مقالات آموزشی

 

 

 

مشاورین حاضر در کلینیک
آتنا سادات میررجائی
آزاده امیر
فاطمه قانعی مطلق
مرضیه ذبیحی
میترا ضیایی عاقل
مریم مرواریدی
عطیه تقوی
محمدرضا سعیدی
محمد حسین سلمانیان
مینا شعبان زاده
هانیه میر
سمیه قاصری
حسین چم حیدری
جانان محبوبی
سمانه خمسه ای
محمدرضا ودادمفرد
سعیده باقری
سارا خواجه افضلی
محمدرضا صنم یار
سیما سیفی
وراى اصل لذّت(قسمت اول)
جهت ایجاد مطالب مدیریت سایت ـ امیر علیزاده رهور مطالب مرتبط با صفحه اول سایت ـ مدیریتوراى اصل لذّت(قسمت اول)
ارسال شده در تاریخ: 24 تیر 1402

وراى اصل لذّت(قسمت اول)

نوشته زيگموند فرويد

ترجمه يوسف اباذرى


ترديدى نداريم كه در نظريه روانكاوى فرض كنيم كه جريانى كه رخدادهاى ذهنى طى مى‏كنند به شيوه‏اى خودكاره با اصل لذّت تنظيم مى‏شوند. ما معتقديم، به اصطلاح، جريان اين رخدادها را تنشى غيرلذّت‏جويانه به شيوه‏اى لايتغير به حركت مى‏اندازد و اين‏كه اين جريان جهتى به خود مى‏گيرد به گونه‏اى كه نتيجه غايى با كاهش اين تنش قرين مى‏گردد: يعنى با اجتناب از عدم لذّت يا توليد لذّت. با در نظر گرفتن اين جريان در بررسيهاى خود درباره فرايندهاى ذهنى كه موضوع مطالعه ماست، ما بينشى «اقتصادى» را در كار خود وارد مى‏كنيم و اگر در جريان توصيف اين فرايندها سعى كنيم كه اين عنصر «اقتصادى» را به علاوه عناصر «مكان‏نگارانه» (topographical) و «پويا» (oynamic) ارزيابى كنيم و تخمين بزنيم، به گمان من كاملترين توصيفها را كه در حال حاضر امكان درك آن را داريم از آنها به دست خواهيم داد، توصيفى كه شايسته است با اصطلاح «مابعد روانشناسانه» متمايز شود.

در اين مورد ابداً براى ما اهميت ندارد كه در پى آن برآييم كه با ارائه اين فرضيه اصل لذّت تا چه اندازه به نظام فلسفى خاص و از حيث تاريخى متعينى نزديك شده‏ايم يا آن را اختيار كرده‏ايم. ما به اين فرضيات گمان‏ورزانه در جريان تلاش براى توصيف و تشريح امور واقع مشاهدات روزمرّه‏مان در حوزه مطالعاتمان رسيده‏ايم. ارجحيت و اصالت جزو اهدافى نيستند كه كار روانكاوانه براى خود تعيين كرده است و تلقى‏هايى كه بنيان فرضيه اصل لذّت هستند چنان آشكار و بديهى‏اند كه به ندرت مى‏توان از آنها غفلت كرد. از سوى ديگر ما بى‏درنگ سپاس خود را نثار هر نظريه فلسفى يا روانشناسانه‏اى مى‏كنيم كه قادر باشد از معنا و احساس لذّت و عدم لذّت كه چنان با قدرت بر ما وارد مى‏شوند اطلاعاتى به ما ارائه كند. اما افسوس، در اينجا چيزى كه به درد اهداف ما بخورد وجود ندارد. اينجا پيچيده‏ترين و دسترس‏ناپذيرترين ناحيه ذهن است و از آنجا كه ما نمى‏توانيم از برخورد با آن اجتناب كنيم، به نظر من فرضيه‏اى كه داراى كمترين محدوديت باشد بهترين فرضيه خواهد بود. ما بر آنيم كه لذّت و عدم لذّت را به كمّيت هيجانى كه در ذهن وجود دارد اما به هيچ رو مقيّد (bound) نيست ربط دهيم و به چنان شيوه‏اى ربط دهيم كه عدم لذّت متناظر با افزايش كمّيت هيجان باشد و لذّت با كاهش آن. آنچه از اين گفته منظور نظر ماست رابطه‏اى ساده ميان قوت احساسِ لذّت و عدم لذّت و تعديلهاى متناظر در كمّيت هيجان نيست؛ حداقل ــ با توجه به آنچه از روان ـ فيزيولوژى آموخته‏ايم ــ مستقيماً هر نوع نسبتى را بر مبناى سهم پيشنهاد نمى‏كنيم: عاملى كه احساس را معين مى‏سازد احتمالاً ميزان افزايش يا كاهش كمّيت هيجان در زمانى مفروض است. آزمون احتمالاً مى‏تواند در اينجا موءثر باشد اما توصيه نمى‏شود كه ما كاوشگران تا زمانى كه مشاهدات كاملاً مشخصى منظور نظر باشد در مسأله پيشتر رويم.

به هر تقدير، نمى‏توانيم به كشفى كه محقق ژرفكاوى همچون ج. ت. فخنر(2) درباره موضوع لذّت و عدم لذّت كرده است بى‏اعتنا باقى بمانيم، كشفى كه در اصل خود با كشفى كه كار روانكاوانه ما را به سوى آن رانده است مطابقت مى‏كند. بيانيه فخنر در اثر كوچكى بيان شده است، Ideen zur Schöpfungs - undEntwicklungsgeschichte der organismen, 1873 Einige (part ×I, Supplement, 94) و معناى آن چنين است: «تا آنجا كه تكانه‏هاى آگاهانه همواره نسبت و ارتباطى با لذّت يا عدم لذّت دارند، لذّت و عدم لذّت را نيز مى‏توان به مثابه [ حالاتى [در نظر گرفت كه با وضعيتهاى ثبات و عدم ثبات نسبت و ارتباطى روانى ـ جسمانى دارند.» اين امر مهيّاگر بنيانى است براى فرضيه‏اى كه من قصد دارم در جاى ديگر با تفصيل بسيار به آن بپردازم. بنا به اين فرضيه، هر حركت روانى ـ جسمانى كه از آستانه آگاهى فراتر رود به همان نسبتى با لذّت ملازم مى‏شود كه در وراى محدوده معينى به ثبات كامل نزديك شود و به همان نسبت با عدم لذّت همراه مى‏شود كه در وراى محدوده معينى از ثبات كامل منحرف شود؛ درحالى‏كه در ميان دو حد، كه مى‏توان آنها را آستانه‏هاى كمّى لذّت و عدم لذّت توصيف كرد، حاشيه معينى از بى‏اعتنايى حسى وجود دارد.

واقعياتى كه سبب مى‏شود تا به سلطه اصل لذّت در زندگى ذهنى اعتقاد پيدا كنيم، همچنين در اين فرضيه متجلى مى‏شود كه دستگاه ذهنى مى‏كوشد تا كمّيت هيجان موجود در آن را تا آنجا كه ممكن است پائين يا حداقل ثابت نگه دارد. فرض اخير فقط شيوه ديگر بيان اصل لذّت است زيرا كه اگر كاركرد دستگاه ذهنى متوجه پائين نگه داشتن كمّيت هيجان باشد، آن‏گاه هر چيزى كه براى افزايش كمّيت طراحى شده باشد ناگزير مى‏بايد به عنوان ضد عملكرد اين دستگاه تلقى شود، يعنى به عنوان چيزى غير لذّت‏بخش. اصل لذّت از اصل ثبات منتج مى‏شود؛ اصل اخير عملاً از واقعياتى نتيجه گرفته مى‏شود كه ما را ناگزير از به‏كارگيرى اصل لذّت مى‏كند. افزون بر اين، مطالعه تفصيلى‏تر نشان خواهد داد كه گرايشى كه از اين طريق به دستگاه ذهنى نسبت داده مى‏شود به عنوان موردى ويژه در ذيل اصل فخنر به نام «گرايش به سوى ثبات» قرار داده مى‏شود؛ اصلى كه در متن آن فخنر احساس لذّت و عدم لذّت را در نسبت با يكديگر قرار مى‏دهد.

به هر تقدير، بايد متذكر شد كه اگر به طور دقيق سخن بگوييم بايد بگوييم كه صحيح نيست در جريان فرايندهاى ذهنى از سلطه اصل لذّت سخن گفت. اگر چنان سلطه‏اى وجود مى‏داشت اكثريت عظيم فرايندهاى ذهنى ما مى‏بايست با لذّت همراه مى‏شد يا به لذّت مى‏انجاميد درحالى‏كه تجربه عام به طور مطلق با چنان نتيجه‏گيريى تضاد دارد. بنابراين حداكثر چيزى كه مى‏توان گفت اين است كه در ذهن گرايشى قوى به سوى اصل لذّت وجود دارد اما وضعيتها يا نيروهاى معين ديگرى با اين گرايش در تضادند؛ بنابراين نتيجه نهايى همواره نمى‏تواند با گرايش به سوى اصل لذّت هماهنگ باشد. مى‏توانيم گفته خود را با تذكر فخنر در موردى مشابه مقايسه كنيم: «به هر تقدير، از آنجا كه وجود گرايشى به سوى هدف به معناى آن نيست كه آن هدف به دست آمده است، و از آنجا كه به طور كلى هدف فقط با تقريبهايى به دست‏آمدنى است...».

اكنون اگر به اين پرسش بازگرديم كه چه وضعيتهايى قادرند اصل لذّت را از رسيدن به نتيجه بازدارند، بار ديگر خود را در زمينى اَمن و پيموده‏شده مى‏يابيم و با تعيين چارچوب پرسش خود منبعى غنى از تجربه تحليلى در دسترس خود داريم.

نخستين مثال از اصل لذّت كه به اين سياق بازداشته شده است مثالى آشناست كه به طور منظم اتفاق مى‏افتد. ما مى‏دانيم كه اصل لذّت خاصِ روش اوليه (primary) كاركرد دستگاه ذهنى است، اما اين امر، از ديدگاه صيانتِ نفسِ ارگانيسم در ميان دشواريهاى جهان خارجى، از همان بَدو امر ناكارآ و حتى به شدت خطرناك است. اصل واقعيت (realityprinciple) تحت تأثير غريزه صيانت نفسِ «خود» (ego) ، جايگزين اصل لذّت مى‏شود. اصل واقعيت، نيّت كسب لذّت در غايت امر را رها نمى‏كند، اما مع‏هذا به تأخير انداختن ارضاء را طلب مى‏كند و آن را به اجرا درمى‏آورد؛ يعنى رها ساختن شمارى از امكانات كسب ارضاء و تحملِ موقت عدم لذّت به منزله برداشتن گامى در راه طولانىِ غيرمستقيمى كه به لذّت منتهى مى‏شود. به هر رو، اصل لذّت به عنوان روشى كارى كه غرايز جنسى ــ كه «تربيت» آنها بسيار سخت است ــ از آن استفاده مى‏كنند، مدتى طولانى دوام مى‏آورد و از آنجا كه اصل لذّت كار را با همين غرايز يا از درون خودِ «خود» آغاز مى‏كند، اغلب در غلبه بر اصل واقعيت موفق مى‏شود آن هم به ضررِ كل ارگانيسم.

به هر رو، شكى نمى‏تواند وجود داشته باشد كه جايگزينى اصل لذّت با اصل واقعيت فقط مى‏تواند مسبّبِ شمار اندكى از تجارب غير لذّت‏بخش شود كه به هيچ رو شديدترينِ اين تجارب نيستند. فرصت ديگرِ رها شدن عدم لذّت را كه با نظم كمترى رخ نمى‏دهد در تضادها و برخوردهايى بايد يافت كه در دستگاه ذهنى رخ مى‏دهد، آن هم در زمانى كه «خود» در حال تحول به سازمانهاى به مراتب پيچيده‏ترى است. تقريباً تمامى انرژى‏اى كه دستگاه ذهنى از آن آكنده شده است از تكانه‏هاى غريزى ذاتى آن نشأت مى‏گيرد. اما اينها اجازه نمى‏يابند كه به همان مرحله تحول ارتقاء يابند. در جريان امور بارها و بارها اتفاق مى‏افتد كه غرايز منفرد يا بخشهايى از غرايز در اهداف و نيازهاى خود با مابقى غرايز ناسازگار شوند، غرايزى كه مى‏توانند در وحدت منحصر به فرد «خود» ادغام شوند. بنابراين غرايز دسته اول را فرايند سركوب مى‏تواند از اين وحدت جدا سازد و آنها را در سطوح پائينِ تحول روانى نگه دارد و، اول از همه، راه ارضاى آنها را قطع مى‏كند. اگر آنها متعاقباً موفق شوند كه با گذار از راههايى حاشيه‏اى به ارضاى مستقيم يا جايگزين دست يابند ــ همان‏طور كه به سهولت در مورد غرايز جنسى سركوب شده رخ مى‏دهد ــ اين رخداد كه در موارد ديگر مى‏توانست فرصتى براى لذّت باشد، به وسيله «خود» به عنوان عدم لذّت، احساس و درك مى‏شود. در نتيجه تضاد كهنه‏اى كه با سركوب پايان مى‏گيرد، شكاف تازه‏اى در اصل لذّت رخ مى‏دهد، آن هم درست در زمانى كه غرايزى معين مى‏كوشند تا در تطابق با اين اصل، لذّت تازه‏اى كسب كنند. جزئيات فرايندى كه طى آن سركوب، امكان لذّت را به منبع عدم لذّت بدل مى‏سازد هنوز به وضوح و روشنى فهميده نشده است يا نمى‏تواند به روشنى ارائه گردد. اما شكى نيست كه تمامى عدم لذّت‏هاى روان‏رنجورانه، از اين نوع‏اند ــ يعنى لذتهايى كه نمى‏توانند به طور كلى احساس و درك شوند.

دو منبع عدم لذتى كه هم‏اكنون آنها را برشمردم به هيچ وجه سرچشمه اكثر تجارب عدم لذّت ما نيستند. اما در مورد مابقى مى‏توان با برخى توجيهات سردستى تأكيد كرد كه حضور آنها با سلطه اصل لذّت در تضاد نيست. اغلبِ عدم لذتهايى كه ما احساس مى‏كنيم، عدم لذتهاى ادراكى (perceptual) هستند. اين ادراك مى‏تواند ادراك فشار غرايز ارضاءنشده باشد يا مى‏تواند ادراكى خارجى باشد كه يا فى‏نفسه رنج‏آلوده است يا انتظاراتى غير لذّت‏بخش در دستگاه ذهنى ايجاد مى‏كند، به عبارت ديگر دستگاه ذهنى آن را به عنوان خطر تشخيص مى‏دهد. پس واكنش به اين تقاضاهاى غريزى و تهديدهاى خطر، يعنى واكنشى كه مقوّم فعاليت مناسبِ دستگاه ذهنى است، مى‏تواند به شيوه‏اى درست به دست اصل لذّت يا اصل واقعيت كه تعديل‏كننده اصل لذّت است هدايت شود. به نظر نمى‏رسد كه اين امر محدوديتى پُردامنه براى اصل لذّت به وجود آورد. با اين وصف تحقيق درباره واكنش ذهنى به خطر خارجى دقيقاً در وضعيتى قرار دارد كه مواد و مصالح جديدى به بار آورد و پرسشهايى نو مطرح كند كه به مسأله فعلى ما مربوط‏ اند.

 

قسمت اول

قسمت دوم

قسمت سوم

قسمت چهارم

قسمت پنجم

قسمت ششم

تاریخ آخرین ویرایش: 26 تیر 1402 - 17:04:34
اقدام کننده: پورحسین
تعداد مشاهده: 151