«فقدان» چه به صورت احتمالی و چه به صورت واقعی اثر عمیقی بر زندگی خانواده دارد و علاوه بر خانواده، دوستان همسایهها و در بعضی از مواقع کل جامعه را تحت تأثیر قرار میدهد.
- شکلگیری دلبستگی:
در چرخهی تکامل هر چه از پایین به بالا حرکت کنیم از میزان رفتارهای غریزی کاسته و متقابلاً بر دورهی وابستگی افزوده میشود. دلبستگی عبارت از حالتها و علائمی است که نزدیکی به مراقبان را تسهیل میکند و موجب تداوم آن میشود؛ بنابراین نتیجهی عمدهی کنش متقابل مادر و کودک به وجود آمدن نوعی دلبستگی عاطفی بین فرزند و مادر است. شخصی که دلبستگی بین وی و کودک ایجاد میشود «پایگاه دلبستگی» نامیده میشود. معمولاً در ابتدا پایگاه دلبستگی مادر و سپس پدر، مادربزرگ و ... است.
- مراحل دلبستگی:
1- واکنش نامشخص در مقابل همه:
از تولد تا سه ماهگی –مثلاً کودک در مقابل همه تبسم میکند.
2- متمرکز شدن روی افراد آشنا:
از شروع سه ماهگی –واکنشهای اجتماعی کودک انتخابیتر میشود.
3- تقربجویی فعال:
کودک از شش ماهگی حضور و غیاب والدین را در نظر میگیرد و در صورت دور شدن آنها خود را به آنها میرساند و به تقرب مجدد میرسد.
4- رفتار مشارکتی:
بعد از سه سالگی کودکان قادرند دلیل بر غیبت والدین پیدا کنند.
فقدان دلبستگی:
فقدان، بیشترین آسیب را در مرحلهی سوم میتواند بر شخصیت کودک وارد کند. در مرحلهی چهارم نیز فقدان بر فرد مؤثر خواهد بود، اما به علت استدلالپذیری او و نشان دادن رفتار شراکتی قدرت تحمل او بالاست. هر چه از جبرانیترین زمان دلبستگی، فاصله باز کنیم به همان میزان از شدت و اثر آن کاسته میشود.
- فقدانهای مهم خانواده:
هر فقدانی به سازگاریهایی نیاز دارد؛ چون هر فقدان از دستهی خاصی است و مشکلات خاصی را ایجاد میکند؛ بنابراین پیشبینی مشکلات خانواده امکانپذیر است.
- از دست دادن همسر، شاخصترین فقدان (ارزش عددی 100 از 100):
مطالعات عرضی نشان میدهد زنانی و مردانی که همسرانشان را از دست دادهاند میزان مرگ و میر آنها ده برابر افزایش یافته است. چهار نکته دلیل بالا بودن مرگ و میر را در این افراد روشن میکند:
1- کسانی که ناسالم هستند تمایل دارند با افراد ناسالم ازدواج کنند.
2- تمایل همسان زوجها به سهیم بودن در ناگواریهای فیزیکی محیط، و درنتیجه تمایل مساوی برای ریسک کردن.
3- فقدان همسر به فقدان مراقبت و آن هم به مرگ زودرس منجر میشود.
4- فقدان همسر به کاهش مقاومت در برابر بیماریها میانجامد.
از علل دیگر شدت تأثیر منفیگر همسر نسبت به فقدانهای دیگر این است که در این فقدان نسبت به فقدانهای دیگر، سریعتر زندگی از هم میپاشد.
گاهی اوقات چند سال بعد از فقدان، دقیقاً در همان روزی که همسر مرده است به صورت علائم فیزیکی بیمار خاصی که سبب مرگ بوده است، اغلب به شکل تقلید استتاری به طور غیرمنتظره میتواند پیش آید.
- طلاق (ارزش عددی 73 از 100):
به طور کلی طلاق را میتوان به دو دسته متمایز تقسیم کرد:
1-طلاقهای آشکار:
زوجین به شکل رسمی سند ازدواج را باطل میکنند. در این موضوع طلاقها، امکان ازدواج مجدد برای زوجین مطلقه وجود دارد.
2- طلاقهای پنهان:
زوجین با هم زندگی میکنند ولی در واقع از نظر عاطفی از هم جدا شدهاند.
هر دوی این نوع طلاقها جزو بحرانها عمده هستند. در طلاقهای پنهان شانس حل مشکل به صفر نمیرسد. متقابلاً طلاقهای آشکار به شکل حاد اتفاق افتاده و تکلیف اعضای خانواده را روشن میکند. در حالی که در طلاقهای پنهان به شکل مزمن باقی میمانند. فرزندان نیز در هر دو نوع طلاق آسیب میبینند.
- تأثیر طلاق بر کودکان:
سازگاری و تطبیق با آثار طلاق در کودکان 3 تا 5 سال طول میکشد. اما حدود یک سوم کودکان دچار ضربههای روحی دیرپا میگردند و نیز اغلب به اختلالات روانتنی، بهویژه آسم و کولیت قرطهی نیز، دچار میشوند.
- تأثیر طلاق بر نوجوان:
احتمالاً کانون کنترل درونی همراه با خودمختاری عاطفی بیشتر و فرصتهای حمایتی –اجتماعی بیرون از شبکهی خانواده، ممکن است نوجوان را به سازش راحتتر با طلاق قادر سازد.
صرف نظر از سن، در بیشتر کودکان و نوجوانان واکنشهای اولیه شامل خشم، ترس، افسردگی و احساس گناه است. معمولاً تنش بیشتر از یک سال طول میکشد و بعد از آن کودک و والدین شروع به سازگاری با آرایش جدید خانواده میکنند.
- مرگ، فقدان والدین و اطرافیان (ارزش عددی 63 از 100):
کودک زیر دو سال مرگ را نمیفهمد. کودکان در سال اول زندگی بین جدایی موقت و پایدار و مرگ تمایزی قایل نیستند. فقدان به شکل مرگ یا جدایی طولانی والدین در دو سال اول زندگی، سلامت عاطفی کودکان را به خطر میاندازد.
از 2 تا 6 سالگی کودک میفهمد که بعضی از چیزها زندهاند و مفاهیم مرگ و زندگی در ذهن او شکل میگیرد. یک بررسی نشان داد که کودکان زیر 5 سال، مرگ را برگشتپذیر میدانند. کودکان 5 تا 9 ساله به مرگ شخصیت میدهند. کودکان بالاتر از 9 سال مرگ را یک فرآیند نهای و قانونمند میدانند.
برای افراد نوجوان مرگ رویدادی انتزاعی است که هنوز با فرد بسیار فاصله دارد و چیزی است که افراد مسن را در بر میگیرد. در حالت عادی نوجوان احساسی از عمر دراز ندارد. طول زندگی به اندازهی کیفیت آن مهم نیست. نوجوانان ایدهالیست هستند و جان خود را برای یک هدف خاصی در معرض خطر قرار میدهند.
در اوایل بزرگسالی، اضطراب مرگ آشکار زمانی رخ میدهد که فرد از مسن شدن خود آگاه شود.
در دورهی بزرگسالی میانه، با آشنا شدن فرد به کهولت جسم و محدودیتهای زندگی، نگرانی ناشی از مرگ نیز افزایش مییابد.
در اواخر میانسالی ترس از مرگ فروکش میکند و فرد به راحتی مرگ را میپذیرد.
- فرزندخواندگی:
در طی این فرآیند کل محیط اجتماعی کودک دگرگون میشود. (منزل، همسالان، مدرسه، محله و کل محیط پرورشی کودک). بدترین زمان برای فرزندخواندگی مرحلهی سوم دلبستگی یعنی از 6 ماهگی تا 3 سالگی است. به طور کلی فرزندخواندگی اثری همانند فقدانهای دیگر میگذارد.
- فقدان شغل:
تاوان جسمی و روانی ناشی از فقدان شغل بسیار بالاست؛ چرا که فرد نه تنها با فقدان درآمد روبهرو میشود، بلکه به نوعی دچار بلاتکلیفی میگردد. به خصوص اگر خانواده منبع درآمد دیگری نداشته باشد و تعداد افراد خانواده نیز بالا باشد.
اگر فقدان شغل یا پیامد ناخوشایند دیگری همراه شود (زندانی شدن) آسیبی که بر خانواده وارد میشد بسیار چشمگیر است. میزان بیماریهای مزمن در مردهایی که شغل خود را از دست دادهاند شایعتر است. افرادی که دارای عزتنفس بالا و هوش بالایی هستند سریعتر با واقعیت کنار میآیند.
البته عوامل گوناگونی وجود دارد که میزان آسیبپذیری هر خانواده را در مقابل فقدان شغل، متفاوت از آسیبپذیری خانوادههای دیگر میکند. یا اگر در یک جامعهای، زمینهی اشتغال به کاری دیگر به سهولت فراهم شود پیامد رخداد متفاوت از جامعهای خواهد بود که زمینهی اشتغال به یک کار دیگر اصلاً وجود نداشته باشد.
منبع: خانواده و آسیبشناسی آن، منصور بیرامی، انتشارات آیدین.
|