مقالات آموزشی

 

 

 

مشاورین حاضر در کلینیک
آتنا سادات میررجائی
آزاده امیر
فاطمه قانعی مطلق
مرضیه ذبیحی
میترا ضیایی عاقل
مریم مرواریدی
عطیه تقوی
محمدرضا سعیدی
محمد حسین سلمانیان
مینا شعبان زاده
هانیه میر
سمیه قاصری
حسین چم حیدری
جانان محبوبی
سمانه خمسه ای
محمدرضا ودادمفرد
سعیده باقری
سارا خواجه افضلی
محمدرضا صنم یار
سیما سیفی
شرحى كوتاه درباره روانكاوى(قسمت اول)
جهت ایجاد مطالب مدیریت سایت ـ امیر علیزاده رهور مطالب مرتبط با صفحه اول سایت ـ مدیریتشرحى كوتاه درباره روانكاوى(قسمت اول)
ارسال شده در تاریخ: 23 تیر 1402

شرحى كوتاه درباره روانكاوى(قسمت اول)

نوشته زيگموند فرويد
ترجمه حسين پاينده


الف

مى‏توان گفت كه روانكاوى همزمان با قرن بيستم به وجود آمد، زيرا آن كتابى كه اين نظريه را به صورت پديده‏اى نو به دنيا معرفى كرد (تأليف من با عنوان تعبير روءيا ) تاريخ انتشارش سال «1900» است.(2) ليكن بديهى است كه پيدايش روانكاوى، به صورت خلق‏الساعه و حاضر و آماده نبود. اين نظريه از انديشه‏هايى قديميتر سرچشمه گرفته و آنها را گسترش داده است؛ يا به عبارتى، از آراء متقدمترى نشأت گرفته كه خودْ آنها را شرح و بسط داده است. از اين رو، به منظور ارائه هر تاريخچه‏اى از روانكاوى، نخست بايد آراء و انديشه‏هاى تأثيرگذارى را شرح داد كه خاستگاه آن را معين كردند و نبايد زمانه و اوضاع و احوالِ پيش از پيدايش روانكاوى را ناديده گرفت.

روانكاوى در حوزه‏اى بسيار محدود نضج گرفت. در بدو امر، هدف واحدى بيش نداشت و آن عبارت بود از فهم جنبه‏هايى از ماهيت آنچه بيماريهاى عصبىِ «كنشى» ناميده مى‏شد، تا بلكه بتواند از اين طريق ناتوانىِ علم پزشكى در درمان اين بيماريها را پايان دهد. پزشكان متخصص اعصاب در آن دوره به گونه‏اى آموزش مى‏ديدند كه براى حقايق شيميايى ـ بدنى و نيز حقايق آسيب‏شناسانه ـ كالبدشناسانه اهميت فراوانى قائل شوند و چندى بود كه تحت تأثير يافته‏هاى هيتزيگ، فريتش، فرى‏ير، گولتز و امثال آنان قرار داشتند.(3) در آن زمان چنين به نظر مى‏رسيد كه اين محققان توانسته‏اند بين برخى كاركردها[ ى بدن ] و قسمتهاى خاصى از مغز، ارتباطى تنگاتنگ و احتمالاً ويژه بيابند. آنان نمى‏دانستند كه چگونه به ماهيت عامل روانى پى ببرند و آن را نمى‏فهميدند. لذا [ بررسى ] آن را به فيلسوفان و عارفان و حتى پزشكان قلابى محول مى‏كردند و پرداختن به اين موضوع را كارى غيرعلمى مى‏پنداشتند. در نتيجه، نتوانستند رمز و راز بيماريهاى روان‏رنجورانه را ــ و به ويژه بيمارىِ مرموزِ «هيسترى» كه در واقع نمونه اصلى اين‏گونه ناراحتيهاى روانى بود ــ كشف كنند. در سال 1885، زمانى كه در بيمارستان سالپترير درس مى‏خواندم، دريافتم كه [ روانپزشكان ] هنوز به اين كفايت مى‏كردند كه فلج هيستريايى را برحسب يك قاعده قالبى تبيين كنند. بر اساس اين قاعده، فلج هيستريايى از اختلالات خفيف در كاركرد همان قسمتهايى از مغز ناشى مى‏شد كه ــ در صورت آسيب شديد ــ منجر به فلج عضوى مى‏گرديد.

البته بايد در نظر داشت كه اين فقدان شناخت [ علت واقعىِ فلج هيستريايى ] ، بر درمان اين بيماريها نيز تأثير نامطلوبى مى‏گذاشت. روشى كه براى درمان به كار مى‏رفت به طور كلى عبارت بود از «مقاوم كردن» بيمار از طريق تجويز انواع دارو و كوشش ــ آن هم كوششهايى غالباً مبتنى بر تدابير به غايت نادرست و به شيوه‏اى غيردلسوزانه ــ براى تأثيرگذارى ذهنى از راه تهديد و ريشخند و خط و نشان كشيدن و واداشتن بيمار به اين‏كه تصميم بگيرد «خودش را جمع و جور كند». درمان از طريق وارد آوردن شوك برقى، به منزله روشى خاص براى معالجه ناراحتيهاى عصبى، به طور گسترده اِعمال مى‏گرديد. ليكن هر كسى كه همّت كند دستورالعملهاى مشروح اِرب(4) را انجام دهد، حتماً متحير مى‏شود كه خيالات بشر ــ حتى در به اصطلاح علوم دقيقه ــ چه‏قدر بى‏حد و حصر است. اين وضعيت به نحو سرنوشت‏سازى در دهه 1880 دگرگون شد، يعنى زمانى كه پديده خواب مصنوعى [ يا هيپنوتيزم ] بار ديگر كوشيد تا به علم پزشكى راه يابد و اين بار ــ به يُمن آثار لايبول، برنهايم(5)، هايدنهاين(6) و فُرِل(7) ــ به توفيقى بيش از دفعاتِ متعددِ قبل نائل شد. نكته اساسى اين بود كه اعتبار اين پديده به رسميت شناخته شد. با تصديق اين موضوع، خواه‏ناخواه دو سرمشق بنيانى و فراموش‏ناشدنى از خواب مصنوعى منتج شد. اولاً دليل متقاعدكننده‏اى ارائه شد دال بر اين‏كه تغييرات درخور توجه در بدن ممكن است صرفاً نتيجه عوامل ذهنى باشند، عواملى كه در اين مورد خودِ شخص آنها را موجب شده است. ثانياً روشنترين نشانه وجود فرايندهاى ذهنى‏اى كه فقط مى‏توان «ناخودآگاهانه» ناميدشان ــ به ويژه در رفتار آزمايش‏شوندگان پس از بيدارى از خواب مصنوعى ــ مشاهده شد. البته درست است كه فلاسفه «ضمير ناخودآگاه» را به منزله مفهومى نظرى مدتها قبل مورد بحث قرار داده بودند، ليكن اكنون براى نخستين‏بار «ضمير ناخودآگاه» در پديده خواب مصنوعى به چيزى واقعى و ملموس و آزمودنى تبديل شد. علاوه بر همه اين نكات، شباهت بسيار زيادى بين پديده خواب مصنوعى و نمودهاى برخى روان‏رنجوريها معلوم گرديد.

مبالغه درباره نقش مهم خواب مصنوعى در تاريخ پيدايش روانكاوى، كار سهلى نيست. از ديدگاهى نظرى و هم درمانى مى‏توان گفت روانكاوى ميراثى را در اختيار دارد كه از خواب مصنوعى برايش به جاى مانده است.

خواب مصنوعى همچنين به مطالعه درباره انواع روان‏رنجورى ــ باز هم در درجه اول هيسترى ــ كمك ارزشمندى كرد. آزمايشهاى شاركو(8) در اين زمينه تأثيرى بسزا داشت. او احتمال مى‏داد كه روان‏رنجوريهاى خاصى كه پس از آسيبها (سوانح) حادث مى‏شوند، ماهيتى هيستريايى دارند و نشان داد كه اگر به بيمار تحت خواب مصنوعى القا كند كه دچار آسيب شده است، آنگاه مى‏تواند همان نوع فلج را به طور مصنوعى در او به وجود آوَرَد. بدين‏سان اين انديشه پيدا شد كه تأثير آسيبها چه‏بسا در همه موارد نقشى در ايجاد نشانه‏هاى هيستريايى ايفا مى‏كند. خودِ شاركو بيش از اين براى تبيين هيسترى برحسب روانشناسى تلاش نكرد، اما شاگردش پى‏ير ژانه(9) تحقيق درباره اين موضوع را ادامه داد و به مدد خواب مصنوعى توانست ثابت كند كه نشانه‏هاى هيسترى كاملاً تابع برخى افكار ناخودآگاهانه هستند. وى هيسترى را ناشى از ناتوانىِ جسمانى براى حفظ انسجام فرايندهاى ذهنى تلقى كرد و نتيجه گرفت كه اين ناتوانى، به از هم گسيختگى (گسستگىِ) حيات ذهنىِ بيمار مى‏انجامد.

با اين حال، روانكاوى به هيچ روى مبتنى بر اين تحقيقات ژانه نبود. عامل سرنوشت‏ساز در اين مورد عبارت بود از تجربه يكى از پزشكان وين به نام دكتر جوزف بروئر.(10) در سال 1881، بروئر مستقلاً و بدون استفاده از نظرات ديگران، به كمك خواب مصنوعى دختر بسيار بااستعدادى را كه به هيسترى مبتلا بود مورد پژوهش قرار داد و موفق شد سلامتى را به او بازگرداند. تا پانزده سال بعد ــ يعنى زمانى كه اين نگارنده (فرويد) همكارىِ خود را با بروئر آغاز كرد ــ يافته‏هاى او به عموم محققان عرضه نشده بود. تا به امروز هم جايگاه بروئر براى فهم روان‏رنجوريها همچنان حائز اهميتى ويژه است و به همين سبب ناچاريم درباره او اندكى بيشتر توضيح بدهيم. ضرورى است كه به وضوح دريابيم تحقيقات او از چه لحاظ منحصر به فرد است. آن دختر به پدرش تعلق خاطر بسيار داشت و زمانى به هيسترى مبتلا شده بود كه از او پرستارى مى‏كرد. بروئر توانست اثبات كند كه تمام نشانه‏هاى بيمارى دختر يادشده به همين دوره پرستارى از پدر مربوط مى‏شدند و برحسب همان نيز تبيين‏پذير بودند. بدين‏ترتيب بود كه به دست آوردن چشم‏اندازى همه‏جانبه درباره اين روان‏رنجورىِ معمايى براى نخستين‏بار امكان‏پذير گرديد و معلوم شد كه كليه نشانه‏هاى آن دلالت‏دار و بامعنا هستند. همچنين، يكى از ويژگيهاى عام اين نشانه‏ها عبارت بود از بروز آنها در وضعيتى كه بيمار ناگهان انگيزه‏اى براى انجام عملى در خود احساس كرده بود كه البته صورت تحقق به آن نمى‏داد بلكه به دلايلى ديگر آن را سركوب مى‏كرد. در واقع، نشانه‏هاى هيسترى به جاى آن اَعمالِ محقق‏ناشده پديدار شده بودند. به اين ترتيب، سبب‏شناسىِ نشانه‏هاى هيسترى ما را به زندگى عاطفى بيمار (يا به اثرپذيرى عاطفى او) و نيز به تأثير متقابل نيروهاى ذهنى (پويش‏شناسى [ روان ] ) رهنمون كرد. بايد افزود كه از آن زمان به بعد، اين دو رهيافت [ يعنى توجه به اثرپذيرى عاطفى و پويش‏شناسى روان ]همچنان دنبال شده‏اند.

بروئر عوامل تسريع‏كننده نشانه‏هاى هيسترى را به همان چيزى مانند كرد كه شاركو آسيب مى‏ناميد. نكته درخور توجه اين‏كه هيچ‏يك از اين عواملِ آسيب‏زادِ تسريع‏كننده و هيچ‏يك از تكانه‏هاى(11) ذهنىِ ناشى از آنها، در حافظه بيمار باقى نمى‏ماندند، گويى كه هرگز رخ نداده بودند؛ حال آنكه حاصل آنها (يعنى نشانه‏هاى هيسترى) بى‏هيچ تغييرى تداوم داشتند، گويى كه اصلاً چيزى به نام تأثير محوكننده زمان وجود ندارد و بر آنها اثر نمى‏گذارد. به اين ترتيب، دليل تازه‏اى در اثبات وجود فرايندهاى ذهنىِ ناخودآگاهانه ــ كه دقيقاً به سبب ماهيت ناخودآگاهشان از نيروى خاصى برخوردار بودند ــ به دست آمد، فرايندهايى كه نخستين‏بار در علائم پس از خواب مصنوعى بر ما مكشوف شدند. روش درمانى كه بروئر به كار مى‏بُرد عبارت بود از برانگيختن بيمارِ تحت خواب مصنوعى به يادآورىِ آسيبهاى فراموش‏شده و واكنش نشان دادن به آن آسيبها از طريق بيان احساسات با تمام وجود. پس از انجام اين كار، نشانه‏هاى هيسترى ــ كه تا آن زمان جايگزين بيان عواطف شده بودند ــ از بين مى‏رفتند. بدين‏سان، يك روش واحد در عين حال هم براى بررسى بيمارى به كار مى‏رفت و هم براى رهايى از آن. اين تقارنِ نامعمول بعدها در روانكاوى همچنان حفظ شد.

در اوايل دهه 1890، پس از آنكه اين نگارنده از طريق درمانِ تعدادى معتنابه از بيماران بر نتايج تحقيقات بروئر صحّه گذاشت، هر دو نفر ما [ يعنى بروئر و فرويد ] تصميم گرفتيم كتابى به نام پژوهشهايى درباره هيسترى(12) منتشر كنيم كه دربرگيرنده يافته‏هاى ما و نيز كوششى بود به منظور تدوين نظريه‏اى مبتنى بر آن يافته‏ها. در اين كتاب آمده بود كه علت بروز نشانه‏هاى هيسترى اين است كه حالت عاطفىِ يك فرايندِ ذهنىِ برخوردار از نيروى سرشارِ عاطفى، از اين‏كه به طور خودآگاهانه و بهنجار مورد استفاده قرار گيرد اجباراً بازداشته مى‏شود و لذا به مسير نادرستى منحرف مى‏گردد. طبق اين نظريه، حالت عاطفىِ يادشده در بيماران مبتلا به هيسترى به يك تحريك عصبىِ غيرعادى در بدن منجر مى‏شود («تبديل»(13))، ليكن اگر اين وضعيت را در خواب مصنوعى دوباره ايجاد كنيم مى‏توانيم با هدايت حالت عاطفىِ بيمار به مسيرى ديگر («تخليه هيجانى») او را از هيسترى رهايى بخشيم. نويسندگان كتاب پژوهشهايى درباره هيسترى، اين روش درمان را «پالايش» ناميدند (به معناى پالودن يا رهانيدن يك حالت عاطفىِ فروخورده شده).

روش پالايشى، منادى ظهور قريب‏الوقوع روانكاوى بود و به رغم گسترش تجربيات روانكاوان و تعديل نظريه آنان، هنوز هم هسته اصلى آن را تشكيل مى‏دهد. ليكن اين روش صرفاً شيوه‏اى جديد در پزشكى براى اثر گذاشتن بر برخى بيماريهاى عصبى بود و [ در آن زمان [هيچ نشانه‏اى حاكى از اين نبود كه اين شيوه درمان ممكن است هم علاقه‏اى وافر و همه‏گير برانگيزد و هم تضادى بسيار شديد.


ب

مدت كوتاهى پس از انتشار كتاب پژوهشهايى درباره هيسترى، همكارى بروئر و فرويد خاتمه يافت. بروئر، كه در واقع متخصص امراض داخلى بود، ديگر به درمان بيماران عصبى نپرداخت و فرويد خود را وقف تكميل بيشتر آن ابزارى كرد كه همكار ارشدش نزد او به وديعه گذاشته بود. بدعتهاى فنى فرويد و كشفياتش، روش پالايشى را به روانكاوى تبديل كرد. بى‏شك حياتى‏ترين گام او در اين مسير اين بود كه تصميم گرفت در روال كارش از خواب مصنوعى مدد نگيرد. فرويد به دو دليل چنين كرد: نخست به اين سبب كه به رغم گذراندن يك دوره آموزشى به استادى برنهايم در بيمارستان ننسى، موفق نشد بيماران را به تعداد مكفى به خواب مصنوعى ببرد؛ و دوم به اين دليل كه از نتايجِ درمانىِ پالايش بر اساس خواب مصنوعى ناراضى بود. درست است كه اين نتايجْ درخور توجه بودند و پس از درمانى كوتاه‏مدت حاصل مى‏آمدند، اما متعاقباً معلوم شد كه تداوم ندارند و بيش از حد به روابط شخصىِ بيمار با پزشكش وابسته‏اند. كنار گذاشتن خواب مصنوعى، سير تحول روش درمان هيسترى تا آن زمان را بر هم زد و اين به معناى آغازى نو در اين مسير بود.

با اين همه بايد توجه داشت كه حُسن خواب مصنوعى، احياى خاطرات فراموش‏شده بيمار بود. از اين لحاظ، لازم بود كه راهكار ديگرى جايگزين آن شود و به فكر فرويد چنين خطور كرد كه شيوه «تداعى آزاد» را جايگزين آن كند. به بيان ديگر، از بيمارانش خواست كه از هرگونه تفكرِ آگاهانه خوددارى كنند و با تمركز حواس و سكوت، انديشه‏هايى را كه خود به خود (به طور غير ارادى) به ذهنشان متبادر مى‏شود بى‏اختيار دنبال كنند؛ يعنى «لايه فوقانى ضمير آگاهشان را كنار بزنند». بيماران مى‏بايست اين انديشه‏ها را با درمانگرشان در ميان مى‏گذاشتند، ولو اين‏كه آن انديشه‏ها مثلاً زياده از حد ناخوشايند و احمقانه و بى‏اهميت يا نامربوط به نظر مى‏رسيدند و بيماران احساس مى‏كردند كه مايل به اين كار نيستند. انتخاب تداعى آزاد به منزله وسيله‏اى براى بررسى موضوعات فراموش‏شده ناخودآگاه، چنان شگفت‏آور است كه جا دارد درباره درستىِ اين روش توضيح مختصرى ارائه كنيم. فرويد به اين سبب شيوه يادشده را برگزيد كه تصور مى‏كرد تداعى به اصطلاح «آزاد» در واقع غيرآزادانه از آب درخواهد آمد، زيرا با سركوب تمام مقاصدِ آگاهانه فكرى، انديشه‏هاى حاصل ناشى از مصالح ناخودآگاهانه تلقى مى‏شوند. فرويد بر اساس تجربياتش چنين تصور مى‏كرد. هنگامى كه «اصل بنيادين روانكاوى» (كه پيشتر ذكر شد) رعايت مى‏شد، سير تداعى آزاد انبوهى از انديشه‏ها را حاصل مى‏آورد كه روانكاو را به آنچه بيمار فراموش كرده بود رهنمون مى‏شد. ترديدى نيست كه اين مصالح آنچه را عملاً فراموش شده بود آشكار نمى‏كرد، ليكن سرنخهاى واضح و متعددى از مطالب فراموش‏شده را به دست مى‏داد، به گونه‏اى كه درمانگر ــ با اندكى تكميل و تفسير ــ مى‏توانست آن مطالب را حدس بزند (يا بازآفريند). بدين‏سان، تداعى آزاد همراه با هنر تفسير، همان كارى را كرد كه قبلاً خواب مصنوعى انجام مى‏داد.

از ظواهر امر چنين به نظر مى‏آمد كه كار ما بسيار دشوارتر و پيچيده‏تر شده است، ليكن دستاورد بسيار ارزشمندمان عبارت بود از بصيرتى درباره تأثير متقابل نيروهايى كه حالت خواب مصنوعى آنها را از چشمان مشاهده‏گران پنهان نگه داشته بود. معلوم شد كه براى آشكار كردن خاطراتى كه به نحوى بيمارى‏زا فراموش شده‏اند، مى‏بايست بر مقاومتى دائمى و بسيار شديد غلبه كرد. اعتراضات انتقادآميزى كه بيمار مطرح مى‏كرد تا از بيان انديشه‏هاى متبادرشده به ذهنش اجتناب كند ــ همان اعتراضاتى كه اصل بنيادين روانكاوى نيز با آن تعارض داشت ــ خودْ نمودهاى اين مقاومت بودند. بررسى پديده مقاومت، به پى‏ريزى يكى از شالوده‏هاى نظريه روانكاوانه روان‏رنجورى (يعنى نظريه سركوب) منجر شد. مى‏توان فرض كرد همان نيروهايى كه مى‏كوشند مانع آگاهانه شدن مطالب بيمارى‏زا گردند، در زمانى پيشتر همين كوششها را به نحوى موفقيت‏آميز انجام داده‏اند. بدين‏ترتيب، خلئى در سبب‏شناسىِ نشانه‏هاى روان‏رنجورى پُر شد. برداشتها و تكانه‏هاى ذهنى كه اكنون نشانه‏هاى روان‏رنجورى جايگزينشان شده بودند، بدون دليل يا به سبب ناتوانى بدنىِ بيمار براى حفظ انسجام اين برداشتها و تكانه‏ها فراموش نشده بودند (آن‏گونه كه ژانه تصور مى‏كرد)، بلكه به دليل تأثير ساير نيروهاى ذهنى با مقاومت روبه‏رو شده بودند. نشانه موءثر واقع شدن اين مقاومت دقيقاً همين بود كه راه آن تكانه‏ها به ضمير آگاه سد مى‏گرديد و از حافظه بيرون رانده مى‏شدند. صرفاً در نتيجه اين سركوب بود كه آن تكانه‏ها بيمارى‏زا شده بودند، يا به عبارت ديگر مى‏توانستند خود را در مسيرهايى غيرعادى به صورت نشانه‏هاى روان‏رنجورى بروز دهند.

تعارض بين دو دسته از گرايشهاى ذهنى را مى‏بايست به منزله سببِ سركوب و لذا علت هرگونه ناخوشىِ روان‏رنجورانه تلقى كرد. در اين برهه، تجربه حقيقت جديد و شگفت‏آورى را درباره ماهيت نيروهايى كه با يكديگر در ستيز بودند به ما آموخت. سركوب همواره از شخصيتِ آگاهِ بيمار (يعنى از «خود»(14) او) نشأت مى‏گرفت و بر اساس انگيزه‏هاى زيباشناسانه و اخلاقى عمل مى‏كرد. آن تكانه‏هايى كه مورد سركوب قرار مى‏گرفتند عبارت بودند از خودخواهى و بى‏رحمى ــ كه كلاً ماهيتى شريرانه دارند ــ و مهمتر از همه تكانه‏هاى آرزومندانه جنسى، آن هم غالباً از مستهجنترين و منع‏شده‏ترين نوعش. بدين‏ترتيب، نشانه‏هاى روان‏رنجورى در واقع جايگزين ارضاهاى غيرمجاز بودند و به نظر مى‏آمد كه اين بيمارى با فرمانبردارىِ ناقصِ جنبه غيراخلاقىِ انسانها تناظر دارد.

پيشرفت دانش، نقش عظيم تكانه‏هاى آرزومندانه جنسى در حيات ذهنى را هر چه بيشتر روشن كرد و باعث شد كه ماهيت و نحوه شكل‏گيرىِ غريزه جنسى به طور جامع مورد مطالعه قرار گيرد. اما علاوه بر اين، ما همچنين به يافته كاملاً تجربىِ ديگرى نيز رسيديم، زيرا كشف كرديم كه تجربيات و تعارضات نخستين سالهاى كودكى، نقش مهمى در رشد [ شخصيت ] فرد ايفا مى‏كنند، نقشى كه تا آن زمان به آن پى نبرده بوديم. تجربه‏ها و تعارضهاى يادشده موجب خصلتهايى از بين نرفتنى در فرد مى‏شوند كه وى را در دوره بلوغ تحت تأثير قرار مى‏دهند. اين يافته موضوع ديگرى را نيز معلوم كرد كه علم تا آن زمان به كلى از آن غافل مانده بود: ميل جنسى در دوره كودكى كه از اوان طفوليت هم در واكنشهاى جسمانى و هم در نگرشهاى ذهنى بروز پيدا مى‏كند. براى سازگار كردن ميل جنسىِ كودكان با به اصطلاح تمايلات جنسىِ بهنجار در بزرگسالان و زندگىِ جنسىِ نابهنجارِ منحرفان، خودِ مفهوم امر جنسى مى‏بايست تصحيح مى‏گرديد و دامنه شمول آن افزايش مى‏يافت به گونه‏اى كه تكامل تدريجىِ غريزه جنسى دليل موجهى براى آن باشد.

پس از آنكه تداعى آزاد جايگزين خواب مصنوعى گرديد، روش پالايشى بروئر نيز به روانكاوى تبديل شد و اين نگارنده (فرويد) آن را به مدت بيش از يك دهه به تنهايى شرح و بسط داد. در طى آن مدت، روانكاوى به تدريج نظريه‏اى به دست آورد كه از خاستگاه معنا و هدفِ نشانه‏هاى روان‏رنجورى ظاهراً تبيين رضايت‏بخشى ارائه مى‏داد و براى كوششهاى پزشكى براى درمان اين عارضه، شالوده‏اى عقلانى فراهم مى‏كرد. در اينجا مايلم يك بار ديگر عوامل به وجودآورنده اين نظريه را برشمرم. عوامل موردنظر عبارت‏اند از: تأكيد بر زندگى غريزى (اثرپذيرى عاطفى)؛ تأكيد بر پويش‏شناسىِ [ فرايندهاى ] ذهن؛ تأكيد بر اين‏كه حتى پديده‏هاى ذهنىِ به ظاهر كاملاً ناشناخته و بى‏حساب و كتاب هميشه معنا و علتى دارند؛ نظريه تعارض روانى و ماهيت بيمارى‏زاى سركوب؛ اين عقيده كه نشانه‏ها[ ى روان‏رنجورى ] ارضاهايى جايگزين‏شده‏اند؛ تشخيص سبب‏شناسانه اهميت زندگىِ جنسى و به ويژه اهميت سرچشمه‏هاى ميل جنسى در دوره كودكى. از ديدگاه فلسفى، نظريه يادشده ناگزير مى‏بايست به اين نتيجه مى‏رسيد كه امر ذهنى با امر آگاهانه انطباق ندارد؛ به عبارتى، فرايندهاى ذهنى به خودى خود ناآگاهانه هستند و صرفاً به سبب عملكرد نهادهاى (كنشگران يا نظامهاى) خاصى ويژگىِ آگاهانه مى‏يابند. براى تكميل اين فهرست بايد اضافه كنم كه در ميان نگرشهاى عاطفىِ دوره كودكى، رابطه پيچيده عاطفىِ كودكان با والدينشان (آنچه اصطلاحاً عقده اُديپ ناميده مى‏شود) بسيار اهميت يافت. بيش از هر زمان ديگرى روشن شد كه اين رابطه، هسته اصلى همه روان‏رنجوريهاست. همچنين، در رابطه بيمار با روانكاوش برخى پديده‏هاى انتقال(15) عاطفى پديدار گشت كه هم به لحاظ نظرى و هم به لحاظ عملى بسيار اهميت داشت.

نظريه روانكاوانه روان‏رنجورى در شكلى كه بدين‏سان به خود گرفت، از همان زمان شامل ديدگاههايى برخلاف گرايشها و عقايد پذيرفته‏شده بود كه عمداً موجب مى‏گرديد ديگران آن را به ديده تحيّر و تنفّر و سوءظن بنگرند؛ مثلاً نگرش روانكاوى درباره مسأله ضمير ناخودآگاه، تشخيص ميل جنسى كودكان، و تأكيد بر عامل جنسى در حيات ذهنى به طور كلى. ليكن از اين دست ديدگاهها، در آينده نيز به روانكاوى افزوده شد.


ارغنون / 21 / بهار 1382

1.در واقع اين كتاب در اوايل نوامبر سال 1899 انتشار يافت. [ توضيح از ويراستار انگليسى. توضيحات مترجم فارسى با حرف (م) مشخص شده است. ]

2.Euard Hitzig (1907-1838) استاد روانپزشكى در دانشگاه هال بود و GustaveFritsch (1927-1838) مدير گروه بافت‏شناسى دانشگاه برلين، سِر David Ferrier(1928-1843) استاد آسيب‏شناسى اعصاب در دانشكده كينگز لندن، و Friedrich L. Goltz(1902-1843) استاد فيزيولوژى در دانشگاه استراسبورگ.

3. Erb

4.Ambroise-Auguste Liébeault (1904-1823)، و شاگرد و همكارش Hippolyte Bernheim(1919-1840) پيروان «مكتب خواب مصنوعى ننسى» (Nancy) بودند. فرويد در سال 1889 چندين هفته را در بيمارستان ننسى گذراند.

5.Rudolf P.H. Heidenhain (97-1834)، استاد فيزيولوژى و بافت‏شناسى در دانشگاه برسلا.

6.August Forel (1931-1848)، استاد روانپزشكى در دانشگاه زوريخ. فرويد نقد و بررسى تأييدآميزى راجع به كتاب فُرل در مورد خواب مصنوعى نوشت.

7.Jean Martin Charcot (93-1825)، آسيب‏شناس و از بنيانگذاران عصب‏شناسى. وى در بيمارستان سالپترير پاريس استاد فرويد بود. (م)

8.Pierre Janet (1947-1859)، روانشناس و عصب‏شناس فرانسوى. (م)

9. Josef Breuer

10.«تكانه» يا «سائقه» (impulse) نامى است كه در روانكاوى به هرگونه ميل قوى و ناگهانى اطلاق مى‏شود، به ويژه به اميالِ نشأت‏گرفته از «نهاد» (درباره نهاد، مراجعه كنيد به يادداشت شماره 39). (م)

11. Studies on Hysteria

12.«تبديل» (conversion) يا «روان‏رنجورى تبديلى» (conversion neurosis) عبارت است از تغيير شكل يك اضطراب روانى و تظاهر آن به صورت عارضه‏اى جسمى (مانند از دست دادن قدرت شنوايى يا فلج شدن بدون دليل جسمانى). (م)

13.فرويد اصطلاح «خود» (ego) را براى اشاره به حوزه‏اى از روان به كار مى‏برد كه تحت سيطره «اصل واقعيت» قرار دارد و «مظهرِ خِرَد و مآل‏انديشى» است، زيرا تحريكات غريزى را تعديل مى‏كند. (م)

14.«انتقال» (transference) كه غالباً به طور ناخودآگاهانه صورت مى‏گيرد، عبارت است از يكى پنداشتنِ شخصيتى كه بيمار در محيط بلافصل خود مى‏شناسد (به ويژه روانكاوِ معالجش) با شخص ديگرى كه در گذشته مى‏شناخته و برايش مهم بوده است. «انتقال» فرايندى است كه هم در ذهن بيمار مى‏تواند رخ دهد و هم در ذهن روانكاو. (م)

15.اصطلاح «كنش‏پريشى» (parapraxis) در روانكاوى براى اشاره به اَعمالى به كار مى‏رود كه به جاى هدف موردنظر شخص، هدفى ديگر را محقق مى‏كنند. برخى از مصاديق اين اشتباهات در زندگى روزمرّه عبارت‏اند از اشتباه لپى يا به كار بردن كليد اشتباه براى گشودن در. به اعتقاد فرويد، اين اشتباهات از اميال سركوب‏شده نشأت مى‏گيرند و در واقع ترجمان آنها هستند. اما شخصى كه مرتكب اشتباهات يادشده مى‏گردد، آنها را تصادفى و ناشى از فقدان تمركز حواس قلمداد مى‏كند. (م)

 

قسمت اول 

قسمت دوم

قسمت سوم

تاریخ آخرین ویرایش: 25 تیر 1402 - 18:23:00
اقدام کننده: پورحسین
تعداد مشاهده: 117