مقالات آموزشی

 

 

 

مشاورین حاضر در کلینیک
آتنا سادات میررجائی
آزاده امیر
فاطمه قانعی مطلق
مرضیه ذبیحی
میترا ضیایی عاقل
مریم مرواریدی
عطیه تقوی
محمدرضا سعیدی
محمد حسین سلمانیان
مینا شعبان زاده
هانیه میر
سمیه قاصری
حسین چم حیدری
جانان محبوبی
سمانه خمسه ای
محمدرضا ودادمفرد
سعیده باقری
سارا خواجه افضلی
محمدرضا صنم یار
سیما سیفی
وراى اصل لذّت(قسمت دوم)
جهت ایجاد مطالب مدیریت سایت ـ امیر علیزاده رهور مطالب مرتبط با صفحه اول سایت ـ مدیریتوراى اصل لذّت(قسمت دوم)
ارسال شده در تاریخ: 24 تیر 1402

وراى اصل لذّت(قسمت دوم)

نوشته زيگموند فرويد

ترجمه يوسف اباذرى


وضعيتى كه بعد از ضربه‏هاى مكانيكى شديد و تصادفات راه‏آهن و ساير حوادثى كه متضمن خطرى براى زندگى هستند رخ مى‏دهد، مدت زمانى طولانى است كه شناخته و توصيف شده است و نام «روان‏رنجورىِ آسيب‏زا» (traumatic neurosis) بر آن گذاشته شده است. جنگ دهشتناكى كه به تازگى پايان يافته است منجر به ظهور شمار كثيرى از اين نوع بيماريها شده است، اما اين واقعه حداقل به وسوسه‏اى پايان داده است كه سبب بيمارى را به ضايعه ارگانيك نظام عصبى‏اى نسبت دهيم كه به دست نيروى مكانيكى ايجاد شده است. تصويرى كه روان‏رنجورى آسيب‏زا از علائم بيمارى ترسيم مى‏كند از حيث فراوانى علائمِ حركتىِ (motor symptoms) مشابه، به هيسترى نزديك مى‏شود اما بنا به قاعده در مورد نشانه‏هاى كاملاً بارز بيمارى ذهنى ــ كه در اين مورد شبيه خودبيمارانگارى (melancholia) يا ماخوليا (hypochondria) است ــ و همچنين در مورد شواهدى كه از ناتوانى و اختلال كلى به مراتب جامعتر قابليتهاى ذهنى به دست مى‏دهد، از آن فراتر مى‏رود. هنوز تبيين كاملى از روان‏رنجورى ناشى از جنگ يا روان‏رنجورى آسيب‏زاى ناشى از دوران صلح به دست داده نشده است. در مورد روان‏رنجورى ناشى از جنگ، اين واقعيت كه همان علائم بيمارى بعضى از اوقات بدون مداخله هر نوع نيروى مكانيكى خالص ظاهر مى‏شود، به نظر مى‏رسد كه در آنِ واحد هم امرى روشن‏كننده باشد هم امرى گيج‏كننده. در مورد روان‏رنجورى آسيب‏زاى معمولى، دو مشخصه به شكلى بارز جلوه‏گر مى‏شوند: نخست، به نظر مى‏رسد كه عامل عمده مسبب آنها مبتنى بر هُول (surprise) و رعب (fright) باشد؛ دوم زخم و جراحتى كه به طور همزمان وارد مى‏شوند بنا به قاعده مخالف تحول روان‏رنجورى عمل مى‏كنند. «رعب» و «ترس» (fear) و «اضطراب» (anxiety) را به شيوه‏اى نادرست به عنوان اصطلاحاتى مترادف به كار برده‏اند؛ اما در واقع آنها مى‏توانند از حيث نسبتشان با خطر از يكديگر به روشنى متمايز شوند. «اضطراب» مبيّن حالت خاصى از منتظر خطر بودن يا آماده شدن براى آن است، هرچند اين خطر مى‏تواند ناشناخته باشد. «ترس» نيازمند موضوع معينى است كه بايد از آن در خوف (afraid)بود. «رعب» نامى است كه ما به وضعيتى مى‏دهيم كه كسى زمانى وارد آن مى‏شود كه با خطرى روبه‏رو شده باشد بدون آن‏كه آمادگى آن را داشته باشد؛ عامل هُول در اينجا مورد تأكيد قرار مى‏گيرد. من بر اين باور نيستم كه اضطراب بتواند مولد روان‏رنجورى آسيب‏زا باشد. چيزى در اضطراب وجود دارد كه از فرد مضطرب در برابر رعب و بنابراين در برابر روان‏رنجورىِ رعب محافظت مى‏كند. بعداً به اين موضوع خواهيم پرداخت.

مطالعه خوابها و روءياها مى‏تواند موثقترين روش تحقيق فرايندهاى ذهنى عميق باشد. خوابها و روءياهايى كه در روان‏رنجورى آسيب‏زا رخ مى‏دهند اين مشخصه را دارند كه مكرراً بيمار را به وضعيت حادثه‏اى كه براى او رخ داده است بازگردانند، وضعيتى كه او با درافتادن به رعبى ديگر از آن بيدار مى‏شود. اين امر مردم را بسيار اندك به شگفتى درمى‏اندازد. آنها فكر مى‏كنند كه اين واقعيت كه تجربه آسيب‏زا مداوماً خود را بر بيمار حتى در حال خواب تحميل مى‏كند، اثبات قوت اين تجربه است: مى‏توان گفت كه بيمار دلمشغولِ آسيب خود شده است. دلمشغوليها با تجربه‏اى كه آغازگر بيمارى بوده است، مدت زمانى طولانى است كه براى ما در هيسترى امر آشناست. بروئر(3) و فرويد در سال 1893 اعلام كردند كه «افراد هيستريك اغلب از به ياد آوردن خاطرات در رنج و عذاب‏اند.» در روان‏رنجورى ناشى از جنگ نيز مشاهده‏گرانى همچون فرنچى(4) و زيمل(5) توانستند از طريق دقيق شدن در لحظه‏اى كه آسيب رخ مى‏دهد علائم حركتى معينى را تبيين كنند.

به هر رو، من نمى‏دانم كه آيا افرادى كه مبتلا به روان‏رنجورى آسيب‏زا هستند در زندگى زمان بيداريشان نيز به خاطرات حادثه‏اى كه بر آنها اتفاق افتاده است بسيار مى‏پردازند يا خير. شايد آنها بيشتر در پى آن باشند كه درباره آن حادثه فكر نكنند. كسانى كه اين امر را به عنوان امرى بديهى پذيرفته‏اند كه خواب و روءياى آنها مى‏بايست در شب آنها را به وضعيتى بازگرداند كه مسبب بيمار شدن آنها شده است، سرشت خوابها و روءياها را بد فهميده‏اند. با سرشت آنها هماهنگتر خواهد بود اگر آنها به بيماران تصاويرى از دوران سلامتى‏شان در گذشته يا بهبوديشان را نشان دهند، بهبودى‏اى كه آنها به آن اميد دارند. اگر روءياها و خوابهاى روان‏رنجورى آسيب‏زا عقيده ما دال بر روند آرزو برآوردنِ (wish-fulfilling) خوابها و روءياها را متزلزل نكنند، ما هنوز يك منبع در دست داريم كه درِ آن به روى ما باز است: ما مى‏توانيم استدلال كنيم كه كاركرد خواب ديدن، شبيه بسيارى چيزهاى ديگر، در اين وضعيت مختل شده است و از اهداف خود منحرف گشته است يا اين‏كه ما وادار مى‏شويم بر گرايشهاى خودآزارانه رمزآلوده «خود» تأمل كنيم.

در اينجا پيشنهاد مى‏كنم كه موضوع تيره و تار روان‏رنجورى آسيب‏زا را رها كنيم و به وارسى روشِ كارى بپردازيم كه دستگاه ذهنى در يكى از نخستين فعاليتهاى بهنجارش از آن استفاده مى‏كند ــ منظور من روش كارى در بازى كودكانه است.

نظريه‏هاى مختلف بازى كودكان فقط اخيراً از ديدگاه روانكاوانه به دست فايفر(6) (1919) جمع‏بندى و مورد بحث قرار گرفته است، كسى كه من خوانندگان خود را به مقاله او ارجاع خواهم داد. اين نظريه‏ها تلاش مى‏كنند تا انگيزشهايى را كشف كنند كه كودكان را به طرف بازى رهنمون مى‏شوند، اما آنها در برجسته ساختن انگيزش اقتصادى و توجه به حاصل آمدن لذتى كه در اين بازيهاست شكست خورده‏اند. بدون آن كه خواسته باشم كل قلمروى را كه اين پديده بر آن حاكم است وارد بحث كرده باشم، توانسته‏ام از طريق فرصتى كه بخت آن را فراهم كرد پرتوى بيفكنم بر اولين بازى‏اى كه پسر يكسال و نيمه‏اى آن را انجام داد و خود آن را اختراع كرده بود. اين مشاهده، چيزى بيش از مشاهده‏اى گذرا بود، زيرا كه من به همراه كودك و والدينش براى چند هفته در زير يك سقف زندگى مى‏كردم و مدت زمانى طول كشيد تا معناى عمل رمزآلوده‏اى را كه او به طور مرتب تكرار مى‏كرد كشف كنم.

اين كودك به هيچ وجه، از حيث تحول دماغى، استثنايى و پيش‏رس نبود. در سن يكسال و نيم او فقط مى‏توانست كلمات با معناى معدودى بگويد؛ همچنين مى‏توانست شمارى صدا درآورد كه مبيّن معنايى بود كه فقط براى اطرافيان او فهميدنى بود. به هر تقدير، او رابطه خوبى با پدر و مادر و خانم پرستارش داشت، و به سبب اين‏كه «پسر خوبى» بود تشويق مى‏شد. در شب مزاحم والدينش نمى‏شد، آگاهانه از فرامينى دال بر دست نزدن به برخى چيزها يا نرفتن به اتاقهاى معينى اطاعت مى‏كرد و بالاتر از همه هنگامى كه مادرش او را براى چند ساعتى ترك مى‏كرد گريه نمى‏كرد. او در عين حال شديداً به مادرش وابسته بود، مادرى كه نه فقط خودش او را تغذيه كرده بود بلكه بدون كمك ديگران از او مواظبت و نگهدارى كرده بود. به هر تقدير، اين پسر كوچولوى خوب عادت ناراحت‏كننده‏اى داشت كه گاه‏به‏گاه از او سر مى‏زد: او هر چيز كوچكى را كه به دستش مى‏رسيد به گوشه‏اى مثل زير تخت پرت مى‏كرد. بنابراين يافتن اين اسباب‏بازيها و جمع كردن آنها اغلب به مشغله‏اى وقت‏گير بدل مى‏شد. او با انجام دادن اين كار صداى كش‏دار و بلند «اُو ـ اُو ـ اُو ـ اُو» را از خود درمى‏آورد و به همراه آن حالت علاقه‏مندى و رضايت به خود مى‏گرفت. مادر او و نويسنده اين شرح حال در اين انديشه توافق كردند كه اين صدا، صرفاً حرف ندا نيست بلكه مبيّن كلمه آلمانى "fort" [ « رفت » ] است. متعاقباً دريافتم كه اين كار نوعى بازى است و يگانه استفاده‏اى كه كودك از اسباب‏بازيهايش مى‏كند اين است كه با آنها بازى «رفت» را انجام مى‏دهد. روزى مشاهده‏اى كردم كه نظر مرا تأييد كرد. كودك قرقره‏اى چوبى داشت كه تكه‏اى نخ به دور آن بسته بود. هرگز به فكر او نرسيد كه آن را پشت سر خود روى زمين بكشد گويى كه قرقره درشكه‏اى باشد براى بازى. آنچه او انجام مى‏داد اين بود كه نخ قرقره را در دست نگه مى‏داشت و با مهارت آن را به لبه تختى كه داراى روختى بود پرتاب مى‏كرد، به گونه‏اى كه قرقره ناپديد مى‏شد و در همين حال «اُو ـ اُو ـ اُو ـ اُو» ى پُرمعناى خود را ادا مى‏كرد. سپس قرقره را با كشيدن نخ از تخت بيرون مى‏كشيد و ظهور مجدد آن را با اداى شادمانه كلمه "da" [ «آنجا» ] خوشامد مى‏گفت. بنابراين، اين عمل بازى‏اى كامل بود ــ ناپديد شدن و بازگشتن. بنا به قاعده، مشاهده‏گر فقط شاهد عمل نخست بود كه به شيوه‏اى خستگى‏ناپذير به عنوان بازى‏اى كامل تكرار مى‏شد، هرچند ترديدى وجود نداشت كه لذّت بيشتر با دومين عمل همراه بود.

بنابراين تفسير بازى ميسر شد، كه به دستاورد فرهنگى بزرگ كودك مربوط مى‏شد ــ چشم‏پوشى غريزى‏اى (يعنى چشم‏پوشى از ارضاى غريزى) كه او زمانى بدان دست مى‏زد كه اجازه مى‏داد بدون اين‏كه اعتراضى بكند مادرش از خانه خارج شود. او به اصطلاح با آماده ساختن صحنه براى ناپديد شدن و بازگشتن اشيائى كه در دسترس او بودند به خود پاداش مى‏داد. اگر بخواهيم درباره موءثر بودن سرشت اين بازى قضاوت كنيم، اين نكته اصلاً مهم نيست كه آيا كودك خود بازى را اختراع كرده است يا از طريق اشارات بيرونى آن را فراگرفته است. علاقه‏مندى ما متوجه مسأله ديگرى است. كودك قطعاً نمى‏توانست عزيمت مادر خود را به عنوان چيزى خوشايند يا حتى چيزى خنثى درك كند. بنابراين چگونه تكرار اين تجربه آزاردهنده در قالب بازى با اصل لذّت سازگار مى‏شد؟ شايد در پاسخ بتوان گفت كه عزيمت مادر مى‏بايست به عنوان مقدمه ضرورى بازگشت شادى‏آفرين او انجام گيرد، و بنابراين در مسأله بازگشت است كه هدف واقعى بازى نهفته است. اما در برابر اين عقيده بايد اين امر واقع مشاهده شده را ابراز كرد كه عمل نخست، يعنى عمل عزيمت، خود به عنوان بازى‏اى مستقل انجام گرفته است و تكرار آن بسيار بيشتر از آن بوده است كه فقط بخشى از كليت بازى با پايان خوشايندش باشد.

از تحليل واقعه منفردى از اين قبيل به هيچ نتيجه قطعى نمى‏توان رسيد. از ديدگاهى برى از پيش‏داورى اين برداشت حاصل مى‏شود كه كودك به سبب انگيزشى ديگر تجربه خود را به بازى بدل كرده است. در آغاز او در موقعيتى منفعل قرار داشت ــ او مقهور تجربه شده بود؛ اما با تكرار آن به عنوان بازى، هرچند كه غيرلذّت‏بخش بود، نقشى فعال بر عهده گرفت. اين تلاشها را شايد بتوان به غريزه سرورى (mastery) فروكاست كه مستقل از اين‏كه خاطره فى‏نفسه لذّت‏بخش باشد يا خير عمل مى‏كند. اما هنوز مى‏توان دست به تفسير ديگرى زد. پرت كردن شى‏ء به گونه‏اى كه «رفته» باشد ممكن است انگيزشى از كودك را ارضاء كند كه در زندگى واقعى او سركوب شده است، خالى كردن دقِ دل خود بر سرِ مادرش به سبب دور شدن از او. اگر قضيه اين‏گونه باشد مى‏تواند معنايى مبارزه‏جويانه داشته باشد: «خيلى خوب، برو! به تو احتياجى ندارم. من خودم تو را بيرون مى‏فرستم.» يك سال بعد همان پسرى كه من شاهد نخستين بازيش بودم، اسباب‏بازى را برمى‏داشت و اگر از آن خوشش نمى‏آمد آن را روى زمين پرت مى‏كرد و مى‏گفت: «برو به جبه!»(7) در آن زمان او شنيده بود كه پدر غايبش در «جبهه» است و او از غيبت پدرش هيچ تأسفى نمى‏خورد؛ برعكس او اين امر را كاملاً روشن مى‏ساخت كه اصلاً دلش نمى‏خواهد اكنون كه مادرش فقط در تملك اوست برآشفته شود. ما كودكان ديگرى را مى‏شناسيم كه دوست داشتند تمايلات خصمانه مشابهى را با بيرون انداختن اشياء به جاى افراد نشان دهند. بنابراين ما در اين شك باقى مى‏مانيم كه آيا تمايل كلنجار رفتن با تجربه‏اى قاهرانه در ذهن به گونه‏اى كه بر آن احاطه يابيم، مى‏تواند به عنوان رخدادى اوليه و مستقل از اصل لذّت تجلى يابد. زيرا كه در موضوعى كه مورد بحث ماست، دست‏آخر كودك شايد فقط قادر باشد تجربه ناخوشايند خود را در بازى به اين سبب تكرار كند كه تكرار، لذتى از نوع ديگر اما از نوع مستقيم را به همراه مى‏آورد.

همچنين مطالعه بيشتر بازى كودكان كمكى به ما نمى‏كند كه بر ترديد خود در مورد اين دو ديدگاه فائق آييم. واضح است كه كودكان در بازيهاى خود هر آن چيزى را تكرار مى‏كنند كه در زندگى واقعى بر آنها تأثير بسيار گذاشته باشد، و با انجام اين كار آنها قوت آن تأثير را آشكار مى‏سازند و به اصطلاح مى‏توان گفت خود را بر آن وضعيت حاكم مى‏سازند. اما از سوى ديگر اين امر آشكار است كه بازى آنها را آرزويى كه در تمامى مدت بر آنها سلطه دارد تحت‏تأثير قرار مى‏دهد ــ آرزوى آدم بزرگ بودن و توانايى انجام كارهايى كه بزرگسالان انجام مى‏دهند. اين امر نيز مى‏تواند مورد مشاهده قرار گيرد كه سرشت غيرلذّت‏بخش تجربه‏اى، همواره براى بازى نامناسب نيست. اگر پزشكى حلق كودك را معاينه كند يا عملى كوچك بر روى او انجام دهد، مى‏توانيم كاملاً مطمئن باشيم كه اين تجارب رعب‏آور به موضوع بازى بعدى مبدل خواهند شد؛ اما در اين مورد نبايد اين واقعيت را فراموش كنيم كه لذتى از منبعى ديگر فراهم خواهد شد. به محض آن‏كه كودك از انفعال تجربه به پويايى بازى گذار كند تجربه ناخوشايند را به يكى از همبازيهايش منتقل خواهد كرد و از اين طريق دقِ دل خود را سر جانشين خالى خواهد كرد.

با اين وصف، از اين مبحث اين نتيجه گرفته مى‏شود كه نيازى نيست وجود غريزه مقلدانه خاصى را براى تمهيد انگيزشى براى بازى مفروض بگيريم. دست‏آخر بايد يادآورى كنيم كه بازى و نمايش هنرمندانه و تقليد هنرمندانه‏اى كه بزرگسالان انجام مى‏دهند ــ كه برخلاف بازى كودكان داراى مخاطبانى است ــ تماشاگران را (به عنوان مثال در تراژدى) از دردناكترين تجربه‏ها معاف نمى‏كند و تماشاگران اين تجارب را بسيار لذّت‏بخش مى‏يابند. اين امر دليلى قانع‏كننده است كه حتى در زير سلطه اصل لذّت، همواره طرق و ابزارهاى كافى وجود دارد كه هر آنچه را فى‏نفسه غيرلذّت‏بخش است به موضوعى بدل ساخت كه مى‏توان آن را به ياد آورد و در ذهن با آن كلنجار رفت. ملاحظه اين موارد و موقعيتها را كه نتيجه غايى آنها توليد لذّت است بايد نوعى نظام زيبايى‏شناسانه بر عهده گيرد كه رهيافتى اقتصادى به موضوع آن دارد. آنها هيچ فايده‏اى براى اهداف ما ندارند، زيرا كه وجود و سلطه اصل لذّت را مفروض مى‏انگارند؛ و هيچ گواهى از عملكرد گرايشهايى را كه به وراى اصل لذّت متوجه‏اند به دست نمى‏دهند، يعنى گرايشهايى كه بدويتر از آن گرايشها و مستقل از آن‏اند.

 

قسمت اول

قسمت دوم

قسمت سوم

قسمت چهارم

قسمت پنجم

 

قسمت ششم

تاریخ آخرین ویرایش: 26 تیر 1402 - 17:06:26
اقدام کننده: پورحسین
تعداد مشاهده: 128