«سخت كوشي در برابر حقارت»
اريكسون باور داشت كه تركيب انتظارات بزرگسالان و سلايق كودكان به سمت تسلط، زمينه را براي تعارض رواني اواسط كودكي آماده ميكند (سخت كوشي در برابر حقارت).
اواسط كودكي، با تحصيلات رسمي شروع ميشود. همراه با سوادآموزي است كه كودكان براي مشاغل تخصصي آماده ميشوند. كودكان در مدرسه از توانايي منحصر بهفرد خورد ديگران آگاه ميشوند، به ارزش تقسيمبندي كار پي ميبرند و احساس مسئوليت و تعهد اخلاقي در آنها پرورش مييابد.
خطر اين دوران، حقارت است و در مورد كودكاني است كه به توانايي خود در انجام دادن درست كارها اطمينان كمي دارند. اين احساس بيكفايتي در كودكان، زماني ايجاد ميشود كه خانواده آنها را براي زندگي تحصيلي آماده نكرده و يا زماني كه تجربهی كودكان با معلمان و همسالان خود بسيار ناگوار بوده كه احساس شايستگي و تسلط آنها را نابود كرده.
مفهوم سختكوشي اريكسون شامل چند ويژگي خود پندارهی مثبت، غررو ناشي از انجام خوب كارها، مسئوليت اخلاقي، مشاركت با همسالان است.
«خودپروراني» (6 تا 11 سالگي)
خودآگاهي كودكان تغيير ميكند.
ابتدا كودكان خود را برحسب صفات رواني توصيف ميكنند، سپس مقايسهی ويژگيهاي خود با ويژگيهاي همسالانشان را آغاز ميكنند.
سرانجام در مورد قوتها و ضعفهايشان صحبت ميكنند.
اين شيوههاي جديد فكر كردن در مورد خود، تأثير مهمي بر عزت نفس در حال رشد كودكان دارد.
«تغييرات در خودپنداره»
بين 8 تا 11 سالگي تغييرات عمدهاي ايجاد ميشود. براي مثلا كودكان 11 ساله روي شايستگيهاي خود را بهصورت روشني توصيف ميكند. و هم ويژگيهاي مثبت و هم منفي را ذكر ميكند. «راستگو» «ولي نه زيبا» كودكان دبستاني بزرگتر كمتر خود را به صورت همه يا هيچ توصيف ميكنند.
تغيير ديگر در خودپنداره:
در حدود 7 سالگي كودكان اقدام به مقايسه اجتماعي ميكنند آنها ظاهر، تواناييها و رفتار خود را در مقايسه با ديگران ارزيابي ميكنند. محتواي خودپنداره هم حاصل تواناييهاي شناختي و هم آنچه از ديگران در مورد خود دريافت ميكند(سنچوراند دريافتي از ديگران)
مهارت درك ديگران، مخصوصاً توانايي پي بردن به آنچه ديگران فكر ميكنند براي رشد خودپنداره بر اساس صفات شخصيتي اهميت زيادي دارد. در كودكي خودپنداره بيشتر تحت تأثير والدين و در نوجواني تحت تأثير همسالان است.
«رشد عزت نفس» (6 تا 11 سالگي)
در اواسط كودكي بر خلاف اوايل كودكي اعتماد به نفس متمايز ميشود و به سطح واقع بينانهتري ميرسد. كودكان بين 6 تا 7 سالگي حداقل سه نوع اعتماد بهنفس مجزا را تشكيل ميدهند: تحصيلي، اجتماع و جسماني كه با افزايش سن پالايش بيشتري مييابند. كودكان دبستاني، خودسنجيهاي جداگانه را در يك عزت نفس كلي ادغام ميكنند.
عزت نفس كلي –عزت نفس جسماني –عزت نفس اجتماعي –عزت نفس تحصيلي –ظاهر جسماني –توانايي جسماني –رابطه با والدين –رابطه با همسالان –ساير دروس –رياضيات –خواندن
«تغييرات در ميزان عزت نفس» (6 تا 11 سالگي)
وقتي كودكان قضاوت در مورد خود را طوري تنظيم میكنندكه با عقايد ديگران متناسب شود و يا ويژگيهاي خود را با ويژگيهاي ساير همسالان مقايسه كنند، عزت نفس در چند سال اول دبستان كاهش مييابد و آنها خويشتنپذيري و احترام به خويش را از دست نميدهند. بعداً از كلاس 4 تا 6 عزت نفس اغلب كودكاني كه در مورد رابطه با همسالان و تواناييهاي خود احساس خوبي نسبت به خود دارند، افزايش مييابد.
«عوامل مؤثر بر عزت نفس»
فرهنگ حاكم بر جامعه، روشهاي فرزندپروري، انتسابهاي پيشرفتي، بازآموزي انتساب عواملي هستند كه بر عزت نفس تأثير گذارند.
«فرهنگ»
در مدارس آسيايي، مقايسه و معيارها جدي و به ميزان بالايي هستند. در عين حال كودكان آسيايي براي افزايش عزت نفسشان كمتر به مقايسه اجتماعي ميپردازند چون در فرهنگ ما براي فروتني و هماهنگي اجتماعي ارزش قائل ميشويم، كودكان نيز از اينكه خود را بهصورت مثبت بينند خودداري ميكنند و ديگران را سخاوتمندانه تحسين ميكنند.
«روشهاي فرزند پروري»
وقتی والدين از روش مقتدرانه براي فرزندپروري استفاده ميكنند، كودكان آنها احساس خوشايندي نسبت به خود دارند. فرزندپروري صميمانه و مثبت به آنها امكان ميدهد بدانند بهعنوان فردي ارزشمند و شايسته مورد قبولند و انتظارات جدي، اما مناسب، به كودكان كمك ميكند تا رفتارهاي خويش را در برابر معيارها معقول ارزيابي كنند.
«انتسابهاي پيشرفتي»
كودكاني كه عزت نفس تحصيلي بالايي دارند، انتسابهاي تسلطگرا ميكنند. آنها موفقيتشان را به توانايي كه از طريق تلاش جدي خودشان بهدست آمده، نسبت مي دهند و هنگام رو به رو شدن با چالشهاي جديد روي توانايي خود حساب ميكنند و شكست را به عواملي نسبت ميدهند كه ميتوان آن را تغيير داد يا كنترل كرد.
كودكاني كه دچار درماندگي آموخته شده ميشوند، عملكرد خود را مأيوسانه توجيه ميكنند؛ شكستها را به ناتواني و موفقيتها را به شانس نسبت ميدهند؛ درصورتي كه تكليفي دشوار باشد اين كودكان احساس فقدان كنترل ميكنند و به قول اريكسون دچار حقارت فراگير ميشوند و قبل از اينكه واقعاً تلاش كنند، قطع اميد ميكنند.
«بازآموزي انتساب»
روش مداخلهاي است كه كودكان را ترغيب ميكند باور كنند ميتوانند باتلاش بيشتر و شكست غلبه كنند، غالباً به كودك تكاليفي ميدهند كه به اندازهی كافي دشوار باشد تا آنها مقداري از شكست را تجربه كنند. بعد بارها به آنها عكسالعملي بدهند مانند اينكه بگويند «اگر جديتر تلاش كني ميتواني آن را انجام دهي». و بعد از اينكه بچه موفق شد به او فيدبك (عكسالعمل) بيشتري ميدهند. «شما اين تكليف را خوب انجام داديد» و آنها ميآموزند موفقيت خود را به توانايي نسبت دهند نه به شانس.
والديني كه معيارهاي جدي و سطح بالا دارند و توانايي فرزندان خود را كم ارزيابي ميكنند، كودكاني دارند كه داراي انتسابهاي درماندگي آموخته شده هستند و كودكاني كه آمادگي زيادي دارند ولي عملكردشان توسط رفتار منفي والدينشان تضعيف ميشود، براي درماندگي آموخته شده مستعد ميشوند.
«هيجانهاي خودآگاه» (6 تا 11 سالگي)
در اواسط كودكي، احساس غرور و گناه تحت مسئوليت شخصي قرار ميگيرند؛ يعني ديگر لازم نيست كودك در حضور كسي باشد تا احساس غرور يا گناه كند. ضمناً كودكان براي هر اتفاق بدي احساس گناه نميكنند، بلكه براي خلافكاري عمدي، مثل بيتوجهي به مسئوليتها، تقلب كردن يا دروغ گفتن احساس گناه ميكنند.
«آگاهي هيجاني» (6 تا 11 سالگي)
كودكان دبستاني، از گرايشهاي رواني آگاهند، به احتمال بيشتري هيجان خود را با مراجعه به حالتهاي دروني بهجاي رويدادهاي بيروني توضيح ميدهند. آنها از تنوع هيجاني خودآگاهترند. كودكان 8 ساله ميتوانند بيش از يك هيجان را در يك زمان تجربه كنند كه هر يك ممكن است مثبت، منفي و از نظر شدت متفاوت باشد.
«خودگرداني هيجاني» (6 تا 11 سالگي)
در اواسط كودكي افزايش سريع خودگرداني هيجاني (كنترل و تسلط بر هيجان خود) روي ميدهد. هنگامي كه كودكان به مقايسهی اجتماعي يعني مقايسهی خود با ديگران ميپردازند، اغلب با رويدادهاي ناراحتكنندهاي مواجه ميشوند كه بايد هيجانهاي منفي تهديد كننده عزت نفس خودشان را كنترل كنند.
در 10 سالگي اغلب كودكان راهها و راهبرهايي براي كنترل هيجان دارند. مسألهگشايي، حمايت اجتماعي، راهبرد حواسپرتي، با توصيف مجدد موقعيت توجيه كردن: «اوضاع از اين ميتوانست بدتر باشد. بالاخره امتحان ديگري هم وجود دارد».
«درك ديگران» (6 تا 11 سالگي)
رابرت سلمن بر پايهی پاسخهاي كودكان و نوجوانان به وضعيتهاي دشوار اجتماعي كه طي آن افراد اطلاعات و عقايد متفاوتي در مورد يك رويداد دارند، در زنجيرهاي پنج مرحلهاي تغييرات در مهارت درك ديگران را شرح ميدهد:
|
مرحله
|
دامنهی سن تقريبي
|
شرح
|
سطح 0
|
درك ديگران بهصورت نامتمايز
|
6-3 ساله
|
كوكان تشخيص ميدهندكه خودوديگران ميتوانند افكار و احساسات متفاويت داشته باشند ولي غالباً اين دو را قاطي ميكنند.
|
سطح 1
|
درك ديگران (جتماعي –اطلاعاتي)
|
9-4 ساله
|
كودكان ميفهمند كه علت وجود افكار و ديدگاه متفاوت اين است كه افراد اطلاعات متفاوتي دارند.
|
سطح 2
|
درك ديگران خودنگرانه
|
12-7 ساله
|
كوكان ميتوانند پا توی كفش ديگران بگذارند و افكار و احساسات و رفتار خودشان را از ديدگاه ديگران در نظر بگيرند.
|
سطح 3
|
درك ديگران –شخص ثالث
|
15-10
|
كوكان ميتوانند از موقعيت دو نفره فراتر روند و تجسم كنندكه چگونه خود و ديگري از نقطهنظر يك فرد ثالث بيطرف پنداشته ميشوند.
|
سطح 4
|
درك ديگران بهصورت اجتماعي
|
بزرگسالي -14
|
افراد ميفهمند ديدگاه شخص ثالث ميتواند تحت تاثير ارزشهاي اجتماعي دو يا چند نظام بزرگتر قرار داشته باشد.
|
ابتدا كودك دربارهی آنچه ممكن است ديگران فكر و احساس كنند، ديدگاه محدودي داشته باشند، به مرور زمان ميفهمند كه افراد ميتوانند تعبيرهاي متفاوتي از يك رويداد داشته باشند. طولي نميكشد كه آنها به افكار و احساسات و رفتار ديگران در مورد خود تأمل ميكنند. مثلاً «وقتي اون موضوع را به شما گفتم فكر كنم شما خيال كرديد من شوخي ميكنم» سرانجام آنها ميتوانند ديدگاه دو نفر را بهطور همزمان ارزيابي كنند. «من ميدونم چرا جودي با وجود مخالفت مادرش، بچه گربه رو در زيرزمين مخفي كرده، چون اون فكر ميكنه كه نبايد به حيوونها آسيبي برسه. اگر بچه گربه بيرون رها بشه اون حتماً ميميره»
«رشد اخلاقي»
كودكان در زندگي روزمره بارها با موقعيتهاي روبهرو ميشوند: عقايد مربوط به اينكه چگونه بايد منابع بهصورت عادلانه توزيع شوند.
ويليام دامن بردشات كودكان را در مورد توزيع عدالت در اوايل و اواسط كودكي بررسي كرده.
استدلال آنها از سه مرحله به شرح زير پيروي ميكند:
1- برابري (5 تا 6 سالگي) كودكان در اوايل سالهاي دبستاني ميخواهند اطمينان يابند هر فردي مقدار برابري از ارزشمندي را دريافت ميكند.
2- امتياز (حدود 8 سالگي) سرانجام كودكان تشخيص ميدهند به كساني كه در محروميت بهسر ميبرند بايد توجه خاص شود. كودكان بزرگتر در برخورد با افراد غريبه به برابري و مساوات و با دوستان به نيكوكاري متكي هستند.
«درك اخلاقي و اجتماعي - عرفي»
كودكان در اواسط كودكي پي ميبرند كه گاهي مقررات اخلاقي و عرفهاي اجتماعي با هم مغايرت دارند در اواسط كودكي تعامل با همسالان بيشتر نوعدوستانه و پرخاشگري كم است. در پايان سالهاي دبستاني كودكان خود را در گروههاي همسالشان سازمان ميدهند.
كودكان محبوب را خيلي همسالان دوست دارند و كودكان طرد شده مورد نفرت هستند كوكان جنجالي هم مورد علاقه و هم نفرت همسالان قرار ميگيرند.
كودكان دبستاني آگاهي خود را از كليشههاي جنسيت به ويژگيهاي شخصيت و موضوعات تحصيلي گسترش ميدهند. آنها در مورد اينكه مردان و زنان چه كاري ميتوانند انجام دهند ديدگاه خالي از تعصب دارند. پسرها همانند سازي با نقش مردانه و دخترها معمولاً فعاليتهاي جنس مخالف را نيز آزمايش ميكنند.
هنگامي كه والدين تواناييهاي كودكان را مقايسه ميكنند رقابت بين خواهر و برادرها بيشتر ميشود. فرزندان اول از نظر هوشبهر وپيشرفت تحصيلي اندكي برتر هستند. خواهر و برادرهاي كوچكتر نزد همسالان خود محبوبيت بيشتري دارند. تك فرزندان –مانند كودكاني كه خواهر و برادر دارند كاملاً سازگارند، در مدرسه بهتر عمل ميكنند و به سطح بالاي تحصيلات دست مييابند.
«طلاق»
اغلب كودكان واكنش هيجاني عذابآوري را در طلاق والدين تجربه ميكنند. آنهايي كه سرشت بدقلق و دشوار دارند و پسراني كه تحت سرپرستي مادر قرار دارند، مشكلات سازگاري بيشتري نشان ميدهند.
تماس با پدراني كه سرپرستي را بهعهده ندارند براي هر دو جنس اهميت دارد. سرپرستي مشترك روش بحثانگيزي است كه ميتواند فشار بيشتري به كودكان آورد.
هنگامي كه والدين مطلقه روابط جديدي برقرار ميكنند، دخترها و كودكان بزرگتر مشكلات سازگاري بيشتري نشان ميدهند.
برخي كودكان به ترسهاي شديد و غیر قابل كنترلي نظير فوبي مدرسه دچار ميشوند.
« سوءاستفاده جنسي»
موارد گزارش شدهی سوءاستفاده جنسي با فقر، بيثباتي زندگي زناشويي، اختلال رواني و اعتياد رابطهی نيرومندي دارد.
سوءاستفاده كنندگان خصوصيايت دارند كه اغلب آنها را به سمت بهرهكشي جنسي سوق ميدهد. آنها در كنترل تكانههايشان مشكلات زيادي دارند، مبتلا به اختلال رواني و يا اعتياد هستند. كودكاني كه آنها انتخاب ميكنند معمولاً از نظر جسمي ضعيف و از لحاظ عاطفي محروم و از نظر اجتماعي منزوي هستند.
كودكان عموماً توسط اعضاي خانوادهی مرد كه قابل اعتماد هستند (براي كودك) مورد سوءاستفاده جنسي قرار ميگيرند و اين اتفاق عليه هر دو جنس مخصوصاً دخترها صورت ميگيرد.
كودكاني كه مورد سوءاستفاده قرار گرفتهاند اغلب به مشكلات سازگاري جدي دچار ميشوند؛ مشکلاتی مانند: افسردگي، عزت نفس كم، بياعتمادي به بزرگسالان، احساس خشم و خصومت، مشكلات خواب، اشتها و ترس فراگير.
اين كودكان از سوءاستفاده كنندگان خود آموختهاند كه تماسهاي جنسي روش مطلوبي براي جلب توجه و پاداشها هستند، از اين رو در بزرگسالي به سمت بيبند و باري جنسي و برقراري روابط ناسالم روي ميآورند. زنان احتمالاً همسراني انتخاب ميكنند كه هم از خود آنها و هم از فرزندانشان سوءاستفاده جنسي ميكنند. اين زنان وقتي كه مادر ميشوند اغلب از نظر مهارتهاي فرزندپروري ضعيف و فرزندانشان را مورد بيتوجهي و سوء استفاده قرار ميدهند. به اين طريق تأثير زيانبخش سوءاستفادهی جنسي به نسل بعدي منتقل ميشود.
منبع: روانشناسی رشد، جلد 1
|