يادداشت
اين شماره و شماره بعدى ارغنون ، به معرفى نظريه روانكاوى و بررسى جايگاه آن در انديشه مدرن مىپردازد. به جهت سهم و تأثير بسزاى فرويد در اين زمينه، اين شماره تماماً به گزيدهاى از مقالات او اختصاص يافته است. براى روشنتر شدن اهميت نظريه روانكاوى و لزوم پرداختن به آن، به ذكر نكاتى درباره احوال و آراء بنيانگذار اين نظريه بسنده مىشود.
زيگموند فرويد در سال 1865 در شهر فرايبرگ واقع در مُراويا به دنيا آمد كه در آن زمان بخشى از امپراتورى اتريش ـ مجارستان بود و اكنون از شهرهاى جمهورى چك است. پدرش تاجر پشم بود و مدتى پس از تولد فرويد كار و كسبش از رونق افتاد. فرويد چهار ساله بود كه خانوادهاش به سبب مشكلات مالى به وين نقلمكان كردند و او تا هفتاد و هشت سال بعد در همان شهر زندگى كرد. با آنكه فرويد شش خواهر و برادر داشت و خانواده پرجمعيتش در آپارتمانى نهچندان بزرگ اقامت داشتند، از نخستين سالهاى تحصيل به عنوان دانشآموزى سختكوش و ممتاز شناخته شد و در دوره دبيرستان نيز، كه هشت سال طول مىكشيد، شش سال آخر را شاگرد اول شد. در طى همين دوره، فرويد به چندين زبان عمده اروپايى، از جمله انگليسى، فرانسوى، ايتاليايى و اسپانيايى، تسلط يافت.
در سال 1873، فرويد تحصيلات دانشگاهى خود را در رشته پزشكى در دانشگاه وين آغاز كرد و پس از گذراندن دوره هشت ساله اين رشته، موفق به اخذ دانشنامه پزشكى عمومى از آن دانشگاه شد. اكثر شرححالنويسانِ فرويد اشاره كردهاند كه وى شخصاً علاقهاى به طب نداشت. فرويد، خود در يكى از نوشتههايش در سال 1935 (چهار سال پيش از مرگش)، با اشاره به تحقيقاتى اجتماعى كه آخرين كتابها و مقالات او را تشكيل مىدهند، نوشت: «پس از يك عمر طى كردن مسيرى انحرافى در علوم طبيعى و پزشكى و رواندرمانى، علاقه من دوباره به مسائل فرهنگى معطوف شد، همان مسائلى كه سالها قبل وقتى جوان و براى تفكر ناپخته بودم مرا شيفته خود كرده بودند.1» گرچه فرويد در رشته پزشكى تحصيل كرد، اما هرگز نتوانست به طور حرفهاى به اين رشته دل ببندد. براى تخصّص به جراحى عمومى روى آورد و دو ماه در اين زمينه تحصيل كرد، اما بعد تصميم گرفت به جاى جراحى، در طب داخلى تخصّص بگيرد، ليكن ديرى نگذشت كه تحصيل در اين حوزه تخصصى را نيز نيمهكاره رها كرد. مدّتى كوتاه در «موءسسه كالبدشناسى مغز» در وين به تحقيق و مطالعه تطبيقى بين مغز جنين و مغز بزرگسالان پرداخت و پس از استعفا از آن موءسسه، به عنوان پزشك اعصاب در بيمارستان عمومى وين مشغول به كار شد.
فرويد بعدها تصميم گرفت در زمينه اعصاب تخصّص بگيرد و در سال 1885، با استفاده از يك بورس يكساله تحصيلى، به پاريس رفت و دستيار ژان شاركو شد. شاركو در آن زمان در زمره برجستهترين متخصّصان اعصاب بود و به ويژه به سبب درمان از طريق خواب مصنوعى (هيپنوتيزم) و تحقيق درباره هيسترى شهرت داشت. در سال 1886، پس از بازگشت به وين و افتتاح مطب به عنوان متخصّص اعصاب، فرويد با مارتا برنايز ازدواج كرد. حاصل اين ازدواج، سه فرزند دختر و سه فرزند پسر بود. پس از به قدرت رسيدن هيتلر در آلمان، فرويد بسيار مورد آزار فاشيستها قرار گرفت. براى نمونه، در سال 1932، اعضاى حزب نازى كتابهاى فرويد را در چندين مراسم كتابسوزان عمومى در برلين به آتش كشيدند. ارنست جونز در زندگينامهاى كه درباره فرويد نوشته است از قول او نقل مىكند كه پس از شنيدن خبر سوزاندن نوشتههايش گفت: «عجب پيشرفتى! اگر قرون وسطى بود خودم را مىسوزاندند، اما در اين دوره و زمانه به سوزاندن كتابهايم بسنده مىكنند.» در سال 1938، در پى اشغال اتريش توسط نيروهاى هيتلر، فرويد ناچار به انگلستان مهاجرت كرد و در لندن اقامت گزيد. اين سال همچنين اوج درد و رنج جسمانى فرويد نيز بود، زيرا از سال 1923 به سرطان گلو و چانه مبتلا شده بود و با آنكه جرّاحان سى و سه بار او را تحت عمل قرار داده بودند بهبود نيافته بود. سرانجام در 23 سپتامبر 1939، فرويد در هشتاد و سه سالگى، يك سال بعد از مهاجرت به انگلستان، ديده از جهان فرو بست.
فرويد را غالباً به اشتباه كاشف ضمير ناخودآگاه تلقّى مىكنند. گرچه دامنه و نتايج تحقيقات فرويد درباره ضمير ناخودآگاه را بايد كاملاً بديع و بىسابقه دانست، با اين همه، خود او همواره بر اين حقيقت اصرار مىورزيد كه ناخودآگاه را پيش از وى شاعران كشف كرده بودند. در آثار نويسندگان و هنرمندان از گذشتههاى بسيار دور بصيرتهاى فراوانى درباره فرايند روانى و وجود ضمير ناخودآگاه وجود داشته است، ليكن اين بصيرتها، به سبب پراكندگى و غيرنظاممند بودنشان، هرگز منجر به يك نظريه جامع نشده بودند. فرويد از راه تحقيقاتش نه فقط با يك نظريه فراگير بر وجود ضمير ناخودآگاه صحّه گذاشت، بلكه روشهاى نظاممندى را براى بررسى اين جنبه ناپيدا اما تعيينكننده از هستى انسان تدوين كرد. در گام بعدى، كشف اهميت روءيا، بر غنا و پيچيدگى نظريه فرويد به ميزان بسيار افزود. بنا بر استدلال فرويد، روءيا شاهراهى است براى رسيدن به كُنه ضمير ناخودآگاه؛ به عبارتى، روءيا بيان نمادين آرزويى كامنيافته است و تفسير روءيا راهى براى فهم علّت روانرنجورى. شاهكار فرويد با عنوان تعبير روءيا كه در نخستين سال قرن بيستم منتشر شد، در زمره دورانسازترين كتابهايى تلقّى مىشود كه جهتگيرى انديشه مدرن را رقم زدند.
چنانكه پيشتر اشاره شد، موضوعاتى كه فرويد در آثارش مورد كنكاش قرار داد بسيار متنوعاند. با اين حال، شايد بتوان گفت كه اين آثار نشاندهنده سه حوزه در مسير تكوين انديشه فرويد هستند، سه حوزهاى كه البتّه فرويد آنها را نه در دورههاى زمانىِ مجزّا بلكه تا حدودى همزمان مورد تفحّص قرار داد. وى در تحقيقات حوزه نخست، كه حدوداً فاصله سالهاى 1895 تا 1917 را در بر مىگيرد، دست به نگارش آثارى زد كه عمدتاً جنبه بالينى دارند و در آنها فرويد به توصيف كشفياتى مىپردازد كه از راه روانكاوى بيمارانش حاصل آمده بود. مهمترينِ اين آثار عبارتاند از: تحقيقاتى درباره هيسترى (1895، تأليف مشترك با جوزف بروئر)، تعبير روءيا (1900)، آسيبشناسى روانى زندگى روزمرّه (1901)، لطيفه و رابطه آن با ضمير ناخودآگاه (1905)، سه مقاله درباره نظريه جنسيت (1905)، پيشدرآمدى عمومى بر روانكاوى (1917). در تحقيقات حوزه دوم، كه تا سال 1939 ادامه داشت، توجه فرويد بيشتر به مباحث فرهنگى معطوف شد. آغاز اين عطف توجه را البتّه در كتاب توتم و تابو (1913) مىتوان ديد، اما نمونههاى ديگرش عبارتاند از: روانشناسى گروهى و تحليل «خود» (1921) و موسى و يكتاپرستى (1939). سومين حوزه تحقيقات فرويد، كه مبيّن تأملات فلسفى اوست و موضوعات فرا روانشناسانه را در بر مىگيرد، از سال 1920 تا 1939 ادامه داشت. در آثار اين دوره، فرويد به مسائلى از قبيل مرگ و زندگى، جبر و اختيار و تمدّن پرداخت. مهمترين آثار او در اين حوزه عبارتاند از: وراى اصل لذّت (1920)، آينده يك توهّم (1927) و تمدّن و ناخرسنديهاى آن (1930).
نظريه روانكاوى تأثيرى چنان بسزا در شكلگيرى انديشه مدرن داشته است كه پرداختن به همه جوانب آن در اين مختصر مقدور نيست. همينقدر مىتوان اشاره كرد كه با انتشار آثار فرويد در نخستين حوزه تحقيقاتش (حوزه بالينى)، روانكاوى در اواخر دهه اول قرن بيستم از نظريهاى محدود به فرويد و شاگردانش در وين به جنبشى بينالمللى تبديل شد. از جمله نخستين روانشناسان سرشناسى كه به فرويد گرويدند و خود سهم بزرگى در اشاعه نظريه روانكاوى ايفا كردند مىتوان از كسانى چون يوجين بلولر (روانپزشك مشهور سوئيسى و رئيس تيمارستان زوريخ) و كارل گوستاو يونگ (دستيار مشهور بلولر) و آلفرد آدلر (پزشك اهل وين) نام برد. بسيارى از همكاران فرويد بعدها خود روانكاوانى صاحبنام شدند؛ از جمله ارنست جونز، هانس ساش و آتو رنك. در سال 1908، فرويد و همفكرانش نخستين «كنگره بينالمللى روانكاوى» را در سالزبورگ برگزار كردند. يك سال بعد، فرويد همراه با يونگ مجموعه سخنرانيهاى معروفى را در دانشگاه كلارك آمريكا ايراد كردند كه متعاقباً سخنرانيهاى فرويد با عنوان سخنرانيهاى مقدّماتى درباره روانكاوى منتشر شد. در سال 1910، فرويد «انجمن بينالمللى روانكاوى» را تشكيل داد. در همين دوره، آثار فرويد به زبانهاى متعدد ترجمه شدند و در كشورهاى مختلف، روانكاوى به منزله شيوهاى نو براى درمان بيماريهاى روانى به كار گرفته شد. به اين ترتيب، فرويد به چهرهاى برجسته و نظريهپردازى شناختهشده در سطحى جهانى تبديل گرديد. اعطاى جايزه گوته به فرويد در سال 1930 و انتخاب او به عنوان عضو «انجمن سلطنتى» در سال 1936 و مكاتبات و تبادلنظرش با اينشتاين، نقشى مهم در تثبيت شهرت جهانى فرويد داشتند. به سبب همين شهرت بود كه پس از اشغال اتريش به دست نيروهاى آلمان فاشيست، با پادرميانىِ ديپلماتيكِ روزولت (رئيسجمهورى وقت آمريكا)، فرويد توانست از اتريش به انگلستان بگريزد. گرچه برخى از شاگردان و همكاران فرويد با او اختلافنظر پيدا كردند و متعاقباً شاخههاى جداگانهاى از روانكاوى را به وجود آوردند (به ويژه آدلر و يونگ كه اولى در سال 1911 و دومى چند سال بعد از «انجمن بينالمللى روانكاوى» استعفا كردند و به ترتيب مكاتب موسوم به «روانشناسى فردى» و «روانشناسى تحليلى» را بنيان گذاشتند)، اما اعتبار جهانى و مقام شامخ فرويد هرگز از اين انشعابها خدشهدار نشد.
فرويد، از راه سالها تحقيق و نيز كار بالينى براى درمان بيماران مبتلا به انواع نابسامانيهاى روانى، نظريه روانكاوى را تدوين كرد؛ نظريهاى كه نه فقط شامل كشفياتى دورانساز و بزرگ همچون اهميت ضمير ناخودآگاه در رفتار انسانها، عقده اُديپ، ماهيت و معناى نمادينِ روءيا و تبارشناسىِ روانرنجورى است، بلكه همچنين تأملات او درباره نهادهاى تمدّن بشرى و هنر و اخلاق را نيز در بر مىگيرد. گرچه در نگاه نخست، روانكاوى به طور خاص روشى براى راه بردن به سرچشمههاى ناپيداى رنجهاى روانىِ افراد و پايان دادن به آلام روحى آنان به نظر مىرسد، ليكن از گستردگى و تنوّع كمنظير آثار فرويد پيداست كه روانكاوى، علاوه بر ارزش درمانى اين نظريه، همچنين ابزارى است براى كندوكاو و تبيين مسائل فرهنگىِ جوامع بشرى. به عبارتى، روانكاوى روشى است براى برملا كردن اميال و انگيزههاى مكتومى كه انسان متمدن معمولاً ترجيح مىدهد آنها را كتمان كند. از اين حيث، فرويد ادامهدهنده راه همه انديشمندانى است كه در عصر جديد، جايگاه رفيع انسان را از عرش به زير كشيدند. اگر كوپرنيك در سده هفدهم با انقلابى كيهانشناسانه اثبات كرد كه زمين مركز كائنات نيست بلكه خود، همچون ساير اجرام سماوى، به دور خورشيد مىگردد؛ اگر داروين در سده هجدهم با نظريه تكامل، جايگاهِ تا آن زمان متعالىِ انسان به منزله اشرف مخلوقات را محل ترديد قرار داد و ابراز كرد كه انسان، همچون همه جانداران، محصول فرايندهاى طبيعى است؛ به طريق اولى، فرويد نيز در نخستين دهههاى قرن بيستم استدلال كرد كه انسان فقط در ظاهر موجودى خردمند و آزاد است كه رفتارش از انگيزهها و نيّات آگاهانه او ناشى مىشود، ليكن در باطن موجودى است دستخوش نيروهايى بغايت خردگريز و انگيزههايى كه خود به آنها اشراف و آگاهى ندارد.
از آنچه درباره ماهيت برملاكننده روانكاوى گفته شد مىتوان حدس زد كه اين نظريه در بدو پيدايش چندان به مذاق غير اهل نظر و حتى پزشكان خوش نيامد. اين انديشه كه برخى بيماريهاى جسمانى ممكن است از علل غيرجسمانى ناشى شوند، طبيعتاً از نظر پزشكانى كه از منظرى كاملاً فيزيولوژيك به مقوله بيمارى مىنگريستند غير علمى و حتّى مضحك مىنمود. اما آنچه براى فرويد ناراحتكنندهتر بود اتّهاماتى بود كه افراد عامى در خصوص نگرش او درباره نقش جنسيت در سالهاى اوليه رشد كودك مطرح مىكردند. فرويد پنج تا هفت سال اول رشد كودك را واجد جنبههايى جنسيتى مىدانست ومعتقد بود كه نحوه شكلگيرى شخصيت كودك در اين دوره در كنشها و تعاملهاى بعدى وى در بزرگسالى نقشى فوقالعاده بااهميت خواهد داشت. اما به جاى آنكه مشاهدات و نظريهپردازىِ بسيار موشكافانه فرويد به طريق علمى مورد بررسى قرار گيرد، خودِ فرويد آماج توهينها و اتهامات قرار گرفت و براى مثال متهم به اين شد كه گويا به هيچ نظام اخلاقى مقيّد نيست و بىبندوبارىِ جنسى را ترويج مىكند. فرويد به بحث درباره جنبههاى ناخوشايند و حتى زشتِ روان آدمى پرداخت، ليكن منتقدان اوليهاش چنان با او برخورد كردند كه گويى فرويد بهوجودآورنده آن جنبههاى مشمئزكننده است. اگر هدف غايىِ روانكاوى كاوش در جنبه ناخودآگاه انسان و آگاهانيدن او از اميال و آرزوهاى سركوبشده و انگيزههايى ستيزهجويانه و جنسيتى است كه هرگز به طور آگاهانه نمىتواند خود را خواهان تحقّق آنها بداند، در آن صورت از مقاومت اوليهاى كه در برابر روانكاوى مىشد چندان هم نبايد تعجّب كرد.
شوراى نويسندگان
ارغنون / 21 / بهار 1382
|