شرحى كوتاه درباره روانكاوى(قسمت اول)
نوشته زيگموند فرويد
ترجمه حسين پاينده
پ
به منظور اينكه چگونگى تبديل يك آرزوى جنسىِ منعشده به نشانهاى دردناك در دخترى مبتلا به هيسترى را ولو تا حدودى درك كنيم، لازم شده بود درباره ساختار و كاركرد دستگاه ذهن فرضيههاى فراگير و پيچيدهاى بپردازيم. در اينجا بين تلاش انجامشده و نتيجه حاصلآمده مغايرتى آشكار وجود داشت. اگر آن وضعيتى كه روانكاوى فرض مىكرد واقعاً درست بود، آنگاه آن وضعيت به سبب ماهيت بنيادينش مىبايست علاوه بر هيسترى در پديدههاى ديگرى نيز بازنمود مىيافت. ولى اگر اين استنتاج درست مىبود، روانكاوى ديگر صرفاً براى پزشكان متخصصِ اعصاب گيرايى نمىداشت، بلكه مورد توجه همه كسانى قرار مىگرفت كه براى تحقيقات روانشناسانه اهميت قائل مىشدند. به بيان ديگر، يافتههاى روانكاوانه نه فقط در حوزه حيات ذهنىِ بيمارگونه، بلكه همچنين براى درك رفتار بهنجار نيز نبايد ناديده گرفته مىشد.
از همان ابتدا شواهدى در دو پديده ديگر حاكى از اين بود كه روانكاوى براى پرتو افشاندن بر موضوعاتى علاوه بر فعاليتهاى ذهنى بيمارگونه مثمر ثمر خواهد بود. اين دو پديده عبارت بودند از : كنشپريشيهاى(16) بسيار متداول در زندگى روزمرّه (مانند فراموش كردن مطلبى، تپق زدن و به ياد نياوردن اينكه شيئى را كجا گذاشتهايم) و روءياهايى كه انسانهاى سالم و به لحاظ روانى بهنجار به خواب مىبينند. برخى درماندگيهاى كماهميت ــ مانند فراموشىِ موقتِ برخى اسامى كه در حالت معمول به راحتى به ياد مىآوريم، تپق زدن و اشتباه نوشتن كلمات، و از اين قبيل ــ تا آن زمان اصلاً درخور بررسى تلقى نمىشدند و يا اينكه حمل بر خستگى يا حواسپرتى و مانند آن مىشدند. اين نگارنده در كتاب خود با عنوان آسيبشناسى روانى زندگى روزمرّه(17) (1901) با استناد به نمونههاى متعدد نشان داد كه اين قبيل وقايع واجد معنا هستند و به اين سبب رخ مىدهند كه يك قصد آگاهانه با قصد سركوبشده يا در واقع ناخودآگاهانه ديگرى تداخل مىكند. معمولاً تأملى مختصر يا تحليلى كوتاه براى معلوم كردن عامل تداخلكننده كفايت مىكند. به دليل كثرت كنشپريشيهايى مانند اشتباهات لپى، هر كسى مىتواند برحسب تجربه شخصى وجود فرايندهاى ذهنىِ ناخودآگاهانهاى را استنتاج كند كه در اين اشتباهات دخيلاند و دستكم به صورت بازدارنده يا تعديلكننده اَعمال موردنظر او تبلور پيدا مىكنند.
تحليل روءيا به نتايج بيشترى نيز منتهى شد كه اين نگارنده در سال 1900 با كتاب تعبير روءيا توجه عموم را به آنها جلب كرد. كتاب يادشده نشان داد كه روءيا درست همانگونه ساخته مىشود كه نشانههاى روانرنجورى. روءيا همانند نشانههاى روانرنجورى ممكن است عجيب و بىمعنا به نظر برسد، اما اگر آن را با فنى كه تفاوت اندكى با تداعى آزاد در روانكاوى دارد مورد بررسى قرار دهيم، آنگاه از محتواى آشكار آن به معنايى مكتوم ــ يعنى انديشههاى نهفته روءيا ــ پى مىبريم. اين معناى نهفته همواره تكانهاى مبتنى بر آرزوست كه به هنگام خواب ديدن شكلى محقق شده به خود مىگيرد. ليكن، اين آرزوى مكتوم هرگز نمىتواند به صورتى تشخيصدادنى هويدا شود، مگر در روءياهاى كودكان كمسن و سال و تحت فشارِ نيازهاى الزامآورِ جسمانى. آرزوى موردنظر نخست بايد تحريف شود و اين كارى است كه نيروهاى محدودكننده سانسورگر در «خود» روءيابين انجام مىدهند. بدينترتيب، روءياى آشكار ــ آنگونه كه در زمان بيدارى به ياد مىآوريم ــ شكل مىگيرد. سانسور اِعمالشده بر روءيا آن [ آرزوى مكتوم ] را به قدرى تحريف مىكند كه تشخيص ناممكن مىگردد، ليكن روانكاوى مىتواند آن را مجدداً به منزله ترجمان نوعى ارضاء يا تحقق يك آرزو برملا كند. درست مانند نشانههاى روانرنجورى، روءيا نيز مصالحهاى است بين دو دسته معارض از نيروهاى ذهنى. پس آن قاعدهاى كه در نهايت مىتواند جوهر روءيا را تعريف كند، از اين قرار است: روءيا تحقق (با تغيير شكل) يك آرزو (آرزويى سركوبشده) است. با مطالعه فرايند تغيير شكل آرزوى نهفته روءيا به محتواى آشكار روءيا (فرايندى كه اصطلاحاً «كاركرد روءيا» ناميده مىشود)، بيشترين اطلاعات را درباره حيات ناخودآگاه ذهنى فراگرفتهايم.
بايد توجه داشت كه روءيا يك نشانه بيمارگونه نيست، بلكه از ذهن بهنجار برمىآيد. آن آرزوهايى كه روءيا به صورت محققشده بازمىنماياند، همان آرزوهاى سركوبشده روانرنجوريها هستند. پيدايش روءيا صرفاً نتيجه شرايط مساعدى است كه در حالت خواب ــ يعنى عامل فلجكننده حركات انسان ــ حادث مىشود. در اين شرايط، سركوب به سانسورِ روءيا تخفيف مىيابد. اما چنانچه فرايند شكلگيرىِ روءيا از حد و حدود خاصى فراتر رود، روءيابين آن را متوقف مىكند و با وحشت از خواب بيدار مىشود. بدينسان ثابت مىگردد كه همان نيروها و همان فرايندهايى كه بين آنها رخ مىدهند، هم در حيات ذهنىِ بهنجار وجود دارند و هم در حيات ذهنىِ بيمارگونه. از زمان انتشار تعبير روءيا، روانكاوى واجد اهميتى مضاعف بوده است. اين نظريه نه فقط روشى جديد براى درمان روانرنجورى، بلكه همچنين نوعى روانشناسىِ نوين است. لذا روانكاوى، علاوه بر پزشكان متخصص اعصاب، توجه همه پژوهندگانِ علم ذهن را نيز به خود جلب كرد.
با اين همه، برخورد دنياى علم با روانكاوى دوستانه نبود. به مدت ده سال، هيچ كسى به آثار فرويد توجه نكرد. حدوداً در سال 1907، گروهى از روانپزشكان سوئيسى (بلويلر(18) و يونگ(19)، در زوريخ) توجه محققان را به روانكاوى معطوف كردند و اين كار به ويژه در آلمان توفانى از خشم برانگيخت، خشمى كه چندان هم با روشها و استدلالهاى باريكبينانه بيان نمىشد. سرنوشت روانكاوى از اين حيث شبيه سرنوشت بسيارى انديشههاى نو بود كه پس از گذشت زمانى معين، مورد تصديق عموم قرار گرفتند. با اين حال، ماهيت روانكاوى چنان بود كه مخالفتهاى فوقالعاده سرسختانهاى را برمىانگيخت. اين نظريه احساسات تعصبآميز بشر متمدن را در زمينههاى بسيار حساسى جريحهدار كرد. مىشود گفت با برملا كردن آنچه بنا بر توافق عام سركوب شده بود، روانكاوى همه آحاد جامعه را در معرض واكنش تحليلى قرار داد و بدينترتيب معاصرانش را واداشت تا مثل بيمارانى كه تحت درمان روانكاوانه قرار دارند رفتار كنند و به ويژه مقاومتهايشان را بروز دهند. همچنين بايد اذعان داشت كه متقاعد كردن اشخاص به درستىِ نظريههاى روانكاوانه يا آموزش معالجه از طريق روانكاوى، كار سهلى نبود.
اما ضديّت عمومى نتوانست در دهه بعد مانع از گسترش مستمر روانكاوى در دو مسير شود. روانكاوى به لحاظ جغرافيايى بسط يافت، چرا كه در كشورهاى گوناگون يكى پس از ديگرى به آن علاقه نشان داده شد، و در حوزه علوم ذهن نيز هوادار يافت، زيرا در شاخههاى جديد دانش يكى پس از ديگرى كاربردهايى براى اين نظريه يافته شد. در سال 1909، گ. استنلى هال(20) رئيس دانشگاه كلارك در آمريكا از فرويد و يونگ دعوت كرد تا يك رشته سخنرانى در آن دانشگاه ايراد كنند و برخوردى كه با آنان شد، دوستانه بود. از آن زمان به بعد، روانكاوى در آمريكا همچنان پُرطرفدار بوده است، هرچند كه در عين حال در همان كشور نام روانكاوى بسيار با سطحىنگرى مترادف گرديده و تا حدودى مورد كاربرد نادرست قرار گرفته است. در همان اوايل، يعنى در سال 1911، هَولاك اليس(21) نوشت كه روانكاوى نه فقط در اتريش و سوئيس، بلكه همچنين در آمريكا، انگلستان، هند، كانادا و حتى استراليا مطالعه مىشود و به صورت روش درمان به كار مىرود.
نيز در همين دوره مبارزه و شكوفايىِ اوليه بود كه نشريات ادوارى مختص روانكاوى شروع به انتشار كردند. اين نشريات عبارت بودند از : Jahrbuch für psychoanalytischeund psychopathologische Forschungen (14-1909)، به مديريت بلويلر و فرويد و به ويراستارىِ يونگ، كه با شروع جنگ جهانى اول ديگر منتشر نشد؛ Zentralblatt fürPsychoanalyse (1911)، به ويراستارىِ آدلر(22) و اشتِيكل(23)، كه اندك زمانى پس از شروع انتشار جاى خود را داد به Internationale Zeitschrift für Psychoanalyse(از سال 1913 و در حال حاضر دهمين جلد آن منتشر شده است). همچنين از سال 1912 نشريه Imago، كه موءسسانش رانك(24) و زاكس(25) بودند و به كاربرد روانكاوى به علوم ذهن مىپرداخت. علاقه وافر پزشكان انگليسى و آمريكايى به روانكاوى، در سال 1913 و با تأسيس نشريه Psychoanalytic Reviewتوسط وايت(26) و جليف(27) آشكار شد كه هنوز هم منتشر مىگردد. متعاقباً در سال 1920، The InternationalJournal of Psycho-Analysisبه ويراستارىِ ارنست جونز(28) به طور خاص براى خوانندگان انگليسى منتشر شد. نـاشرى بـه نـام The InternationalerPsychoanalytischer Verlagو همتاى انـگليسىاش The InternationalPsycho-Analytical Pressمجموعه كتـابهايى را تـحت عنـوان InternationalePsychoanalytische Bibliothekمنتشر كردند. بديهى است كه نوشتههاى روانكاوانه صرفاً به اين نشريات ــ كه عمدتاً تحت حمايت انجمنهاى روانكاوانه قرار داشتند ــ منحصر نمىشوند؛ نوشتههاى يادشده را در بسيارى منابع، در كتابها و نشريات علمى و ادبى، مىتوان سراغ گرفت. از ميان نشريات دنياى لاتينزبان كه توجه ويژهاى به روانكاوى مبذول مىدارند، به طور خاص مىتوان از Rivista de Psiquiatriaكه در ليما ([ پايتخت ] پرو) به ويراستارىِ ه . دلگادو(29) منتشر مىشود نام برد.
از جمله تفاوتهاى بنيادين بين دهه دومِ پيدايشِ روانكاوى و دهه اولش اين است كه نگارنده حاضر ديگر يگانه نماينده اين نظريه نبود. محفل دائماً فزايندهاى از شاگردان و پيروان فرويد حول او جمع شده بودند. اينان در وهله نخست نظريههاى روانكاوى را اشاعه دادند و سپس خود مبادرت به گسترش و تكميل و تعميق آن كردند. در سالهاى بعدى، چندين تن از اين هواداران به پيروى از روالى محتوم با جدا كردن راه خود، مسير متفاوتى را در پيش گرفتند و چنان [ با فرويد ] مخالفت ورزيدند كه بيم آن مىرفت كه گسترش روانكاوى از تداوم بازايستد. بين سالهاى 1911 و 1913، كوششهاى ك. گ. يونگ در زوريخ و آلفرد آدلر در وين براى ارائه تفسيرهاى جديد از حقايق روانكاوى و نيز انحراف از ديدگاه تحليلى، كمابيش موجب جنجال شد. ليكن ديرى نگذشت كه گذرا بودن خسران ناشى از اين جداييها معلوم شد. موفقيت كوتاهمدت آنان را به سهولت مىتوان توضيح داد: توده مردم حاضر بودند براى رهايى از فشار مقتضيات روانكاوى، هر راهى را كه در برابرشان گشوده شود دنبال كنند. اكثريت عظيم همكاران فرويد ثابتقدم ماندند و كارشان را به همان روالى كه برايشان تعيين مىشد ادامه دادند. در شرح مختصرى كه راجع به يافتههاى روانكاوى در حوزههاى متعدد و گوناگونِ كاربردش در پى مىآيد، مكرراً به نام اين همكارن برخواهيم خورد.
ت
مخالفت پُرهياهوى دنياى پزشكى نمىتوانست مانع آن شود كه هواداران روانكاوى اين نظريه را، به پيروى از سمت و سوى اوليه آن، در بدو امر به نوعى آسيبشناسىِ تخصصى و درمان روانرنجورى بسط دهند. اين هدف حتى امروز هم به طور كامل محقق نشده است. موفقيت انكارناپذير روانكاوى در درمان بيماران، كه به مراتب بيش از هر موفقيت به دستآمده در گذشته بوده است، همواره روانكاوان را به تلاشهاى تازه ترغيب مىكرد. در عين حال، مشكلاتى كه پس از مطالعه عميقتر مطالب آشكار مىشدند، به تغييرات ژرف در فن تحليل و نيز تصحيحات مهم در فرضيهها و مفروضات نظرى آن منجر گرديدند.
در جريان اين گسترش نظرى، فن روانكاوى به اندازه فنون ساير شاخههاى تخصصىِ پزشكى، قطعى و دقيق شده است. عدم درك اين موضوع بسيار باعث كاربرد نادرست روانكاوى شده است (به ويژه در انگلستان و آمريكا)، زيرا كسانى كه صرفاً از راه خواندن مطالب روانكاوانه با اين نظريه آشنا شدهاند و هيچگونه آموزش تخصصى نديدهاند تصور مىكنند كه مىتوانند متقبل درمان روانكاوانه شوند. پيامدهاى اين عمل هم به زيان علم است و هم به زيان بيماران، مضافاً اينكه بسيار هم مايه بدنامىِ روانكاوى شده است. تأسيس نخستين درمانگاه بيماران سرپايى (در برلين به همّت ماكس آيتينگُن(30) در سال 1920)، به همين دليل از لحاظ عملى اقدامى بسيار مهم است. اين موءسسه در پى آن است كه از يك سو درمان روانكاوانه را براى اقشار وسيعترى از مردم ميسر سازد و از سوى ديگر از طريق برگزارى يك دوره آموزشى (كه از جمله شروط پذيرفته شدن در آن، موافقت شركتكنندگان براى روانكاوىشدنِ خودشان است) متقبل آموزش پزشكانى مىشود كه مىخواهند عملاً به روانكاوى اشتغال بورزند.
نخستين مفهوم فرضىاى كه درمانگر را قادر به تحليل مطالب مىسازد، مفهوم «نيروى شهوى» است. در روانكاوى، منظور از نيروى شهوى در درجه اول نيروى غرايز جنسىِ معطوف به مصداق اميال است (اين نيرو را به لحاظ كمّى متغير و اندازه گرفتنى مىدانيم). بنا به اقتضاى نظريه روانكاوانه، غرايز يادشده را مىبايست به مفهومى گسترده [ و نه به مفهومى متعارف ] «جنسى» دانست. مطالعه بيشتر نشان داد كه لازم است در كنار اين «نيروى شهوىِ متمركز بر مصداق اميال»، يك نيروى شهوىِ «مبتنى بر خودشيفتگى» يا «نيروى شهوىِ متمركز بر "خود"» را نيز در نظر گرفت كه معطوف به «خودِ» شخص است. تأثير متقابل اين دو نيرو، امكان تبيين بسيارى از فرايندهاى بهنجار و نابهنجار در حيات ذهنى را براى ما فراهم كرده است. اندكى بعد، بين آنچه در روانكاوى «روانرنجوريهاىِ انتقال» ناميده مىشوند و اختلالات ناشى از خودشيفتگى تمايزى كلى قائل شديم. بيماريهاى گروه اول (هيسترى و روانرنجورى وسواسى) به معناى اخص كلمه موضوع درمان روانكاوانهاند، حال آنكه درمان آن بيماريهاى ديگر (روانرنجوريهاى مبتنى بر خودشيفتگى) ــ گرچه مىتوان به مدد روانكاوى آنها را مورد بررسى قرار داد ــ با دشواريهاى اساسى همراه است. البته درست است كه نظريه روانكاوى درباره نيروى شهوى به هيچ وجه كامل نيست و نيز رابطه آن با نظريه عمومى غرايز هنوز روشن نيست، زيرا روانكاوى دانشى نوخاسته و بسيار ناقص است كه رشد پُرشتابى را از سر مىگذراند. با اين همه، در اينجا لازم است موءكداً اشاره كنم كه اتهام جنسىنگرى [ يا فروكاهيدن همه چيز به مسائل جنسى ] كه غالباً درباره روانكاوى مطرح مىشود، چهقدر بىاساس است. بنابراين اتهام، نظريه روانكاوى هيچ نيروى برانگيزاننده ذهنىاى را نمىشناسد مگر نيروهاى كاملاً جنسى. كسانى كه اين اتهام را وارد مىآورند، كلمه «جنسى» را نه به مفهوم روانكاوانه، بلكه به مفهوم مبتذل آن به كار مىبرند تا نظر منفىِ عامه مردم را مورد سوءاستفاده قرار دهند.
ديدگاه روانكاوانه همچنين مىبايست تمام بيماريهايى را كه در روانپزشكى «روانپريشىِ كاركردى» ناميده مىشوند در زمره اختلالات مبتنى بر خودشيفتگى بگنجاند. نمىتوان شك كرد كه بين روانرنجورى و روانپريشى(31) تمايز اكيدى وجود ندارد، همانگونه كه بين سلامت روان و روانرنجورى نيز مرز مشخصى نيست. به طريق اولى، تبيين پديده مرموز روانپريشى براساس كشفيات حاصل از تحقيق درباره روانرنجورى ــ كه تا پيش از آن زمان به همان اندازه نافهميدنى مىنمود ــ كارى موجه بود. اين نگارنده در زمان انجام تحقيقات انفرادى، خود شخصاً ابعاد نامعلوم يك مورد بيمارى پارانويايى را از راه بررسىِ روانكاوانه تا حدودى روشن كرده و ثابت كرده بودم كه در اين روانپريشىِ انكارناپذير، همان محتويات (عقدهها) و تعامل نيروها را مىتوان يافت كه مشابهش در روانرنجوريهاى ساده پيدا مىشود. بلويلر آنچه را كه «سازوكارهاى فرويدى» مىناميد در چندين مورد از روانپريشى مورد تحقيق قرار داد و يونگ در سال 1907 با تبيين عجيب و غريبترين نشانهها در واپسينترين مراحل بيمارى موسوم به «زوال عقل پيشرَس»(32) براساس تاريخچه زندگىِ بيمارانش، توانست يكباره شهرت بسيار زيادى براى خود به عنوان روانكاو كسب كند. پژوهش جامع بلويلر در خصوص روانگسيختگى (1911)، موجّه بودن رهيافت روانكاوانه براى فهم اين روانپريشيها را به طور قطعى ثابت كرد.
بدينترتيب روانپزشكى نخستين حوزه كاربرد روانكاوى شد و تاكنون نيز همينطور بوده است. همان پژوهشگرانى كه در تعميق دانش روانكاوانه درباره روانرنجوريها بيشترين سهم را دارند (مانند كارل ايبراهام(33) در برلين و ساندور فرنچزى(34) در بوداپست كه صرفاً برجستهترينِ اين محققان هستند)، همچنين در تبيين روانپريشى برحسب نظريه روانكاوى نقش بسزايى ايفا كردهاند. به رغم تمامىِ تلاشهاى روانپزشكان، اعتقاد به وحدت و رابطه تنگاتنگ همه اختلالاتى كه به صورت پديدههاى روانرنجورى و روانپريشى بروز مىيابند هرچه قانعكنندهتر اثبات مىشود. اين موضوع ــ شايد بيش از هر جاى ديگر در آمريكا ــ كمكم درك مىشود كه مطالعه روانكاوانه روانرنجورى يگانه راه زمينهسازى براى فهم روانپريشى است، و نيز اينكه روانكاوى مقدّر است تا در آينده پيدايش نوعى روانپزشكى را امكانپذير سازد كه به خشنود كردن خود، با توصيف تصاوير بالينىِ عجيب و غريب و رشته رويدادهاى نافهميدنى و يافتن تأثير آسيبهاى فاحشِ كالبدى و سمّى بر دستگاه ذهن كه دانش ما به آن راه نيافته است، نيازى ندارد.
ارغنون / 21 / بهار 1382
16. The Psychopathology of Everday Life
17. Bleuler
18. Yung
19. G. Stanley Hall
20.Havelock Ellis (1939-1859)، پزشك و محقق انگليسى. (م)
21.Alfred Adler (1937-1870)، روانپزشك اتريشى. (م)
22.Wilhelm Stekel (1940-1868)، روانپزشك اتريشى. (م)
23.Otto Rank (1939-1884)، روانپزشك اتريشى. (م)
24. Sachs
25. White
26. Jelliffe
27.Ernest Jones (1958-1879)، روانكاو انگليسى. (م)
28. H. Delgado
29. Max Eitingon
30.«روانپريشى» (psychosis) اختلال حاد در شخصيت است كه طى آن، تماس فرد با واقعيت قطع مىشود. هذيانگويى و توهّم و افكار گسسته و نامسنجم از جمله نشانههاى روانپريشىاند. (م)
31.dementia praecox، اصطلاحى قديمى براى اشاره به بيمارى روانگسيختگى (يا «اسكيزوفرنى»). (م)
32. Karl Abraham
33. Sándor Ferenczi
قسمت اول
قسمت دوم
قسمت سوم
|