شرحى كوتاه درباره روانكاوى(قسمت اول)
نوشته زيگموند فرويد
ترجمه حسين پاينده
الف
مىتوان گفت كه روانكاوى همزمان با قرن بيستم به وجود آمد، زيرا آن كتابى كه اين نظريه را به صورت پديدهاى نو به دنيا معرفى كرد (تأليف من با عنوان تعبير روءيا ) تاريخ انتشارش سال «1900» است.(2) ليكن بديهى است كه پيدايش روانكاوى، به صورت خلقالساعه و حاضر و آماده نبود. اين نظريه از انديشههايى قديميتر سرچشمه گرفته و آنها را گسترش داده است؛ يا به عبارتى، از آراء متقدمترى نشأت گرفته كه خودْ آنها را شرح و بسط داده است. از اين رو، به منظور ارائه هر تاريخچهاى از روانكاوى، نخست بايد آراء و انديشههاى تأثيرگذارى را شرح داد كه خاستگاه آن را معين كردند و نبايد زمانه و اوضاع و احوالِ پيش از پيدايش روانكاوى را ناديده گرفت.
روانكاوى در حوزهاى بسيار محدود نضج گرفت. در بدو امر، هدف واحدى بيش نداشت و آن عبارت بود از فهم جنبههايى از ماهيت آنچه بيماريهاى عصبىِ «كنشى» ناميده مىشد، تا بلكه بتواند از اين طريق ناتوانىِ علم پزشكى در درمان اين بيماريها را پايان دهد. پزشكان متخصص اعصاب در آن دوره به گونهاى آموزش مىديدند كه براى حقايق شيميايى ـ بدنى و نيز حقايق آسيبشناسانه ـ كالبدشناسانه اهميت فراوانى قائل شوند و چندى بود كه تحت تأثير يافتههاى هيتزيگ، فريتش، فرىير، گولتز و امثال آنان قرار داشتند.(3) در آن زمان چنين به نظر مىرسيد كه اين محققان توانستهاند بين برخى كاركردها[ ى بدن ] و قسمتهاى خاصى از مغز، ارتباطى تنگاتنگ و احتمالاً ويژه بيابند. آنان نمىدانستند كه چگونه به ماهيت عامل روانى پى ببرند و آن را نمىفهميدند. لذا [ بررسى ] آن را به فيلسوفان و عارفان و حتى پزشكان قلابى محول مىكردند و پرداختن به اين موضوع را كارى غيرعلمى مىپنداشتند. در نتيجه، نتوانستند رمز و راز بيماريهاى روانرنجورانه را ــ و به ويژه بيمارىِ مرموزِ «هيسترى» كه در واقع نمونه اصلى اينگونه ناراحتيهاى روانى بود ــ كشف كنند. در سال 1885، زمانى كه در بيمارستان سالپترير درس مىخواندم، دريافتم كه [ روانپزشكان ] هنوز به اين كفايت مىكردند كه فلج هيستريايى را برحسب يك قاعده قالبى تبيين كنند. بر اساس اين قاعده، فلج هيستريايى از اختلالات خفيف در كاركرد همان قسمتهايى از مغز ناشى مىشد كه ــ در صورت آسيب شديد ــ منجر به فلج عضوى مىگرديد.
البته بايد در نظر داشت كه اين فقدان شناخت [ علت واقعىِ فلج هيستريايى ] ، بر درمان اين بيماريها نيز تأثير نامطلوبى مىگذاشت. روشى كه براى درمان به كار مىرفت به طور كلى عبارت بود از «مقاوم كردن» بيمار از طريق تجويز انواع دارو و كوشش ــ آن هم كوششهايى غالباً مبتنى بر تدابير به غايت نادرست و به شيوهاى غيردلسوزانه ــ براى تأثيرگذارى ذهنى از راه تهديد و ريشخند و خط و نشان كشيدن و واداشتن بيمار به اينكه تصميم بگيرد «خودش را جمع و جور كند». درمان از طريق وارد آوردن شوك برقى، به منزله روشى خاص براى معالجه ناراحتيهاى عصبى، به طور گسترده اِعمال مىگرديد. ليكن هر كسى كه همّت كند دستورالعملهاى مشروح اِرب(4) را انجام دهد، حتماً متحير مىشود كه خيالات بشر ــ حتى در به اصطلاح علوم دقيقه ــ چهقدر بىحد و حصر است. اين وضعيت به نحو سرنوشتسازى در دهه 1880 دگرگون شد، يعنى زمانى كه پديده خواب مصنوعى [ يا هيپنوتيزم ] بار ديگر كوشيد تا به علم پزشكى راه يابد و اين بار ــ به يُمن آثار لايبول، برنهايم(5)، هايدنهاين(6) و فُرِل(7) ــ به توفيقى بيش از دفعاتِ متعددِ قبل نائل شد. نكته اساسى اين بود كه اعتبار اين پديده به رسميت شناخته شد. با تصديق اين موضوع، خواهناخواه دو سرمشق بنيانى و فراموشناشدنى از خواب مصنوعى منتج شد. اولاً دليل متقاعدكنندهاى ارائه شد دال بر اينكه تغييرات درخور توجه در بدن ممكن است صرفاً نتيجه عوامل ذهنى باشند، عواملى كه در اين مورد خودِ شخص آنها را موجب شده است. ثانياً روشنترين نشانه وجود فرايندهاى ذهنىاى كه فقط مىتوان «ناخودآگاهانه» ناميدشان ــ به ويژه در رفتار آزمايششوندگان پس از بيدارى از خواب مصنوعى ــ مشاهده شد. البته درست است كه فلاسفه «ضمير ناخودآگاه» را به منزله مفهومى نظرى مدتها قبل مورد بحث قرار داده بودند، ليكن اكنون براى نخستينبار «ضمير ناخودآگاه» در پديده خواب مصنوعى به چيزى واقعى و ملموس و آزمودنى تبديل شد. علاوه بر همه اين نكات، شباهت بسيار زيادى بين پديده خواب مصنوعى و نمودهاى برخى روانرنجوريها معلوم گرديد.
مبالغه درباره نقش مهم خواب مصنوعى در تاريخ پيدايش روانكاوى، كار سهلى نيست. از ديدگاهى نظرى و هم درمانى مىتوان گفت روانكاوى ميراثى را در اختيار دارد كه از خواب مصنوعى برايش به جاى مانده است.
خواب مصنوعى همچنين به مطالعه درباره انواع روانرنجورى ــ باز هم در درجه اول هيسترى ــ كمك ارزشمندى كرد. آزمايشهاى شاركو(8) در اين زمينه تأثيرى بسزا داشت. او احتمال مىداد كه روانرنجوريهاى خاصى كه پس از آسيبها (سوانح) حادث مىشوند، ماهيتى هيستريايى دارند و نشان داد كه اگر به بيمار تحت خواب مصنوعى القا كند كه دچار آسيب شده است، آنگاه مىتواند همان نوع فلج را به طور مصنوعى در او به وجود آوَرَد. بدينسان اين انديشه پيدا شد كه تأثير آسيبها چهبسا در همه موارد نقشى در ايجاد نشانههاى هيستريايى ايفا مىكند. خودِ شاركو بيش از اين براى تبيين هيسترى برحسب روانشناسى تلاش نكرد، اما شاگردش پىير ژانه(9) تحقيق درباره اين موضوع را ادامه داد و به مدد خواب مصنوعى توانست ثابت كند كه نشانههاى هيسترى كاملاً تابع برخى افكار ناخودآگاهانه هستند. وى هيسترى را ناشى از ناتوانىِ جسمانى براى حفظ انسجام فرايندهاى ذهنى تلقى كرد و نتيجه گرفت كه اين ناتوانى، به از هم گسيختگى (گسستگىِ) حيات ذهنىِ بيمار مىانجامد.
با اين حال، روانكاوى به هيچ روى مبتنى بر اين تحقيقات ژانه نبود. عامل سرنوشتساز در اين مورد عبارت بود از تجربه يكى از پزشكان وين به نام دكتر جوزف بروئر.(10) در سال 1881، بروئر مستقلاً و بدون استفاده از نظرات ديگران، به كمك خواب مصنوعى دختر بسيار بااستعدادى را كه به هيسترى مبتلا بود مورد پژوهش قرار داد و موفق شد سلامتى را به او بازگرداند. تا پانزده سال بعد ــ يعنى زمانى كه اين نگارنده (فرويد) همكارىِ خود را با بروئر آغاز كرد ــ يافتههاى او به عموم محققان عرضه نشده بود. تا به امروز هم جايگاه بروئر براى فهم روانرنجوريها همچنان حائز اهميتى ويژه است و به همين سبب ناچاريم درباره او اندكى بيشتر توضيح بدهيم. ضرورى است كه به وضوح دريابيم تحقيقات او از چه لحاظ منحصر به فرد است. آن دختر به پدرش تعلق خاطر بسيار داشت و زمانى به هيسترى مبتلا شده بود كه از او پرستارى مىكرد. بروئر توانست اثبات كند كه تمام نشانههاى بيمارى دختر يادشده به همين دوره پرستارى از پدر مربوط مىشدند و برحسب همان نيز تبيينپذير بودند. بدينترتيب بود كه به دست آوردن چشماندازى همهجانبه درباره اين روانرنجورىِ معمايى براى نخستينبار امكانپذير گرديد و معلوم شد كه كليه نشانههاى آن دلالتدار و بامعنا هستند. همچنين، يكى از ويژگيهاى عام اين نشانهها عبارت بود از بروز آنها در وضعيتى كه بيمار ناگهان انگيزهاى براى انجام عملى در خود احساس كرده بود كه البته صورت تحقق به آن نمىداد بلكه به دلايلى ديگر آن را سركوب مىكرد. در واقع، نشانههاى هيسترى به جاى آن اَعمالِ محققناشده پديدار شده بودند. به اين ترتيب، سببشناسىِ نشانههاى هيسترى ما را به زندگى عاطفى بيمار (يا به اثرپذيرى عاطفى او) و نيز به تأثير متقابل نيروهاى ذهنى (پويششناسى [ روان ] ) رهنمون كرد. بايد افزود كه از آن زمان به بعد، اين دو رهيافت [ يعنى توجه به اثرپذيرى عاطفى و پويششناسى روان ]همچنان دنبال شدهاند.
بروئر عوامل تسريعكننده نشانههاى هيسترى را به همان چيزى مانند كرد كه شاركو آسيب مىناميد. نكته درخور توجه اينكه هيچيك از اين عواملِ آسيبزادِ تسريعكننده و هيچيك از تكانههاى(11) ذهنىِ ناشى از آنها، در حافظه بيمار باقى نمىماندند، گويى كه هرگز رخ نداده بودند؛ حال آنكه حاصل آنها (يعنى نشانههاى هيسترى) بىهيچ تغييرى تداوم داشتند، گويى كه اصلاً چيزى به نام تأثير محوكننده زمان وجود ندارد و بر آنها اثر نمىگذارد. به اين ترتيب، دليل تازهاى در اثبات وجود فرايندهاى ذهنىِ ناخودآگاهانه ــ كه دقيقاً به سبب ماهيت ناخودآگاهشان از نيروى خاصى برخوردار بودند ــ به دست آمد، فرايندهايى كه نخستينبار در علائم پس از خواب مصنوعى بر ما مكشوف شدند. روش درمانى كه بروئر به كار مىبُرد عبارت بود از برانگيختن بيمارِ تحت خواب مصنوعى به يادآورىِ آسيبهاى فراموششده و واكنش نشان دادن به آن آسيبها از طريق بيان احساسات با تمام وجود. پس از انجام اين كار، نشانههاى هيسترى ــ كه تا آن زمان جايگزين بيان عواطف شده بودند ــ از بين مىرفتند. بدينسان، يك روش واحد در عين حال هم براى بررسى بيمارى به كار مىرفت و هم براى رهايى از آن. اين تقارنِ نامعمول بعدها در روانكاوى همچنان حفظ شد.
در اوايل دهه 1890، پس از آنكه اين نگارنده از طريق درمانِ تعدادى معتنابه از بيماران بر نتايج تحقيقات بروئر صحّه گذاشت، هر دو نفر ما [ يعنى بروئر و فرويد ] تصميم گرفتيم كتابى به نام پژوهشهايى درباره هيسترى(12) منتشر كنيم كه دربرگيرنده يافتههاى ما و نيز كوششى بود به منظور تدوين نظريهاى مبتنى بر آن يافتهها. در اين كتاب آمده بود كه علت بروز نشانههاى هيسترى اين است كه حالت عاطفىِ يك فرايندِ ذهنىِ برخوردار از نيروى سرشارِ عاطفى، از اينكه به طور خودآگاهانه و بهنجار مورد استفاده قرار گيرد اجباراً بازداشته مىشود و لذا به مسير نادرستى منحرف مىگردد. طبق اين نظريه، حالت عاطفىِ يادشده در بيماران مبتلا به هيسترى به يك تحريك عصبىِ غيرعادى در بدن منجر مىشود («تبديل»(13))، ليكن اگر اين وضعيت را در خواب مصنوعى دوباره ايجاد كنيم مىتوانيم با هدايت حالت عاطفىِ بيمار به مسيرى ديگر («تخليه هيجانى») او را از هيسترى رهايى بخشيم. نويسندگان كتاب پژوهشهايى درباره هيسترى، اين روش درمان را «پالايش» ناميدند (به معناى پالودن يا رهانيدن يك حالت عاطفىِ فروخورده شده).
روش پالايشى، منادى ظهور قريبالوقوع روانكاوى بود و به رغم گسترش تجربيات روانكاوان و تعديل نظريه آنان، هنوز هم هسته اصلى آن را تشكيل مىدهد. ليكن اين روش صرفاً شيوهاى جديد در پزشكى براى اثر گذاشتن بر برخى بيماريهاى عصبى بود و [ در آن زمان [هيچ نشانهاى حاكى از اين نبود كه اين شيوه درمان ممكن است هم علاقهاى وافر و همهگير برانگيزد و هم تضادى بسيار شديد.
ب
مدت كوتاهى پس از انتشار كتاب پژوهشهايى درباره هيسترى، همكارى بروئر و فرويد خاتمه يافت. بروئر، كه در واقع متخصص امراض داخلى بود، ديگر به درمان بيماران عصبى نپرداخت و فرويد خود را وقف تكميل بيشتر آن ابزارى كرد كه همكار ارشدش نزد او به وديعه گذاشته بود. بدعتهاى فنى فرويد و كشفياتش، روش پالايشى را به روانكاوى تبديل كرد. بىشك حياتىترين گام او در اين مسير اين بود كه تصميم گرفت در روال كارش از خواب مصنوعى مدد نگيرد. فرويد به دو دليل چنين كرد: نخست به اين سبب كه به رغم گذراندن يك دوره آموزشى به استادى برنهايم در بيمارستان ننسى، موفق نشد بيماران را به تعداد مكفى به خواب مصنوعى ببرد؛ و دوم به اين دليل كه از نتايجِ درمانىِ پالايش بر اساس خواب مصنوعى ناراضى بود. درست است كه اين نتايجْ درخور توجه بودند و پس از درمانى كوتاهمدت حاصل مىآمدند، اما متعاقباً معلوم شد كه تداوم ندارند و بيش از حد به روابط شخصىِ بيمار با پزشكش وابستهاند. كنار گذاشتن خواب مصنوعى، سير تحول روش درمان هيسترى تا آن زمان را بر هم زد و اين به معناى آغازى نو در اين مسير بود.
با اين همه بايد توجه داشت كه حُسن خواب مصنوعى، احياى خاطرات فراموششده بيمار بود. از اين لحاظ، لازم بود كه راهكار ديگرى جايگزين آن شود و به فكر فرويد چنين خطور كرد كه شيوه «تداعى آزاد» را جايگزين آن كند. به بيان ديگر، از بيمارانش خواست كه از هرگونه تفكرِ آگاهانه خوددارى كنند و با تمركز حواس و سكوت، انديشههايى را كه خود به خود (به طور غير ارادى) به ذهنشان متبادر مىشود بىاختيار دنبال كنند؛ يعنى «لايه فوقانى ضمير آگاهشان را كنار بزنند». بيماران مىبايست اين انديشهها را با درمانگرشان در ميان مىگذاشتند، ولو اينكه آن انديشهها مثلاً زياده از حد ناخوشايند و احمقانه و بىاهميت يا نامربوط به نظر مىرسيدند و بيماران احساس مىكردند كه مايل به اين كار نيستند. انتخاب تداعى آزاد به منزله وسيلهاى براى بررسى موضوعات فراموششده ناخودآگاه، چنان شگفتآور است كه جا دارد درباره درستىِ اين روش توضيح مختصرى ارائه كنيم. فرويد به اين سبب شيوه يادشده را برگزيد كه تصور مىكرد تداعى به اصطلاح «آزاد» در واقع غيرآزادانه از آب درخواهد آمد، زيرا با سركوب تمام مقاصدِ آگاهانه فكرى، انديشههاى حاصل ناشى از مصالح ناخودآگاهانه تلقى مىشوند. فرويد بر اساس تجربياتش چنين تصور مىكرد. هنگامى كه «اصل بنيادين روانكاوى» (كه پيشتر ذكر شد) رعايت مىشد، سير تداعى آزاد انبوهى از انديشهها را حاصل مىآورد كه روانكاو را به آنچه بيمار فراموش كرده بود رهنمون مىشد. ترديدى نيست كه اين مصالح آنچه را عملاً فراموش شده بود آشكار نمىكرد، ليكن سرنخهاى واضح و متعددى از مطالب فراموششده را به دست مىداد، به گونهاى كه درمانگر ــ با اندكى تكميل و تفسير ــ مىتوانست آن مطالب را حدس بزند (يا بازآفريند). بدينسان، تداعى آزاد همراه با هنر تفسير، همان كارى را كرد كه قبلاً خواب مصنوعى انجام مىداد.
از ظواهر امر چنين به نظر مىآمد كه كار ما بسيار دشوارتر و پيچيدهتر شده است، ليكن دستاورد بسيار ارزشمندمان عبارت بود از بصيرتى درباره تأثير متقابل نيروهايى كه حالت خواب مصنوعى آنها را از چشمان مشاهدهگران پنهان نگه داشته بود. معلوم شد كه براى آشكار كردن خاطراتى كه به نحوى بيمارىزا فراموش شدهاند، مىبايست بر مقاومتى دائمى و بسيار شديد غلبه كرد. اعتراضات انتقادآميزى كه بيمار مطرح مىكرد تا از بيان انديشههاى متبادرشده به ذهنش اجتناب كند ــ همان اعتراضاتى كه اصل بنيادين روانكاوى نيز با آن تعارض داشت ــ خودْ نمودهاى اين مقاومت بودند. بررسى پديده مقاومت، به پىريزى يكى از شالودههاى نظريه روانكاوانه روانرنجورى (يعنى نظريه سركوب) منجر شد. مىتوان فرض كرد همان نيروهايى كه مىكوشند مانع آگاهانه شدن مطالب بيمارىزا گردند، در زمانى پيشتر همين كوششها را به نحوى موفقيتآميز انجام دادهاند. بدينترتيب، خلئى در سببشناسىِ نشانههاى روانرنجورى پُر شد. برداشتها و تكانههاى ذهنى كه اكنون نشانههاى روانرنجورى جايگزينشان شده بودند، بدون دليل يا به سبب ناتوانى بدنىِ بيمار براى حفظ انسجام اين برداشتها و تكانهها فراموش نشده بودند (آنگونه كه ژانه تصور مىكرد)، بلكه به دليل تأثير ساير نيروهاى ذهنى با مقاومت روبهرو شده بودند. نشانه موءثر واقع شدن اين مقاومت دقيقاً همين بود كه راه آن تكانهها به ضمير آگاه سد مىگرديد و از حافظه بيرون رانده مىشدند. صرفاً در نتيجه اين سركوب بود كه آن تكانهها بيمارىزا شده بودند، يا به عبارت ديگر مىتوانستند خود را در مسيرهايى غيرعادى به صورت نشانههاى روانرنجورى بروز دهند.
تعارض بين دو دسته از گرايشهاى ذهنى را مىبايست به منزله سببِ سركوب و لذا علت هرگونه ناخوشىِ روانرنجورانه تلقى كرد. در اين برهه، تجربه حقيقت جديد و شگفتآورى را درباره ماهيت نيروهايى كه با يكديگر در ستيز بودند به ما آموخت. سركوب همواره از شخصيتِ آگاهِ بيمار (يعنى از «خود»(14) او) نشأت مىگرفت و بر اساس انگيزههاى زيباشناسانه و اخلاقى عمل مىكرد. آن تكانههايى كه مورد سركوب قرار مىگرفتند عبارت بودند از خودخواهى و بىرحمى ــ كه كلاً ماهيتى شريرانه دارند ــ و مهمتر از همه تكانههاى آرزومندانه جنسى، آن هم غالباً از مستهجنترين و منعشدهترين نوعش. بدينترتيب، نشانههاى روانرنجورى در واقع جايگزين ارضاهاى غيرمجاز بودند و به نظر مىآمد كه اين بيمارى با فرمانبردارىِ ناقصِ جنبه غيراخلاقىِ انسانها تناظر دارد.
پيشرفت دانش، نقش عظيم تكانههاى آرزومندانه جنسى در حيات ذهنى را هر چه بيشتر روشن كرد و باعث شد كه ماهيت و نحوه شكلگيرىِ غريزه جنسى به طور جامع مورد مطالعه قرار گيرد. اما علاوه بر اين، ما همچنين به يافته كاملاً تجربىِ ديگرى نيز رسيديم، زيرا كشف كرديم كه تجربيات و تعارضات نخستين سالهاى كودكى، نقش مهمى در رشد [ شخصيت ] فرد ايفا مىكنند، نقشى كه تا آن زمان به آن پى نبرده بوديم. تجربهها و تعارضهاى يادشده موجب خصلتهايى از بين نرفتنى در فرد مىشوند كه وى را در دوره بلوغ تحت تأثير قرار مىدهند. اين يافته موضوع ديگرى را نيز معلوم كرد كه علم تا آن زمان به كلى از آن غافل مانده بود: ميل جنسى در دوره كودكى كه از اوان طفوليت هم در واكنشهاى جسمانى و هم در نگرشهاى ذهنى بروز پيدا مىكند. براى سازگار كردن ميل جنسىِ كودكان با به اصطلاح تمايلات جنسىِ بهنجار در بزرگسالان و زندگىِ جنسىِ نابهنجارِ منحرفان، خودِ مفهوم امر جنسى مىبايست تصحيح مىگرديد و دامنه شمول آن افزايش مىيافت به گونهاى كه تكامل تدريجىِ غريزه جنسى دليل موجهى براى آن باشد.
پس از آنكه تداعى آزاد جايگزين خواب مصنوعى گرديد، روش پالايشى بروئر نيز به روانكاوى تبديل شد و اين نگارنده (فرويد) آن را به مدت بيش از يك دهه به تنهايى شرح و بسط داد. در طى آن مدت، روانكاوى به تدريج نظريهاى به دست آورد كه از خاستگاه معنا و هدفِ نشانههاى روانرنجورى ظاهراً تبيين رضايتبخشى ارائه مىداد و براى كوششهاى پزشكى براى درمان اين عارضه، شالودهاى عقلانى فراهم مىكرد. در اينجا مايلم يك بار ديگر عوامل به وجودآورنده اين نظريه را برشمرم. عوامل موردنظر عبارتاند از: تأكيد بر زندگى غريزى (اثرپذيرى عاطفى)؛ تأكيد بر پويششناسىِ [ فرايندهاى ] ذهن؛ تأكيد بر اينكه حتى پديدههاى ذهنىِ به ظاهر كاملاً ناشناخته و بىحساب و كتاب هميشه معنا و علتى دارند؛ نظريه تعارض روانى و ماهيت بيمارىزاى سركوب؛ اين عقيده كه نشانهها[ ى روانرنجورى ] ارضاهايى جايگزينشدهاند؛ تشخيص سببشناسانه اهميت زندگىِ جنسى و به ويژه اهميت سرچشمههاى ميل جنسى در دوره كودكى. از ديدگاه فلسفى، نظريه يادشده ناگزير مىبايست به اين نتيجه مىرسيد كه امر ذهنى با امر آگاهانه انطباق ندارد؛ به عبارتى، فرايندهاى ذهنى به خودى خود ناآگاهانه هستند و صرفاً به سبب عملكرد نهادهاى (كنشگران يا نظامهاى) خاصى ويژگىِ آگاهانه مىيابند. براى تكميل اين فهرست بايد اضافه كنم كه در ميان نگرشهاى عاطفىِ دوره كودكى، رابطه پيچيده عاطفىِ كودكان با والدينشان (آنچه اصطلاحاً عقده اُديپ ناميده مىشود) بسيار اهميت يافت. بيش از هر زمان ديگرى روشن شد كه اين رابطه، هسته اصلى همه روانرنجوريهاست. همچنين، در رابطه بيمار با روانكاوش برخى پديدههاى انتقال(15) عاطفى پديدار گشت كه هم به لحاظ نظرى و هم به لحاظ عملى بسيار اهميت داشت.
نظريه روانكاوانه روانرنجورى در شكلى كه بدينسان به خود گرفت، از همان زمان شامل ديدگاههايى برخلاف گرايشها و عقايد پذيرفتهشده بود كه عمداً موجب مىگرديد ديگران آن را به ديده تحيّر و تنفّر و سوءظن بنگرند؛ مثلاً نگرش روانكاوى درباره مسأله ضمير ناخودآگاه، تشخيص ميل جنسى كودكان، و تأكيد بر عامل جنسى در حيات ذهنى به طور كلى. ليكن از اين دست ديدگاهها، در آينده نيز به روانكاوى افزوده شد.
ارغنون / 21 / بهار 1382
1.در واقع اين كتاب در اوايل نوامبر سال 1899 انتشار يافت. [ توضيح از ويراستار انگليسى. توضيحات مترجم فارسى با حرف (م) مشخص شده است. ]
2.Euard Hitzig (1907-1838) استاد روانپزشكى در دانشگاه هال بود و GustaveFritsch (1927-1838) مدير گروه بافتشناسى دانشگاه برلين، سِر David Ferrier(1928-1843) استاد آسيبشناسى اعصاب در دانشكده كينگز لندن، و Friedrich L. Goltz(1902-1843) استاد فيزيولوژى در دانشگاه استراسبورگ.
3. Erb
4.Ambroise-Auguste Liébeault (1904-1823)، و شاگرد و همكارش Hippolyte Bernheim(1919-1840) پيروان «مكتب خواب مصنوعى ننسى» (Nancy) بودند. فرويد در سال 1889 چندين هفته را در بيمارستان ننسى گذراند.
5.Rudolf P.H. Heidenhain (97-1834)، استاد فيزيولوژى و بافتشناسى در دانشگاه برسلا.
6.August Forel (1931-1848)، استاد روانپزشكى در دانشگاه زوريخ. فرويد نقد و بررسى تأييدآميزى راجع به كتاب فُرل در مورد خواب مصنوعى نوشت.
7.Jean Martin Charcot (93-1825)، آسيبشناس و از بنيانگذاران عصبشناسى. وى در بيمارستان سالپترير پاريس استاد فرويد بود. (م)
8.Pierre Janet (1947-1859)، روانشناس و عصبشناس فرانسوى. (م)
9. Josef Breuer
10.«تكانه» يا «سائقه» (impulse) نامى است كه در روانكاوى به هرگونه ميل قوى و ناگهانى اطلاق مىشود، به ويژه به اميالِ نشأتگرفته از «نهاد» (درباره نهاد، مراجعه كنيد به يادداشت شماره 39). (م)
11. Studies on Hysteria
12.«تبديل» (conversion) يا «روانرنجورى تبديلى» (conversion neurosis) عبارت است از تغيير شكل يك اضطراب روانى و تظاهر آن به صورت عارضهاى جسمى (مانند از دست دادن قدرت شنوايى يا فلج شدن بدون دليل جسمانى). (م)
13.فرويد اصطلاح «خود» (ego) را براى اشاره به حوزهاى از روان به كار مىبرد كه تحت سيطره «اصل واقعيت» قرار دارد و «مظهرِ خِرَد و مآلانديشى» است، زيرا تحريكات غريزى را تعديل مىكند. (م)
14.«انتقال» (transference) كه غالباً به طور ناخودآگاهانه صورت مىگيرد، عبارت است از يكى پنداشتنِ شخصيتى كه بيمار در محيط بلافصل خود مىشناسد (به ويژه روانكاوِ معالجش) با شخص ديگرى كه در گذشته مىشناخته و برايش مهم بوده است. «انتقال» فرايندى است كه هم در ذهن بيمار مىتواند رخ دهد و هم در ذهن روانكاو. (م)
15.اصطلاح «كنشپريشى» (parapraxis) در روانكاوى براى اشاره به اَعمالى به كار مىرود كه به جاى هدف موردنظر شخص، هدفى ديگر را محقق مىكنند. برخى از مصاديق اين اشتباهات در زندگى روزمرّه عبارتاند از اشتباه لپى يا به كار بردن كليد اشتباه براى گشودن در. به اعتقاد فرويد، اين اشتباهات از اميال سركوبشده نشأت مىگيرند و در واقع ترجمان آنها هستند. اما شخصى كه مرتكب اشتباهات يادشده مىگردد، آنها را تصادفى و ناشى از فقدان تمركز حواس قلمداد مىكند. (م)
قسمت اول
قسمت دوم
قسمت سوم
|