مقالات آموزشی

 

 

 

مشاورین حاضر در کلینیک
آتنا سادات میررجائی
آزاده امیر
فاطمه قانعی مطلق
مرضیه ذبیحی
میترا ضیایی عاقل
مریم مرواریدی
عطیه تقوی
محمدرضا سعیدی
محمد حسین سلمانیان
مینا شعبان زاده
هانیه میر
سمیه قاصری
حسین چم حیدری
جانان محبوبی
سمانه خمسه ای
محمدرضا ودادمفرد
سعیده باقری
سارا خواجه افضلی
محمدرضا صنم یار
سیما سیفی
وراى اصل لذّت(قسمت سوم)
جهت ایجاد مطالب مدیریت سایت ـ امیر علیزاده رهور مطالب مرتبط با صفحه اول سایت ـ مدیریتوراى اصل لذّت(قسمت سوم)
ارسال شده در تاریخ: 24 تیر 1402

وراى اصل لذّت(قسمت سوم)

نوشته زيگموند فرويد

ترجمه يوسف اباذرى


نتيجه 25 سال كار شديد اين بوده است كه امروزه اهداف آنى تكنيك روانكاوى كاملاً با اهداف آن در آغاز متفاوت است. در آغاز پزشك تحليلگر كارى نمى‏كرد مگر كشف مواد و مصالح ناخودآگاه پوشيده بر بيمار و جمع‏بندى آنها و انتقال آنها به بيمار در لحظه‏اى مناسب. روانكاوى در آن هنگام پيش از هر چيز و بيش از هر چيز هنرِ تفسير بود. از آنجا كه اين تكنيك مسأله معالجه را حل نكرد، به سرعت هدف بعدى در معرض ديد قرار گرفت: وادار ساختن بيمار به تأييد برساخته‏هاى روانكاو از خاطرات او. در اين كار تأكيد عمده بر مقاومت بيمار گذاشته مى‏شد: اينك هنر در واگشايى اين مقاومتها در سريعترين زمانِ ممكن بود، در نشان دادن آنها به بيمار و ترغيب او با نفوذ انسانى براى رها ساختن مقاومتهايش ــ در اينجا بود كه نظريه‏اى كه به عنوان «انتقال»(8) در نظر گرفته مى‏شد، نقش خود را ايفا مى‏كرد.

اما اكنون كاملاً روشن شده است كه هدفى كه در نظر گرفته شده است ــ يعنى هر آنچه ناخودآگاه است بايد خودآگاه شود ــ كاملاً با اين روش دست‏يافتنى نيست. بيمار نمى‏تواند كل آن چيزى را كه در او سركوب شده است به ياد آورد، و آنچه او به ياد نمى‏آورد ممكن است به دقت جزء ضرورى آن چيزِ سركوب شده باشد. بنابراين بيمار به هيچ وجه از صحت برساخته‏اى كه به او منتقل مى‏شود اطمينانى حاصل نمى‏كند. او ناگزير مى‏شود كه مصالح سركوب‏شده را به عنوان تجربه‏اى معاصر تكرار كند به جاى آن‏كه همان‏طور كه پزشك ترجيح مى‏دهد آن را به عنوان چيزى مربوط به گذشته به ياد آورد. اين بازتوليدها كه با چنان دقت ناخواسته‏اى ظاهر مى‏شود، همواره بخشى از زندگى جنسى دوران طفوليت را به همراه دارد ــ يعنى عقده اُديپ و مشتقات آن؛ و اين موارد به شيوه‏اى لايتغير در قلمرو انتقال، يعنى رابطه بيمار با پزشك، مجدداً به نمايش درمى‏آيند. مى‏توان گفت وقتى امور به اين مرحله مى‏رسند، روان‏رنجورى تازه يا «روان‏رنجورى انتقالى» جايگزين روان‏رنجورى اوليه مى‏شود. تمامى كوشش پزشكان بر اين بوده است كه اين روان‏رنجورى انتقالى را در كوچكترين محدوده‏ها نگه دارند؛ تا جايى كه ممكن است آن را به مسير خاطره بيندازند و تا حد امكان كمترين اجازه را بدهند كه به عنوان تكرار ظاهر شود. نسبت ميان آنچه به ياد آورده مى‏شود و آنچه بازتوليد مى‏شود، از موردى به مورد ديگر فرق مى‏كند. پزشك بنا به قاعده نمى‏تواند بيمار خود را از اين مرحله مداوا معاف كند، پزشك بايد بيمار را وادار كند كه بخشى از زندگى فراموش‏شده‏اش را مجدداً تجربه كند؛ اما از سوى ديگر بايد مواظب باشد كه بيمار تا درجاتى فاصله خود را حفظ كند، فاصله‏گيرى‏اى كه او را به رغم همه چيزها قادر مى‏سازد كه اين امر را بازشناسد كه آنچه به عنوان واقعيت ظاهر مى‏شود در واقع فقط بازتاب گذشته‏اى فراموش شده است. اگر اين هدف با موفقيت حاصل آيد، اعتماد بيمار جلب شده است و به همراه آن موفقيت معالجه كه وابسته به آن است تضمين شده است.

براى راحت‏تر كردن فهم اين «اجبار به تكرار» كه در جريان مداواى روانكاوانه روان‏رنجوران ظاهر مى‏شود، بايد بيش از همه چيز از شرّ اين برداشت غلط رهايى يابيم كه آنچه در مبارزه خود به ضد مقاومتها با آن سروكار داريم مقاومت ناخودآگاه است. ناخودآگاه ــ يا به عبارت ديگر امر «سركوب‏شده» ــ به هيچ رو مقاومتى در برابر تلاشهايى نمى‏كند كه براى مداوا صورت مى‏گيرد. در واقع، ناخودآگاه، خود هيچ كارى ندارد مگر شكستن فشارى كه بر آن وارد مى‏شود و بازگشودن راه خود به سوى آگاهى يا آزاد شدن از طريق دست زدن به كنشى واقعى. مقاومت در طول مداوا از سيستمها و لايه‏هاى بالاتر ذهن كه اساساً مسبب و مجرى سركوب هستند نشان داده مى‏شود. اما از آنجا كه ما بنا به تجربه مى‏دانيم كه اين واقعيت كه انگيزه‏ها براى مقاومتها و در واقع خود مقاومتها، در وهله اول معالجه، ناخودآگاه هستند، اشارتى به ماست كه بايد كمبودهاى خود در اصطلاحاتمان را تصحيح كنيم. اگر ما تقابل را نه ميان امر آگاه و ناخودآگاه بلكه ميان خود منسجم ego) (coherentو امر سركوب‏شده برقرار كنيم، از فقدان روشنى و وضوح تبرّى جسته‏ايم. اين امر قطعى است كه بخش اعظم «خود» و به طورى چشمگير آنچه مى‏توانيم به عنوان هسته آن توصيف كنيم، خود، ناخودآگاه است و صرفاً بخش كوچكى از آن را مى‏توانيم با اصطلاح «ماقبل آگاه» (preconscious) توصيف كنيم. با جايگزين كردن اصطلاحى نظام‏مند يا پويا به جاى اصطلاحى صرفاً توصيفى، مى‏توانيم بگوييم كه مقاومت بيمار از «خود» او سرچشمه مى‏گيرد و آن‏گاه ما ناگهان درك مى‏كنيم كه اجبار به تكرار بايد به ناخودآگاه سركوب‏شده منتسب شود. به نظر محتمل مى‏رسد كه اين اجبار فقط بعد از آن كه عمل مداوا تا نيمه راه براى تماس با آن پيش رفت و سركوب را سست كرد مى‏تواند خود را نشان دهد.

شكى نيست كه مقاومت «خودِ» آگاه و ناآگاه تحت‏تأثير اصل لذّت عمل مى‏كند؛ خود در جستجوى طفره رفتن از امر غيرلذّت‏بخش است، امرى كه مى‏تواند با رها شدن امر سركوب شده حاصل شود. از سوى ديگر تلاشهاى ما متوجه تمهيد مداراى با امر غيرلذّت‏بخش با توسل به اصل واقعيت است. اما چگونه اجبار به تكرار ــ يعنى تجلى قدرت امر سركوب‏شده ــ به اصل لذّت مربوط مى‏شود؟ روشن است كه بخش اعظم آنچه تحت اجبار به تكرار از نو تجربه مى‏شود بايد مسبب عدم لذّت «خود» شود، زيرا كه فعاليتهاى تكانه‏هاى غريزى سركوب‏شده را رومى‏آورد. به هر تقدير، اين عدم لذّت از همان نوعى است كه ما قبلاً آن را بررسى كرديم و [ گفتيم كه ] با اصل لذّت در تضاد نيست: عدم لذّت براى يك سيستم و در عين حال ارضا براى سيستمى ديگر. اما اكنون با امر واقعى نو و شاخص روبه‏رو شده‏ايم يعنى اين‏كه اجبار به تكرار نيز يادآورى تجارب گذشته‏اى است كه دربردارنده هيچ امكانى از لذّت نيست، و هيچ‏گاه نمى‏تواند، حتى از مدتها قبل، موجب ارضاى حتى تكانه‏هايى غريزى شود كه از آن زمان به بعد سركوب شده‏اند.

شكوفايى اوليه زندگى جنسى دوران طفوليت محكوم به نابودى است زيرا كه خواسته‏هاى آن با واقعيت و با مرحله ناكافىِ تحول كودك سازگار نيست؛ اين شكوفايى در آزاردهنده‏ترين وضعيتها و در ميان دردناكترين احساسات به پايان مى‏رسد. از دست دادن عشق و شكست، در پس خود زخمهايى دائمى را در قالب داغ خودشيفتگى بر حرمت نفس (self-regard)به جاى مى‏گذارد، كه به نظر من و همچنين به نظر مارچينفسكى(9) بيش از هر چيز ديگر به «حس حقارت» (sense of inferiority) كه در روان‏رنجورى شيوع بسيار دارد كمك مى‏كند. جستجوهاى جنسى كودك، كه تحولات جسمانى او محدوديتهايى بر آن تحميل مى‏كند، به هيچ نتيجه رضايت‏بخشى منتهى نمى‏شود؛ و ريشه شِكوه‏هاى بعدى از قبيل «من نمى‏توانم كارى را به اتمام برسانم؛ من نمى‏توانم در كارى موفق شوم»، ناشى از همين امر است. حلقه‏اى عاطفى كه كودك را بنا به قاعده به ولىِ جنسِ مخالف او پيوند مى‏دهد، به نااميدى به انتظار بيهوده ارضا، يا به حسادت ورزيدن نسبت به كودك تازه متولد شده ــ گواه قطعى بى‏وفايى كسى كه كودك او را دوست دارد ــ مى‏انجامد، تلاشهاى خود كودك براى بچه درست كردن كه با نوعى جدّيت تراژيك انجام مى‏گيرد به طور شرم‏آورى شكست مى‏خورد. هر چه كمتر شدن محبتى كه به او ابراز مى‏شود، تقاضاهاى فزاينده تعليم و تربيت، كلمات سرزنش‏آميز و مجازاتهاى گاه‏به‏گاه ــ تمامى اينها دست‏آخر به او نشان مى‏دهد كه تا چه وسعتى مورد تحقير قرار گرفته است. اين موارد، موارد معدود نوعى و مداوماً تكرارشونده شيوه‏هايى هستند كه بر مبناى آنها عشقى كه مشخصه دوران كودكى است به پايان مى‏رسد.

بيماران تمامى اين وضعيتهاى ناخواسته و عواطف دردناك را در جريان انتقال تكرار مى‏كنند و آنها را با حداكثر هنرمندى احيا مى‏كنند. آنان درصدد برمى‏آيند كه جريان مداوا را درحالى‏كه هنوز به اتمام نرسيده است قطع كنند؛ آنان يك بار ديگر مى‏كوشند تا احساس كنند كه تحقير شده‏اند و پزشك را وامى‏دارند كه با جديت با آنها سخن بگويد و با آنها به سردى رفتار كند؛ آنان موضوعاتى درخور حسادتشان كشف مى‏كنند؛ آنان به جاى بچه‏اى كه در كودكى مشتاقانه در آرزويش بودند، برنامه‏اى بزرگ مى‏ريزند و وعده‏اى براى هديه‏اى بزرگ مى‏دهند ــ كه اين هم به همان اندازه غيرواقعى است. هيچ‏يك از اين آرزوها در گذشته نمى‏توانست موجب توليد لذّت شود، و مى‏توان حدس زد كه امروز اگر به جاى آن كه [ اين آرزوها ] شكل تجربه‏اى تازه به خود بگيرند، به عنوان خاطرات يا خوابها و روءياها ظاهر شوند، لذّت كمترى به بار آورند. البته اينها فعاليتهاى غرايزى هستند كه هدفشان اين است كه به ارضا شدن منجر شوند؛ اما هيچ درسى نمى‏توان از تجربه كهنه اين فعاليتها آموخت، فعاليتهايى كه در عوض فقط به عدم لذّت رهنمون مى‏شوند. به رغم اين امر، اين تجارب تحت‏فشار اجبار تكرار مى‏شوند.

آنچه را روانكاو در جريان پديده‏هاى انتقال روان‏رنجوران آشكار مى‏كند، مى‏تواند در زندگى برخى افراد عادى نيز مشاهده شود. حالتى كه آنان بروز مى‏دهند اين است كه سرنوشتى شوم در تعقيب آنان است يا قدرتى «شيطانى» آنان را تسخير كرده است؛ اما روانكاوى همواره بر اين نظر بوده است كه خود آنان قسمت اعظم سرنوشتشان را رقم مى‏زنند كه تأثيرات دوران اَوان طفوليت آن را معين مى‏سازد. اجبارى كه در اينجا مورد توجه است به هيچ وجه متفاوت از اجبار به تكرارى نيست كه ما در روان‏رنجورى يافته‏ايم، حتى اگر افرادى را كه اينك بررسى مى‏كنيم هيچ‏گاه علائمى حاكى از سروكار داشتن با تضاد روان‏رنجورانه، از طريق توليد علائم بيمارى، نشان نداده باشند. بنابراين ما با افرادى روبه‏رو هستيم كه همه روابط انسانى آنان پيامدى مشابه دارد: آدم خيّرى كه پس از مدتى همه افراد تحت سرپرستى‏اش او را با خشم رها مى‏كنند، هرچند در موقعيتى ديگر، اين افراد ممكن بود با يكديگر بسيار متفاوت باشند، و به نظر مى‏رسد كه او محكوم به چشيدن تمامى طعم تلخ ناسپاسى شده است؛ يا انسانى كه تمامى دوستيهايش با خيانت دوستانش به پايان مى‏رسد؛ يا انسانى كه در جريان زندگى‏اش بارها و بارها كسى ديگر را درجايگاه اقتدار خصوصى يا عمومى قرار مى‏دهد و سپس بعد از زمانى معين، خود آن اقتدار را واژگون مى‏كند و فرد مقتدر جديدى را به جاى قبلى مى‏نشاند؛ يا باز مثل عاشقى كه تمام ماجراهاى عشقى‏اش با يك زن از مراحل مشابهى مى‏گذرد و به نتايج مشابهى مى‏رسد. اين جريانِ «تكرار مداوم همان چيز» سبب هيچ‏گونه شگفتى براى ما نمى‏شود، آن هم زمانى كه آن را با رفتار فعال فرد موردنظر ربط دهيم و زمانى كه بتوانيم در او نشانه شخصيتى اساسى را كشف كنيم كه همواره دست‏نخورده باقى مى‏ماند و ناگزير است در تكرار همان تجارب خود را نشان دهد. ما بسيار بيشتر تحت تأثير مواردى قرار مى‏گيريم كه در طى آن به نظر مى‏رسد فرد موردنظر تجربه‏اى منفعل از سر مى‏گذراند، تجربه‏اى كه او بر آن هيچ تأثيرى ندارد اما در جريان آن، او با تكرار همان سرنوشت مقدّر روبه‏رو مى‏شود. در اينجا مى‏توان به عنوان مثال به زنى اشاره كرد كه سه بار متوالى ازدواج كرد و شوهران او هر بار خيلى زود بيمار شدند و او از آنها در بستر مرگشان مراقبت كرد. تكان‏دهنده‏ترين تصوير شعرى از چنان سرنوشتى را تاسو(10) در حماسه رمانتيك Gerusalemme Liberataبه دست داده است. قهرمان اين حماسه تانسرد نادانسته محبوبه‏اش كلوريندا را كه لباس جنگى سردار دشمن را پوشيده است در دوئلى مى‏كشد. تانسرد بعد از به خاكسپارى او وارد جنگل جادويى غريبى مى‏شود كه لشكريان جنگجو را به وحشت مى‏افكند. او با شمشيرش بر درخت بلندى ضربه مى‏زند؛ اما خون از جاى ضربه جارى مى‏شود و صداى كلوريندا كه روحش در درخت زندانى شده است به گوش مى‏رسد كه شِكوه مى‏كند و مى‏گويد كه محبوبش يك بار ديگر او را زخمى كرده است.

اگر ما چنين مشاهداتى را در نظر گيريم كه متكى بر رفتار بيماران در حال انتقال و متكى بر زندگينامه‏هاى مردان و زنان است، شجاعت آن را پيدا مى‏كنيم كه فرض كنيم كه حقيقتاً در ذهن، اجبارى براى تكرار وجود دارد كه هيچ اعتنايى به اصل لذّت ندارد. اينك نيز مايليم خوابها و روءياهايى را كه در روان‏رنجوران آسيب‏زا و تكانه‏اى را كه كودكان را به طرف بازى رهنمون مى‏شود به اين اجبار مربوط سازيم.

اما بايد متذكر شد كه فقط در مواردى نادر مى‏توانيم آثار خالص اجبار به تكرار را به گونه‏اى كه ديگر انگيزشها آن را همراهى نكرده باشند مشاهده كنيم. در مورد بازى كودكان ما قبلاً شيوه‏هايى ديگر را مورد تأكيد قرار داديم كه بر مبناى آنها پديد آمدن اجبار مى‏تواند مورد تفسير قرار گيرد؛ اجبار به تكرار و ارضايى غريزى كه بلافاصله لذّت‏بردنى باشد، به نظر مى‏رسد كه در اينجا به همكارى صميمانه‏اى منتهى شوند. پديده انتقال را آشكارا مقاومتى مورداستفاده قرار مى‏دهد كه «خود» در اصرارِ سرسختانه خويش بر سركوب از خود نشان مى‏دهد؛ اجبار به تكرار كه مداوا سعى مى‏كند آن را به خدمت گيرد، به اصطلاح، توسط «خود» به طرف خود كشيده مى‏شود (زيرا كه خود به اصل لذّت متصل است). بخش اعظم چيزى را كه مى‏توان به عنوان اجبار سرنوشت توصيف كرد، به نظر مى‏رسد بر مبنايى عقلانى فهميدنى باشد؛ به گونه‏اى كه ما تحت فشار هيچ نوع ضرورتى نيستيم تا براى تبيين آن به نيروى انگيزشى رمزآلوده و جديدى متوسل شويم.

كمترين مورد مشكوك شايد خوابها و روءياهاى آسيب‏زا باشند. اما با تأملى فكورانه‏تر ناگزير مى‏شويم بپذيريم كه حتى در موارد ديگر نيز كلِ زمينه را عملكرد نيروهاى انگيزشى آشنا دربر نمى‏گيرند. مطالب بسيارى براى توجيه فرضيه اجبار به تكرار، تبيين نشده باقى مانده است ــ اجبارى كه به نظر مى‏رسد بدوى‏تر و ابتدايى‏تر و غريزى‏تر از اصل لذّت باشد كه اجبار به تكرار آن را ناديده مى‏انگارد. اما اگر اجبار به تكرار در ذهن عمل مى‏كند، بايد خوشحال باشيم كه چيزى در مورد آن بدانيم، بفهميم كه كاركرد آن با چه چيزى متناظر است، تحت چه وضعيتهايى مى‏تواند پديد آيد و نسبت آن با اصل لذّت چيست ــ اصلى كه دست‏آخر، قبلاً غلبه بر مسير جريانهاى تحريك در زندگى ذهنى را به آن منتسب كرده‏ايم.

 

قسمت اول

قسمت دوم

قسمت سوم

قسمت چهارم

قسمت پنجم

قسمت ششم

تاریخ آخرین ویرایش: 26 تیر 1402 - 17:07:10
اقدام کننده: پورحسین
تعداد مشاهده: 134