وراى اصل لذّت(قسمت اول)
نوشته زيگموند فرويد
ترجمه يوسف اباذرى
ترديدى نداريم كه در نظريه روانكاوى فرض كنيم كه جريانى كه رخدادهاى ذهنى طى مىكنند به شيوهاى خودكاره با اصل لذّت تنظيم مىشوند. ما معتقديم، به اصطلاح، جريان اين رخدادها را تنشى غيرلذّتجويانه به شيوهاى لايتغير به حركت مىاندازد و اينكه اين جريان جهتى به خود مىگيرد به گونهاى كه نتيجه غايى با كاهش اين تنش قرين مىگردد: يعنى با اجتناب از عدم لذّت يا توليد لذّت. با در نظر گرفتن اين جريان در بررسيهاى خود درباره فرايندهاى ذهنى كه موضوع مطالعه ماست، ما بينشى «اقتصادى» را در كار خود وارد مىكنيم و اگر در جريان توصيف اين فرايندها سعى كنيم كه اين عنصر «اقتصادى» را به علاوه عناصر «مكاننگارانه» (topographical) و «پويا» (oynamic) ارزيابى كنيم و تخمين بزنيم، به گمان من كاملترين توصيفها را كه در حال حاضر امكان درك آن را داريم از آنها به دست خواهيم داد، توصيفى كه شايسته است با اصطلاح «مابعد روانشناسانه» متمايز شود.
در اين مورد ابداً براى ما اهميت ندارد كه در پى آن برآييم كه با ارائه اين فرضيه اصل لذّت تا چه اندازه به نظام فلسفى خاص و از حيث تاريخى متعينى نزديك شدهايم يا آن را اختيار كردهايم. ما به اين فرضيات گمانورزانه در جريان تلاش براى توصيف و تشريح امور واقع مشاهدات روزمرّهمان در حوزه مطالعاتمان رسيدهايم. ارجحيت و اصالت جزو اهدافى نيستند كه كار روانكاوانه براى خود تعيين كرده است و تلقىهايى كه بنيان فرضيه اصل لذّت هستند چنان آشكار و بديهىاند كه به ندرت مىتوان از آنها غفلت كرد. از سوى ديگر ما بىدرنگ سپاس خود را نثار هر نظريه فلسفى يا روانشناسانهاى مىكنيم كه قادر باشد از معنا و احساس لذّت و عدم لذّت كه چنان با قدرت بر ما وارد مىشوند اطلاعاتى به ما ارائه كند. اما افسوس، در اينجا چيزى كه به درد اهداف ما بخورد وجود ندارد. اينجا پيچيدهترين و دسترسناپذيرترين ناحيه ذهن است و از آنجا كه ما نمىتوانيم از برخورد با آن اجتناب كنيم، به نظر من فرضيهاى كه داراى كمترين محدوديت باشد بهترين فرضيه خواهد بود. ما بر آنيم كه لذّت و عدم لذّت را به كمّيت هيجانى كه در ذهن وجود دارد اما به هيچ رو مقيّد (bound) نيست ربط دهيم و به چنان شيوهاى ربط دهيم كه عدم لذّت متناظر با افزايش كمّيت هيجان باشد و لذّت با كاهش آن. آنچه از اين گفته منظور نظر ماست رابطهاى ساده ميان قوت احساسِ لذّت و عدم لذّت و تعديلهاى متناظر در كمّيت هيجان نيست؛ حداقل ــ با توجه به آنچه از روان ـ فيزيولوژى آموختهايم ــ مستقيماً هر نوع نسبتى را بر مبناى سهم پيشنهاد نمىكنيم: عاملى كه احساس را معين مىسازد احتمالاً ميزان افزايش يا كاهش كمّيت هيجان در زمانى مفروض است. آزمون احتمالاً مىتواند در اينجا موءثر باشد اما توصيه نمىشود كه ما كاوشگران تا زمانى كه مشاهدات كاملاً مشخصى منظور نظر باشد در مسأله پيشتر رويم.
به هر تقدير، نمىتوانيم به كشفى كه محقق ژرفكاوى همچون ج. ت. فخنر(2) درباره موضوع لذّت و عدم لذّت كرده است بىاعتنا باقى بمانيم، كشفى كه در اصل خود با كشفى كه كار روانكاوانه ما را به سوى آن رانده است مطابقت مىكند. بيانيه فخنر در اثر كوچكى بيان شده است، Ideen zur Schöpfungs - undEntwicklungsgeschichte der organismen, 1873 Einige (part ×I, Supplement, 94) و معناى آن چنين است: «تا آنجا كه تكانههاى آگاهانه همواره نسبت و ارتباطى با لذّت يا عدم لذّت دارند، لذّت و عدم لذّت را نيز مىتوان به مثابه [ حالاتى [در نظر گرفت كه با وضعيتهاى ثبات و عدم ثبات نسبت و ارتباطى روانى ـ جسمانى دارند.» اين امر مهيّاگر بنيانى است براى فرضيهاى كه من قصد دارم در جاى ديگر با تفصيل بسيار به آن بپردازم. بنا به اين فرضيه، هر حركت روانى ـ جسمانى كه از آستانه آگاهى فراتر رود به همان نسبتى با لذّت ملازم مىشود كه در وراى محدوده معينى به ثبات كامل نزديك شود و به همان نسبت با عدم لذّت همراه مىشود كه در وراى محدوده معينى از ثبات كامل منحرف شود؛ درحالىكه در ميان دو حد، كه مىتوان آنها را آستانههاى كمّى لذّت و عدم لذّت توصيف كرد، حاشيه معينى از بىاعتنايى حسى وجود دارد.
واقعياتى كه سبب مىشود تا به سلطه اصل لذّت در زندگى ذهنى اعتقاد پيدا كنيم، همچنين در اين فرضيه متجلى مىشود كه دستگاه ذهنى مىكوشد تا كمّيت هيجان موجود در آن را تا آنجا كه ممكن است پائين يا حداقل ثابت نگه دارد. فرض اخير فقط شيوه ديگر بيان اصل لذّت است زيرا كه اگر كاركرد دستگاه ذهنى متوجه پائين نگه داشتن كمّيت هيجان باشد، آنگاه هر چيزى كه براى افزايش كمّيت طراحى شده باشد ناگزير مىبايد به عنوان ضد عملكرد اين دستگاه تلقى شود، يعنى به عنوان چيزى غير لذّتبخش. اصل لذّت از اصل ثبات منتج مىشود؛ اصل اخير عملاً از واقعياتى نتيجه گرفته مىشود كه ما را ناگزير از بهكارگيرى اصل لذّت مىكند. افزون بر اين، مطالعه تفصيلىتر نشان خواهد داد كه گرايشى كه از اين طريق به دستگاه ذهنى نسبت داده مىشود به عنوان موردى ويژه در ذيل اصل فخنر به نام «گرايش به سوى ثبات» قرار داده مىشود؛ اصلى كه در متن آن فخنر احساس لذّت و عدم لذّت را در نسبت با يكديگر قرار مىدهد.
به هر تقدير، بايد متذكر شد كه اگر به طور دقيق سخن بگوييم بايد بگوييم كه صحيح نيست در جريان فرايندهاى ذهنى از سلطه اصل لذّت سخن گفت. اگر چنان سلطهاى وجود مىداشت اكثريت عظيم فرايندهاى ذهنى ما مىبايست با لذّت همراه مىشد يا به لذّت مىانجاميد درحالىكه تجربه عام به طور مطلق با چنان نتيجهگيريى تضاد دارد. بنابراين حداكثر چيزى كه مىتوان گفت اين است كه در ذهن گرايشى قوى به سوى اصل لذّت وجود دارد اما وضعيتها يا نيروهاى معين ديگرى با اين گرايش در تضادند؛ بنابراين نتيجه نهايى همواره نمىتواند با گرايش به سوى اصل لذّت هماهنگ باشد. مىتوانيم گفته خود را با تذكر فخنر در موردى مشابه مقايسه كنيم: «به هر تقدير، از آنجا كه وجود گرايشى به سوى هدف به معناى آن نيست كه آن هدف به دست آمده است، و از آنجا كه به طور كلى هدف فقط با تقريبهايى به دستآمدنى است...».
اكنون اگر به اين پرسش بازگرديم كه چه وضعيتهايى قادرند اصل لذّت را از رسيدن به نتيجه بازدارند، بار ديگر خود را در زمينى اَمن و پيمودهشده مىيابيم و با تعيين چارچوب پرسش خود منبعى غنى از تجربه تحليلى در دسترس خود داريم.
نخستين مثال از اصل لذّت كه به اين سياق بازداشته شده است مثالى آشناست كه به طور منظم اتفاق مىافتد. ما مىدانيم كه اصل لذّت خاصِ روش اوليه (primary) كاركرد دستگاه ذهنى است، اما اين امر، از ديدگاه صيانتِ نفسِ ارگانيسم در ميان دشواريهاى جهان خارجى، از همان بَدو امر ناكارآ و حتى به شدت خطرناك است. اصل واقعيت (realityprinciple) تحت تأثير غريزه صيانت نفسِ «خود» (ego) ، جايگزين اصل لذّت مىشود. اصل واقعيت، نيّت كسب لذّت در غايت امر را رها نمىكند، اما معهذا به تأخير انداختن ارضاء را طلب مىكند و آن را به اجرا درمىآورد؛ يعنى رها ساختن شمارى از امكانات كسب ارضاء و تحملِ موقت عدم لذّت به منزله برداشتن گامى در راه طولانىِ غيرمستقيمى كه به لذّت منتهى مىشود. به هر رو، اصل لذّت به عنوان روشى كارى كه غرايز جنسى ــ كه «تربيت» آنها بسيار سخت است ــ از آن استفاده مىكنند، مدتى طولانى دوام مىآورد و از آنجا كه اصل لذّت كار را با همين غرايز يا از درون خودِ «خود» آغاز مىكند، اغلب در غلبه بر اصل واقعيت موفق مىشود آن هم به ضررِ كل ارگانيسم.
به هر رو، شكى نمىتواند وجود داشته باشد كه جايگزينى اصل لذّت با اصل واقعيت فقط مىتواند مسبّبِ شمار اندكى از تجارب غير لذّتبخش شود كه به هيچ رو شديدترينِ اين تجارب نيستند. فرصت ديگرِ رها شدن عدم لذّت را كه با نظم كمترى رخ نمىدهد در تضادها و برخوردهايى بايد يافت كه در دستگاه ذهنى رخ مىدهد، آن هم در زمانى كه «خود» در حال تحول به سازمانهاى به مراتب پيچيدهترى است. تقريباً تمامى انرژىاى كه دستگاه ذهنى از آن آكنده شده است از تكانههاى غريزى ذاتى آن نشأت مىگيرد. اما اينها اجازه نمىيابند كه به همان مرحله تحول ارتقاء يابند. در جريان امور بارها و بارها اتفاق مىافتد كه غرايز منفرد يا بخشهايى از غرايز در اهداف و نيازهاى خود با مابقى غرايز ناسازگار شوند، غرايزى كه مىتوانند در وحدت منحصر به فرد «خود» ادغام شوند. بنابراين غرايز دسته اول را فرايند سركوب مىتواند از اين وحدت جدا سازد و آنها را در سطوح پائينِ تحول روانى نگه دارد و، اول از همه، راه ارضاى آنها را قطع مىكند. اگر آنها متعاقباً موفق شوند كه با گذار از راههايى حاشيهاى به ارضاى مستقيم يا جايگزين دست يابند ــ همانطور كه به سهولت در مورد غرايز جنسى سركوب شده رخ مىدهد ــ اين رخداد كه در موارد ديگر مىتوانست فرصتى براى لذّت باشد، به وسيله «خود» به عنوان عدم لذّت، احساس و درك مىشود. در نتيجه تضاد كهنهاى كه با سركوب پايان مىگيرد، شكاف تازهاى در اصل لذّت رخ مىدهد، آن هم درست در زمانى كه غرايزى معين مىكوشند تا در تطابق با اين اصل، لذّت تازهاى كسب كنند. جزئيات فرايندى كه طى آن سركوب، امكان لذّت را به منبع عدم لذّت بدل مىسازد هنوز به وضوح و روشنى فهميده نشده است يا نمىتواند به روشنى ارائه گردد. اما شكى نيست كه تمامى عدم لذّتهاى روانرنجورانه، از اين نوعاند ــ يعنى لذتهايى كه نمىتوانند به طور كلى احساس و درك شوند.
دو منبع عدم لذتى كه هماكنون آنها را برشمردم به هيچ وجه سرچشمه اكثر تجارب عدم لذّت ما نيستند. اما در مورد مابقى مىتوان با برخى توجيهات سردستى تأكيد كرد كه حضور آنها با سلطه اصل لذّت در تضاد نيست. اغلبِ عدم لذتهايى كه ما احساس مىكنيم، عدم لذتهاى ادراكى (perceptual) هستند. اين ادراك مىتواند ادراك فشار غرايز ارضاءنشده باشد يا مىتواند ادراكى خارجى باشد كه يا فىنفسه رنجآلوده است يا انتظاراتى غير لذّتبخش در دستگاه ذهنى ايجاد مىكند، به عبارت ديگر دستگاه ذهنى آن را به عنوان خطر تشخيص مىدهد. پس واكنش به اين تقاضاهاى غريزى و تهديدهاى خطر، يعنى واكنشى كه مقوّم فعاليت مناسبِ دستگاه ذهنى است، مىتواند به شيوهاى درست به دست اصل لذّت يا اصل واقعيت كه تعديلكننده اصل لذّت است هدايت شود. به نظر نمىرسد كه اين امر محدوديتى پُردامنه براى اصل لذّت به وجود آورد. با اين وصف تحقيق درباره واكنش ذهنى به خطر خارجى دقيقاً در وضعيتى قرار دارد كه مواد و مصالح جديدى به بار آورد و پرسشهايى نو مطرح كند كه به مسأله فعلى ما مربوط اند.
قسمت اول
قسمت دوم
قسمت سوم
قسمت چهارم
قسمت پنجم
قسمت ششم
|