9, 129.
Jung, C.G. (1911-12) "Wandlungen und symbole der Libido", Jb. Psychoanalyt. Psychopath. Forsch., 3, 120 and 4, 162; in book form, Leipzig and Vienna, 1912.
ـــــــ, (1913) "Versch einer Darstellung der paychoanalytischen Theorie", Jb. Psychoanalyt. Psychopath. Forsch., 5, 307; in book form, Liipzig and Vienna, 1913.
ارغنون / 21 / بهار 1382
1.فرويد در يكى از زيرنويسهاى كتابش [ با عنوان سه مقاله درباره نظريه جنسيت ] در سال 1920 نوشت كه انتساب نخستين كاربرد اصطلاح «خودشيفتگى» به پل ناك [PaulNäcke] در مقاله حاضر اشتباه بوده است و مىبايست نام هَولاك اليس [Havelock Ellis] را ذكر مىكرد. ليكن خود اليس متعاقباً (در سال 1927) در مقالهاى كوتاه تصحيح فرويد را با اين استدلال تصحيح كرد كه در واقع او و ناك هر دو را بايد ابداعكننده اين اصطلاح دانست. بنا به توضيح اليس، وى اصطلاح «نارسيسوسگونه» را در سال 1898 براى توصيف نگرشى روانى به كار برده بود و ناك در سال 1899 اصطلاح «نارسيمسوس» [Narcismus] را براى معين كردن نوعى انحراف جنسى ابداع كرد. فرويد كلمه آلمانى «نارتزيسموس» [Narzissmus] را به كار مىبُرد. او در مقالهاش راجع به [ نحوه درمان بيمارى به نام ] شربر (Schreber) ، خوشآوايى «نارتزيسموس» را دليل مرجح بودن آن بر كلمه احتمالاً صحيحتر «نارتزيسيسموس» [Narzissimus] مىداند. [ توضيح از ويراستار انگليسى. توضيحات مترجم فارسى، با حرف (م) مشخص شدهاند. ]
2. Sadger
3.Kraepelin (1926-1856)، روانپزشك آلمانى. (م)
4. dementia praecox
5.Bleuler (1939-1857)، روانپزشك سوئيسى. (م)
6. paraphrenic
7.در باره اين موضوع رجوع كنيد به بحث من درباره «آخر زمان» در [ بخش سوم ] تحليل شربر؛ همچنين رجوع كنيد به آبراهام، 1908. [ يادداشت فرويد ]
8. object-libido
9.فرويد اصطلاح «خود» (ego) را براى اشاره به حوزهاى از روان به كار مىبرد كه تحت سيطره «اصل واقعيت» قرار دارد و «مظهر خرد و مآلانديشى» است، زيرا تحريكات غريزى را تعديل مىكند. (م)
10.معطوف شدن «نيروى شهوى» (libido) به چيزى يا كسى غير از خودِ شخص، در روانكاوى «نيروگذارىِ روانى در مصداق اميال» (object-cathexis) ناميده مىشود. (م)
11.مراجعه كنيد به آن بخشهايى از كتاب من با عنوان توتم و تابو (13-1912) كه به همين موضوع مىپردازند. [ يادداشت فرويد ]
12.انديشه «آخر الزّمان»، دو سازوكار دارد: در يك حالت، تمام نيروگذارىِ روانى شهوى به مصداق اميالى انتقال مىيابد كه شخص به او دل باخته است؛ در حالت ديگر، تمام اين نيروگذارى به «خود» بازمىگردد. [ يادداشت فرويد]
13.«انتقال» (transference) كه غالباً به طور ناخودآگاهانه صورت مىگيرد، عبارت است از يكى پنداشتن شخصيتى كه بيمار در محيط بلافصل خود مىشناسد (به ويژه روانكاو معالجش) با شخص ديگرى كه در گذشته مىشناخته و برايش مهم بوده است. «انتقال» فرايندى است كه هم در ذهن بيمار مىتواند رخ دهد و هم در ذهن روانكاو. (م)
14. Ferenczi
15.«والايش» (sublimation) يا تصعيد يكى از گونههاى مختلف مكانيسمهاى دفاعى روان است كه در آن، فرد به سبب ناكام ماندن در تحقق اهدافى كه ضمير آگاه آنها را ناپذيرفتنى مىشمارد، ناخودآگاهانه همان اهداف را به شكلى متفاوت اما پذيرفتنى محقق مىكند. (م)
16.«تكانه» يا «سائقه» (impulse) نامى است كه در روانكاوى به هرگونه ميل قوى و ناگهانى اطلاق مىشود، به ويژه به اميال نشأتگرفته از «نهاد». در نظريه فرويد، «نهاد» (id) حوزهاى از روان در ضمير ناخودآگاه است كه تحت سيطره «اصل لذت» قرار دارد و نقش آن سيراب كردن غرايز لذتطلبانه انسان بدون توجه به قيد و بندهاى اخلاقى، اجتماعى يا قانونى است.(م)
17.«خودبيمارانگارى» (hypochondria) عبارت است از اضطراب و نگرانىِ مفرط درباره سلامتى خويش كه در آن، بيمار دائماً نشانههاى امراض مختلف را در خود مىيابد.(م)
18.Wilhelm Busch (1908-1832)، نويسنده آلمانى. (م)
19.«ضعف اعصاب» (neurasthenia) اصطلاحى است در روانكاوى براى اشاره به روانرنجورى توأم با خستگى مفرط بدنى، سردردهاى شديد و ناتوانى انجام هر كار. (م)
20.«واپسروى» (regression) زمانى رخ مىدهد كه «خود» قادر نيست تكانههاى نيروى شهوى را بر مبناى آنچه فرويد «اصل واقعيت» مىنامد مهار كند و لذا فرد رفتار يا طرز فكر كودكانهاى را در پيش مىگيرد كه متعلق به مراحل قبلى رشد روانى اوست.(م)
21.Heine (1856-1797)، شاعر آلمانى. (م)
22. psychogenesis
23.«تبديل» (conversion) در نظريه روانكارى عبارت است از بروز كشمكشهاى روانى به صورت عارضههاى جسمانى، مانند درد، بىحسى موضعى و فلج. (م)
24.«واكنش وارونه» (reaction formation) يكى از مكانيسمهاى دفاعى است كه طى آن به منظور كاهش اضطراب، مجموعهاى از تكانهها يا احساسات، سركوب و تكانهها و احساسات متباين با آن مجموعه برجسته مىشوند. به بيان ديگر، فرد نگرشهايى اتخاذ مىكند كه به كلى با اميال ناخودآگاه او تضاد دارند. براى مثال، فرزندى كه در كودكى احساس تنفر به مادرش را سركوب كرده است، به نحوى مفرط نگران سلامت مادر خود مىشود. (م)
25.«مقاومت» (resistance) مكانيسمى دفاعى است كه بخش سركوب شده «خود» (ego) مورد استفاده قرار مىدهد تا وضعيت روانى فرد را همانگونه كه هست حفظ كند و مانع ورود اميال يا خاطرات ناخودآگاهانه وى به ضمير آگاهش شود. پيامد مقاومت، احساس اضطراب است. (م)
26.«سركوب» (repression) مكانيسمى دفاعى است كه از طريق آن، راه ورود سائقهها و اميال ناپسند يا افكار و خاطرات ناراحتكننده به ضمير آگاه سد مىگردد تا به ضمير ناخودآگاه واپس رانده شوند. (م)
27. self-respect
28.مايلم صرفاً در حد يك اشاره و نه به تفصيل اضافه كنم كه ايجاد و تقويت اين نهاد ناظر، ممكن است تكوين بعدى حافظه (ذهنى) و عامل زمان را (كه اين آخرى هيچ كاربردى در فرايندهاى ناخودآگاهانه ندارد) در خود ملحوظ داشته باشد. [ يادداشت فرويد ]
29. Herbert Silberer
30.در اين مرحله از بحث هنوز نمىتوانيم تعيين كنيم كه آيا تمايزگذارى بين نهاد سانسوركننده و بقيه [ ساختار [ «خود»، مىتواند شالوده تمايز فلسفى بين ضمير آگاه و ضمير ناخودآگاه باشد يا خير. [ يادداشت فرويد ]
31. self-regard
32.«خود پذير» (ego-syntonic) به آرمانها و اميالى گفته مىشود كه «خود» (ego) آنها را مجاز مىداند.(م)
|