مقالات آموزشی

جانان محبوبی - سمانه خمسه ای

محمد رضا صنم یار- عطیه تقوی

جانان محبوبی - سمانه خمسه ای 

محمد رضا صنم یار

سمانه خمسه ای- سعیده باقری

 عطیه تقوی - سارا خواجه افضلی

مریم مرواریدی- هانیه میر

 

مشاورین حاضر در کلینیک
هانیه هژبری
زهره قره داشی
سیده زهره حسینی
الهام میرزایی
محبوبه دهقان نیری
آتنا سادات میررجائی
آزاده امیر
فاطمه قانعی مطلق
مریم مرواریدی
عطیه تقوی
مینا شعبان زاده
هانیه میر
جانان محبوبی
سمانه خمسه ای
سعیده باقری
سارا خواجه افضلی
محمدرضا صنم یار
دکتر روزبه شمسا
سیما سیفی
پيش‏درآمدى بر خودشيفتگى (قسمت چهارم)
جهت ایجاد مطالب مدیریت سایت ـ امیر علیزاده رهور مطالب مرتبط با صفحه اول سایت ـ مدیریتپيش‏درآمدى بر خودشيفتگى (قسمت چهارم)
ارسال شده در تاریخ: 13 مرداد 1402

پيش‏درآمدى بر خودشيفتگى

نوشته زيگموند فرويد
ترجمه حسين پاينده


در اينجا مى‏توانيم بكوشيم تا درباره نگرش انسانهاى بهنجار و روان‏رنجوران در خصوص حرمت نَفس(32) اندكى بحث كنيم.

در وهله نخست، حرمت نَفْس مبيّن اندازه «خود» به نظر مى‏رسد؛ اين‏كه چه عناصر مختلفى اين اندازه را تعيين مى‏كنند به بحث ما نامربوط است. هر آنچه يك فرد دارد يا به دست مى‏آورد، تتمه احساس بدوى قدرت مطلق كه تجربياتش بر آن صحّه گذارده‏اند، به افزايش حرمت نَفْسِ او كمك مى‏كند.

در تمايزگذارى بين غرايز جنسى و غرايز «خود»، بايد توجه داشته باشيم كه حرمت نَفْس به ويژه و به ميزان زيادى نيازمند نيروى شهوىِ خودشيفته است. دو حقيقت موءيد اين ديدگاه است: [ نخست] اين‏كه ابتلا به هذيان‏زدگى حرمت نَفْس را افزايش مى‏دهد، حال‏آن‏كه در روان‏رنجورىِ انتقال حرمت نَفْس كاهش مى‏يابد؛ [ دوم ] اين‏كه در روابط عاشقانه، مورد مهر و محبت قرار نداشتن احساس حرمت نَفْس را كم مى‏كند، حال آن‏كه محبوب بودن آن را تشديد مى‏كند. چنان كه پيشتر اشاره كرديم، هدف از مصداق‏گزينىِ مبتنى بر خودشيفتگى و نيز آنچه اين مصداق‏گزينى را مايه رضايت خاطر مى‏كند دوست داشته شدن است.

همچنين به سهولت مى‏توان ديد كه نيروگذارىِ روانىِ شهوى در مصداق اميال موجب افزايش حرمت نَفْس نمى‏گردد. پيامد احساس نياز به معشوق، كاهش حرمت نَفْس است: خصلت عاشق، حقير بودن است. به عبارتى، شخص عاشق بخشى از خودشيفتگى خود را فدا [ ى عشق ] كرده است و صرفاً با اين احساس كه خود نيز محبوبِ معشوق است قادر به جبران آن مى‏شود. از تمام اين جوانب، حرمت نَفْس به عنصر خودشيفتگى در عشق مرتبط به نظر مى‏رسد.

پى بردن به ناتوانى جنسى ــ به عدم توانايىِ عشق ورزيدن ــ به سبب ناراحتى روحى يا جمسى، به ميزان بسيار زيادى از حرمت نَفْس مى‏كاهد. به اعتقاد من، در اين زمينه بايد يكى از سرچشمه‏هاى احساس حقارت را بررسى كنيم، احساسى كه به بيمارانِ مبتلا به روان‏رنجوريهاى انتقال دست مى‏دهد و آنها بدون هيچ‏گونه رو دربايستى آن را با روانكاوشان در ميان مى‏گذارند. اما عمده‏ترين سرچشمه اين احساسات، بى‏بنيگىِ «خود» بر اثر روى‏گردانىِ فرد از نيروگذاريهاى بسيار بزرگِ روانىِ شهوى در مصداق اميال است؛ يا به بيان ديگر مى‏توان گفت سرچشمه اصلى اين احساسات لطمه‏اى است كه گرايشهاى جنسى‏اى كه ديگر مهار نمى‏شوند به «خود» وارد كرده‏اند.

آدلر به درستى معتقد است كه وقتى شخص برخوردار از حياتِ ذهنىِ فعال متوجه ناتوانى يكى از اعضاى بدنش مى‏شود، آن ناتوانى انگيزه‏اى است براى اين‏كه وى با كنشِ بيشتر آن را به نحو مفرطى جبران كند. ليكن به كلى مبالغه‏آميز خواهد بود چنانچه به پيروى از الگوى آدلر بخواهيم هر دستاورد موفقيت‏آميزى را ناشى از اين عامل (يعنى ناتوانى اوليه يك عضو بدن) بدانيم. نمى‏توان مدعى شد كه همه هنرمندان دچار ضعف بينايى هستند؛ نيز نمى‏توان گفت كه همه خطيبان در بدو امر از لكنت زبان رنج مى‏برده‏اند. وانگهى، افراد بسيار زيادى را مى‏توان مثال زد كه به سبب برخوردارى از اعضاى تواناترِ جسمى به موفقيتهاى چشمگير نائل شده‏اند. ناتوانى و رشد ناقص اعضاى بدن نقش مهمى در سبب شناسى روان‏رنجوريها ايفا نمى‏كند، بلكه اهميت آن تقريباً در حد نقش ادراكهاى در حال حاضر فعال در شكل‏گيرى روءياست. اين ناتوانيها حكم بهانه‏اى براى ايجاد روان‏رنجورى را دارند، درست همان‏گونه كه هر عامل مناسب ديگرى هم مى‏تواند موجب روان‏رنجورى شود. هنگامى كه خانم روان‏رنجورى مى‏گويد به دليل زشتىِ چهره‏اش و بدتركيبىِ اندامش و برخوردار نبودن از ملاحت هيچ‏كس عاشقش نمى‏شود و لذا ناگزير بيمار شده است، چه‏بسا ترغيب شويم حرفهايش را بپذيريم؛ اما از بيمارِ روان‏رنجور بعدى به نكته مهمترى پى مى‏بريم، زيرا اين بيمار [ جديد ] به رغم اين‏كه بيش از زنان عادى جذاب به نظر مى‏رسد و ظاهراً بيشتر مورد توجه مردان قرار مى‏گيرد، باز هم روان‏رنجور باقى‏مانده و همچنان از اميال جنسى بيزار است. اكثر زنان مبتلا به هيسترى، در زمره زنان جذاب و حتى زيبا هستند، حال آن‏كه از سوى ديگر كثرت زشتى و نقص عضو و نا تندرستى در طبقات پائين جامعه ميزان ابتلا به بيمارى روان‏رنجورى را در ميان آنان افزايش نمى‏دهد.

رابطه حرمت نَفْس با شهوت‏طلبى ــ يا به عبارت ديگر، رابطه حرمت نَفْس با نيروگذارىِ روانىِ شهوى در مصداق اميال ــ را به طور خلاصه اين‏گونه مى‏توان بيان كرد. بايد تمايز قائل شويم بين نيروگذارىِ روانىِ شهوانى‏اى كه «خود پذير» است(33) و نيروگذارىِ روانىِ شهوانى‏اى كه ــ برعكس ــ دچار سركوب شده است. در حالت اول (يعنى حالتى كه استفاده به عمل آمده از نيروى شهوى «خود پذير» است)، عشق همچون ساير فعاليتهاى «خود» ارزيابى مى‏شود. عشق ورزيدن فى‏نفسه، تا آنجا كه مستلزم خاطرخواهى و حرمان است، حرمت نَفْس را مى‏كاهد؛ حال آن‏كه دوست داشته شدن ــ يعنى متقابل بودن عشق ــ و بهره‏مندى از مصداق عشق، حرمت نَفْس را بار ديگر افزايش مى‏دهد. سركوب نيروى شهوى باعث مى‏شود كه فرد نيروگذارىِ روانىِ شهوانى را به صورت ضعف شديد «خود» احساس كند و عشق قادر به ارضاى او نباشد. در اين وضعيت، تقويت دوباره «خود» منوط است به بازگرداندن نيروى شهوى از مصداقها [ يى كه به آنها معطوف گرديده ] . بازگشت نيروى شهوىِ متمركز بر مصداق اميال به «خود» و تبديل آن نيرو به خودشيفتگى، مبيّن اعاده نوعى عشق شادكام است؛ از سوى ديگر، اين نيز صحّت دارد كه عشق شادكام اساساً به حالتى اطلاق مى‏شود كه نيروى شهوىِ متمركز بر مصداق اميال و نيروى شهوىِ متمركز بر «خود» را نتوان از يكديگر تمايز داد.

اهميت و گستردگى موضوع، دليل موجهى مى‏تواند باشد براى اين‏كه چند نكته ديگر را ــ بدون ارتباط چندان تنگاتنگ با يكديگر ــ اضافه كنم.

رشد «خود» منوط به خروج از خودشيفتگى اوليه است و منجر به تلاشى مجدّانه براى اعاده آن وضعيت مى‏شود. اين خروج نتيجه جابه‏جايى نيروى شهوى به يك «خودِ» آرمانىِ تحميل شده از بيرون است و تحقق اين آرمان به احساس رضايت مى‏انجامد.

در عين حال، «خود» در مصداقهاى اميال نيروگذارىِ روانىِ شهوى كرده است. هر قدر اين نيروگذارى بيشتر شود بنيه «خود» ضعيفتر مى‏گردد، درست همان‏گونه كه تقويت «خودِ» آرمانى به ضعف «خود» مى‏انجامد. همچنين، ارضا شدن از مصداق اميال ــ يا به طريق اولى، تحقق بخشيدن به آرمان ــ «خود» را توانمند مى‏سازد.

بخشى از حرمت نَفْس ماهيتى اوليه دارد، يعنى باقيمانده خودشيفتگىِ كودكانه است و بخش ديگرى از آن نتيجه قدرت مطلقى كه تجربه (تحقق «خودِ» آرمانى) بر آن صحّه مى‏گذارد. حال آن‏كه بخش سومى از حرمت نَفْس را ارضا از نيروى شهوىِ متمركز بر مصداق اميال به وجود مى‏آورد.

«خودِ» آرمانى شروط دشوارى را براى ارضاى نيروى شهوى از مصداقهاى اميال تعيين كرده است، زيرا برخى از آن مصداقها را ناسازگار با خويش مى‏داند و از طريق سانسور مانع پذيرفتنشان مى‏گردد. در مواردى كه چنين آرمانى به وجود نيامده باشد، گرايش جنسىِ مورد نظر به صورتى تغييرنيافته در شخصيت و به شكل انحراف جنسى بروز پيدا مى‏كند. آنچه انسانها سعادت خويش مى‏پندارند و براى نيل به آن سخت مى‏كوشند عبارت است از اين‏كه بار ديگر آرمان خويشتن شوند (هم در مورد گرايشهاى جنسى و هم در مورد ساير گرايشها)، چنان‏كه در كودكى چنين بودند.

عاشق بودن يعنى فيضان نيروى شهوى متمركز بر «خود» به مصداق اميال. عشق قادر است سركوبها را از ميان بردارد و انحرافات جنسى را اعاده كند. عشق مصداق اميال جنسى را به آرمانى جنسى ارتقا مى‏دهد. از آنجا كه در عشقِ مصداق اميالى (يا عشق تكيه‏گاه‏جويانه) دل باختن فرد نتيجه تحقق شرايط كودكانه عشق ورزيدن است، مى‏توانيم بگوييم هر عاملى [ يا مصداقى ] كه واجد آن شرط باشد آرمانى مى‏گردد.

ممكن است آرمان جنسى وارد رابطه كمكىِ جالبى با «خودِ» آرمانى شود. چنانچه ارضاى خودشيفته با موانع جدى مواجه شود، اين آرمان مى‏تواند به منظور ارضا از طريق جانشين‏سازى مورد استفاده قرار گيرد. در آن صورت، شخص بر طبق الگوى مصداق‏گزينىِ خودشيفته عشق خواهد ورزيد، به آنچه خودش سابقاً بود و اكنون ديگر نيست ــ و در غير اين صورت به عامل برخورد از فضائلى كه او خود هرگز نداشته است ــ تعلق خاطر خواهد يافت (مقايسه كنيد با الگوى «پ» [ از شكلهاى عاشق شدن در بخش قبلى مقاله حاضر ] ).

قاعده همراستا با قاعده ذكر شده در بخش قبلى از اين قرار است: هر آنچه واجد آن فضائلى باشد كه «خود» براى آرمانى شدن نياز دارد، دوست داشته خواهد شد. اين تدبير به ويژه براى بيماران روان‏رنجور اهميت دارد، زيرا آنان ــ به سبب نيروگذارى مفرط روانى در مصداق اميال ــ «خودِ» ضعيفى دارند و نمى‏توانند «خودِ» آرمانى‏شان را محقق كنند. لذا اين بيماران مى‏كوشند تا از مصرف اسرافكارانه نيروى شهوى براى مصداقهاى اميال دست بردارند و خودشيفتگى‏شان را اعاده كنند. به اين منظور، آنان آرمانى جنسى مطابق با الگوى خودشيفتگى و دربردارنده فضائلى كه برايشان دست نيافتنى است برمى‏گزينند. اين همان درمان از راه عشق است كه بيماران ياد شده به درمان از راه روانكاوى ترجيح مى‏دهند. در واقع، آنان به هيچ سازوكار ديگرى براى درمان نمى‏توانند ايمان داشته باشند؛ [ به همين سبب، ] معمولاً با چنين توقعاتى به درمان روانكاوانه روى مى‏آورند و مى‏خواهند كه روانكاو آن توقعات را محقق كند. ناتوانى اين بيماران از عشق‏ورزيدن ــ كه از سركوبهاى مفرطشان ناشى مى‏شود ــ طبيعتاً مانع برنامه درمان است. وقتى كه بيمار بر اثر درمان تا حدى از سركوب رهايى مى‏يابد، غالباً نتيجه ناخواسته‏اى حاصل مى‏شود: وى از ادامه درمان صَرف‏نظر مى‏كند تا مصداقى براى عشق بيابد و بدين‏ترتيب به اين اميد مى‏بندد كه زندگى مشترك با معشوقش فرايند درمان او را ادامه دهد. اگر اين تصميم خطرات ناشى از اتكاى فلج‏كننده بيمار به ياورش را به همراه نمى‏آورد، امكان داشت بتوانيم به اين نتيجه رضايت بدهيم.

«خودِ» آرمانى ابزار مهمى براى فهم روانشناسىِ گروهى در اختيارمان قرار مى‏دهد. اين آرمان علاوه بر جنبه فردى‏اش واجد جنبه‏اى اجتماعى نيز هست. به عبارت ديگر، «خودِ» آرمانى همچنين آرمان مشترك يك خانواده، طبقه اجتماعى يا يك ملت است. [ اين حوزه از روان، ] نه فقط نيروى شهوىِ خودشيفته فرد، بلكه همچنين بخش بزرگى از نيروى شهوىِ همجنس‏گراى او را ــ كه بدين‏ترتيب به «خود» بازگردانده مى‏شود ــ مقيّد مى‏سازد. نياز به ارضا كه از عدم تحقق اين آرمان ناشى مى‏شود، نيروى شهوىِ همجنس‏گرا را آزاد مى‏كند و اين نيرو به حس گناه (اضطراب اجتماعى) تبديل مى‏گردد. اين حس گنهكارى در بدو امر عبارت بود از هراس از تنبيه شدن به دست والدين، يا ــ به تعبير درست‏تر ــ هراس از اين‏كه عشق آنان را از دست بدهيم. بعدها اشخاص بيشمارى جايگزين والدين مى‏شوند. بدين‏سان اين را كه چگونه واردشدن لطمه به «خود»، يا سرخوردگى از ارضا در حوزه «خودِ» آرمانى غالباً باعث پارانويا مى‏شود بهتر مى‏توان دريافت، كما اين‏كه تلاقى شكل‏گيرى آرمان و والايش در «خودِ» آرمانى و پيچيدگى والايشها و تبديل احتمالى آرمانها در اختلالات هذيان‏زدگى را نيز همين‏طور.


اين مقاله ترجمه‏اى است از :

Freud, Sigmund. "On Narcissism: An Introduction." 1914. On MetapsychologyEd. Agnela Richards. The Penguin Freud Library. Vol. 11. London: Penguin, 1991.


مراجع :

Abraham, K. (1908) "Die psychosexuellen Differenzen der Hysterie un derDementia praecox" Zentbl. Nervenheilk., N.F., 19, 521.

Ferenczi, S. (1913) Review of C. G. Young's Wandlungen und symbole der Libido(Leipzig and Vienna, 1912), Int. Z. ärztl. Psychoanal., 1, 391.

Freud, S. (1911 [1910] "Psycho-Analytic Notes on an Autobiographical Accountof a Case of Paranoia (Dementia Paranoides)", Standard Ed., 12, 3; P.F.L., 9, 129.

Jung, C.G. (1911-12) "Wandlungen und symbole der Libido", Jb. PsychoanalytPsychopath. Forsch., 3, 120 and 4, 162; in book form, Leipzig and Vienna, 1912.

ـــــــ, (1913) "Versch einer Darstellung der paychoanalytischen Theorie", Jb. Psychoanalyt. Psychopath. Forsch., 5, 307; in book form, Liipzig and Vienna, 1913.

 


ارغنون / 21 / بهار 1382

1.فرويد در يكى از زيرنويسهاى كتابش [ با عنوان سه مقاله درباره نظريه جنسيت ] در سال 1920 نوشت كه انتساب نخستين كاربرد اصطلاح «خودشيفتگى» به پل ناك [PaulNäcke] در مقاله حاضر اشتباه بوده است و مى‏بايست نام هَولاك اليس [Havelock Ellis] را ذكر مى‏كرد. ليكن خود اليس متعاقباً (در سال 1927) در مقاله‏اى كوتاه تصحيح فرويد را با اين استدلال تصحيح كرد كه در واقع او و ناك هر دو را بايد ابداع‏كننده اين اصطلاح دانست. بنا به توضيح اليس، وى اصطلاح «نارسيسوس‏گونه» را در سال 1898 براى توصيف نگرشى روانى به كار برده بود و ناك در سال 1899 اصطلاح «نارسيمسوس» [Narcismus] را براى معين كردن نوعى انحراف جنسى ابداع كرد. فرويد كلمه آلمانى «نارتزيسموس» [Narzissmus] را به كار مى‏بُرد. او در مقاله‏اش راجع به [ نحوه درمان بيمارى به نام ] شربر (Schreber) ، خوش‏آوايى «نارتزيسموس» را دليل مرجح بودن آن بر كلمه احتمالاً صحيحتر «نارتزيسيسموس» [Narzissimus] مى‏داند. [ توضيح از ويراستار انگليسى. توضيحات مترجم فارسى، با حرف (م) مشخص شده‏اند. ]

2. Sadger

3.Kraepelin (1926-1856)، روانپزشك آلمانى. (م)

4. dementia praecox

5.Bleuler (1939-1857)، روانپزشك سوئيسى. (م)

6. paraphrenic

7.در باره اين موضوع رجوع كنيد به بحث من درباره «آخر زمان» در [ بخش سوم ] تحليل شربر؛ همچنين رجوع كنيد به آبراهام، 1908. [ يادداشت فرويد ]

8. object-libido

9.فرويد اصطلاح «خود» (ego) را براى اشاره به حوزه‏اى از روان به كار مى‏برد كه تحت سيطره «اصل واقعيت» قرار دارد و «مظهر خرد و مآل‏انديشى» است، زيرا تحريكات غريزى را تعديل مى‏كند. (م)

10.معطوف شدن «نيروى شهوى» (libido) به چيزى يا كسى غير از خودِ شخص، در روانكاوى «نيروگذارىِ روانى در مصداق اميال» (object-cathexis) ناميده مى‏شود. (م)

11.مراجعه كنيد به آن بخشهايى از كتاب من با عنوان توتم و تابو (13-1912) كه به همين موضوع مى‏پردازند. [ يادداشت فرويد ]

12.انديشه «آخر الزّمان»، دو سازوكار دارد: در يك حالت، تمام نيروگذارىِ روانى شهوى به مصداق اميالى انتقال مى‏يابد كه شخص به او دل باخته است؛ در حالت ديگر، تمام اين نيروگذارى به «خود» بازمى‏گردد. [ يادداشت فرويد]

13.«انتقال» (transference) كه غالباً به طور ناخودآگاهانه صورت مى‏گيرد، عبارت است از يكى پنداشتن شخصيتى كه بيمار در محيط بلافصل خود مى‏شناسد (به ويژه روانكاو معالجش) با شخص ديگرى كه در گذشته مى‏شناخته و برايش مهم بوده است. «انتقال» فرايندى است كه هم در ذهن بيمار مى‏تواند رخ دهد و هم در ذهن روانكاو. (م)

14. Ferenczi

15.«والايش» (sublimation) يا تصعيد يكى از گونه‏هاى مختلف مكانيسمهاى دفاعى روان است كه در آن، فرد به سبب ناكام ماندن در تحقق اهدافى كه ضمير آگاه آنها را ناپذيرفتنى مى‏شمارد، ناخودآگاهانه همان اهداف را به شكلى متفاوت اما پذيرفتنى محقق مى‏كند. (م)

16.«تكانه» يا «سائقه» (impulse) نامى است كه در روانكاوى به هرگونه ميل قوى و ناگهانى اطلاق مى‏شود، به ويژه به اميال نشأت‏گرفته از «نهاد». در نظريه فرويد، «نهاد» (id) حوزه‏اى از روان در ضمير ناخودآگاه است كه تحت سيطره «اصل لذت» قرار دارد و نقش آن سيراب كردن غرايز لذت‏طلبانه انسان بدون توجه به قيد و بندهاى اخلاقى، اجتماعى يا قانونى است.(م)

17.«خودبيمارانگارى» (hypochondria) عبارت است از اضطراب و نگرانىِ مفرط درباره سلامتى خويش كه در آن، بيمار دائماً نشانه‏هاى امراض مختلف را در خود مى‏يابد.(م)

18.Wilhelm Busch (1908-1832)، نويسنده آلمانى. (م)

19.«ضعف اعصاب» (neurasthenia) اصطلاحى است در روانكاوى براى اشاره به روان‏رنجورى توأم با خستگى مفرط بدنى، سردردهاى شديد و ناتوانى انجام هر كار. (م)

20.«واپس‏روى» (regression) زمانى رخ مى‏دهد كه «خود» قادر نيست تكانه‏هاى نيروى شهوى را بر مبناى آنچه فرويد «اصل واقعيت» مى‏نامد مهار كند و لذا فرد رفتار يا طرز فكر كودكانه‏اى را در پيش مى‏گيرد كه متعلق به مراحل قبلى رشد روانى اوست.(م)

21.Heine (1856-1797)، شاعر آلمانى. (م)

22. psychogenesis

23.«تبديل» (conversion) در نظريه روانكارى عبارت است از بروز كشمكشهاى روانى به صورت عارضه‏هاى جسمانى، مانند درد، بى‏حسى موضعى و فلج. (م)

24.«واكنش وارونه» (reaction formation) يكى از مكانيسمهاى دفاعى است كه طى آن به منظور كاهش اضطراب، مجموعه‏اى از تكانه‏ها يا احساسات، سركوب و تكانه‏ها و احساسات متباين با آن مجموعه برجسته مى‏شوند. به بيان ديگر، فرد نگرشهايى اتخاذ مى‏كند كه به كلى با اميال ناخودآگاه او تضاد دارند. براى مثال، فرزندى كه در كودكى احساس تنفر به مادرش را سركوب كرده است، به نحوى مفرط نگران سلامت مادر خود مى‏شود. (م)

25.«مقاومت» (resistance) مكانيسمى دفاعى است كه بخش سركوب شده «خود» (ego) مورد استفاده قرار مى‏دهد تا وضعيت روانى فرد را همان‏گونه كه هست حفظ كند و مانع ورود اميال يا خاطرات ناخودآگاهانه وى به ضمير آگاهش شود. پيامد مقاومت، احساس اضطراب است. (م)

26.«سركوب» (repression) مكانيسمى دفاعى است كه از طريق آن، راه ورود سائقه‏ها و اميال ناپسند يا افكار و خاطرات ناراحت‏كننده به ضمير آگاه سد مى‏گردد تا به ضمير ناخودآگاه واپس رانده شوند. (م)

27. self-respect

28.مايلم صرفاً در حد يك اشاره و نه به تفصيل اضافه كنم كه ايجاد و تقويت اين نهاد ناظر، ممكن است تكوين بعدى حافظه (ذهنى) و عامل زمان را (كه اين آخرى هيچ كاربردى در فرايندهاى ناخودآگاهانه ندارد) در خود ملحوظ داشته باشد. [ يادداشت فرويد ]

29. Herbert Silberer

30.در اين مرحله از بحث هنوز نمى‏توانيم تعيين كنيم كه آيا تمايزگذارى بين نهاد سانسوركننده و بقيه [ ساختار [ «خود»، مى‏تواند شالوده تمايز فلسفى بين ضمير آگاه و ضمير ناخودآگاه باشد يا خير. [ يادداشت فرويد ]

31. self-regard

32.«خود پذير» (ego-syntonic) به آرمانها و اميالى گفته مى‏شود كه «خود» (ego) آنها را مجاز مى‏داند.(م)

اقدام کننده: پورحسین
تعداد مشاهده: 809