مقالات آموزشی

 

 

 

مشاورین حاضر در کلینیک
آتنا سادات میررجائی
آزاده امیر
فاطمه قانعی مطلق
مرضیه ذبیحی
میترا ضیایی عاقل
مریم مرواریدی
عطیه تقوی
محمدرضا سعیدی
محمد حسین سلمانیان
مینا شعبان زاده
هانیه میر
سمیه قاصری
حسین چم حیدری
جانان محبوبی
سمانه خمسه ای
محمدرضا ودادمفرد
سعیده باقری
سارا خواجه افضلی
محمدرضا صنم یار
سیما سیفی
فراموش كردن اسامى و ترتيب كلمات (قسمت اول)
جهت ایجاد مطالب مدیریت سایت ـ امیر علیزاده رهور مطالب مرتبط با صفحه اول سایت ـ مدیریتفراموش كردن اسامى و ترتيب كلمات (قسمت اول)
ارسال شده در تاریخ: 7 مرداد 1402

فراموش كردن اسامى و ترتيب كلمات (قسمت اول)

نوشته زيگموند فرويد
ترجمه مازيار اسلامى


تجربياتى كه با توجه به فرايند فراموش كردن بخشى از ترتيب كلماتِ يك زبان خارجى در فصل پيش گفته شد، ممكن است شگفتى بعضيها را برانگيزد كه آيا فراموش كردن ترتيب كلمات در زبان مادرى هر كس نياز به توضيحى اساساً متفاوت دارد. مطمئناً همه ما شگفت‏زده نخواهيم شد اگر پس از مدتى كه از به خاطر سپردن يك فرمول يا شعر مى‏گذرد، تنها بتوانيم آن را به شكل ناقص با تغييرات و اختلافاتى بيان كنيم. اگرچه اين فراموش كردن به يك اندازه همه چيزهايى را كه با هم آموخته‏ايم تحت‏تأثير قرار نمى‏دهد، اما به نظر مى‏رسد از آن آموخته‏ها بخشهاى مشخصى را جدا مى‏كند. به همين دليل شايد ارزش داشته باشد كه ما كوششمان را به تحقيق تحليل‏گرانه در باب برخى نمونه‏هاى چنين بيانهاى غلطى معطوف كنيم. بريل نمونه زير را گزارش مى‏كند:

هنگامى كه يك روز با يك خانم جوان باهوش صحبت مى‏كردم، او گه‏گاه اشعارى از كيتس مى‏خواند. عنوان شعر چكامه‏اى به آپولو بود و او بندهاى زير را خواند:

در خانه طلاى غربى‏ات

جايى كه تو در كشورت زندگى مى‏كنى

شاعران، ناگهان آن‏گونه متعالى گفتند

حقايق بى‏روحى كه خيلى دير آشكار مى‏شوند.

او در طول خواندن شعر چند بار عجله كرد، مطمئن بود كه در بند آخر چيزى را اشتباه خوانده است. شگفتى‏اش باعث مراجعه‏اش به كتاب شد. متوجه شد كه نه تنها بند پايانى را به اشتباه خوانده است، بلكه اشتباهات ديگرى هم كرده است. او از روى كتاب، شعر را اين‏گونه خواند:

چكامه‏اى به آپولو

در تالارهاى طلاى غربى‏ات

هنگامى كه در كشورت نشسته‏اى

شاعران، آن‏گونه گذشته را متعالى گفتند

مردگان قهرمان و ترانه تقدير

كلماتى كه به شكل ايتاليك آمده‏اند در بار اول يا فراموش شده بودند، يا با كلماتى ديگر جايگزين شده بودند.

او از اشتباهات مكررش شگفت‏زده شده بود و آنها را به كم‏كارى حافظه‏اش نسبت مى‏داد. من مى‏توانستم خيلى سريع او را قانع كنم كه در اين مورد هيچ اِخلال كمّى و كيفى در حافظه رخ نداده است و خيلى سريع مكالمه‏مان پيش از نقل اين اشعار را به يادش آورم.

«ما درباره اغراق شخصيت در ميان عشاق بحث مى‏كرديم و او فكر مى‏كرد كه اين گفته ويكتور هوگو است كه عشق بزرگترين چيز در جهان است چرا كه مى‏تواند يك فروشنده بقالى را همچون خدا و فرشته نشان دهد. او ادامه داد: تنها هنگامى كه ما عاشقيم ايمانى كور به انسانيت داريم، همه‏چيز بى‏نقص است، همه‏چيز زيباست و... همه‏چيز به گونه‏اى شاعرانه غيرواقعى است. تجربه‏اى شگفت‏انگيز است كه ارزشش را دارد درگيرش شويم، هرچند كه طبق معمول يأسهاى وحشتناكى به دنبال دارد. عشق ما را به سطح خدايان مى‏برد و انواع و اقسام فعاليتهاى هنرى را در ما برمى‏انگيزد. ما شاعرانى واقعى مى‏شويم، ما نه تنها شعرها را به خاطر مى‏سپاريم و از حفظ مى‏خوانيم، بلكه غالباً آپولوهاى خودمان مى‏شويم. او سپس شعرهايى را كه در بالا آمد خواند.

«هنگامى كه من از او خواستم شعرهاى حفظ‏كرده‏اش را بخواند، نتوانست. به عنوان يك معلم فن بيان، عادت داشت اشعار زيادى را به خاطر بسپرد و غالباً هم برايش دشوار بود كه بگويد اين اشعار را كى به خاطر سپرده است. من از روى اين مكالمه چنين قضاوت كردم كه ظاهراً اين شعر براى او تداعى‏كننده ايده اغراق شخصيتِ انسان عاشق است. آيا تو احتمالاً اين شعر را هنگامى به خاطر نمى‏آورى كه در چنين حالتى قرار دارى؟ او براى لحظه‏اى به فكر فرو رفت و سپس نكات زير را ذكر كرد: دوازده سال پيش، هنگامى كه هجده ساله بوده است، عاشق مى‏شود. او هنگامى كه در يك اجراى تئاترى آماتورى شركت مى‏كرده، مرد جوانى را ملاقات مى‏كرده است. آن مرد در آن زمان در رشته تئاتر تحصيل مى‏كرده و پيش‏بينى مى‏شده است كه روزى به يك هنرپيشه محبوب زنان تبديل شود. او از همه مشخصات لازم براى رسيدن به چنين موقعيتى برخوردار بوده است: آدمى جذاب، نافذ، بسيار باهوش و... خيلى دمدمى مزاج. به دختر جوان درباره اين ويژگى مرد هشدار داده مى‏شد اما او هيچ اعتنايى نمى‏كرد و آن را به حسادت اطرافيانش نسبت مى‏داد. همه چيز براى مدت چند ماه به خوبى پيش مى‏رفت تا اين‏كه روزى مطلع شد كه آپولوى او (براى همين او اين شعر را به خاطر سپرده بود) با يك زن ثروتمند گريخته و ازدواج كرده است. چند سال بعد زن باخبر شد كه مرد در يك شهر غربى زندگى مى‏كند، جايى كه در حال مراقبت از اموال پدرزنش است.

"بندهاى غلط خوانده شده حالا كاملاً روشن هستند. بحث درباره اغراق شخصيت در ميان عشاق ناخودآگاه براى او يادآور تجربه‏اى ناخوشايند بود، چرا كه او خودش هم درباره شخصيت مردى كه دوست مى‏داشت اغراق كرده بود. او مى‏پنداشت كه آن مرد خداست، اما مشخص شد كه ارزشى كمتر از حتى يك آدم معمولى دارد. اين ماجرا هيچ‏گاه به سطح خودآگاه نمى‏آمد چرا كه يادآور افكارى رنج‏آور و ناخوشايند بود، اما تغييرات ناخواسته در شعر، آشكارا وضع روحى او را نشان مى‏داد. بيان شاعرانه نه تنها به چيزهايى ملال‏آور تغيير يافته بود، بلكه تلويحاً به كل ماجرا هم اشاره مى‏كرد." در اينجا، مثال ديگرى از فراموش كردن ترتيب كلمات يك شعر را كه موردى شناخته‏شده است از كتاب دكتر بنى جى يونگ نقل مى‏كنم:

"مردى قصد داشت شعرى مشهور را از بر بخواند، شعرِ «درختى كاج تنها ايستاده است». در بند «او احساس خواب‏آلودگى مى‏كرد»، او در كلمات «با پارچه سفيد» گير مى‏كرد. فراموش كردن چنين شعر مشهورى براى من خيلى عجيب به نظر مى‏رسيد. بنابراين از او خواستم كه هنگام فكر كردن به كلمات «با پارچه سفيد» هر آنچه را به ذهنش مى‏رسد بازگو كند. او مجموعه تداعيهاى زير را ارائه كرد: «پارچه سفيد باعث مى‏شود كه آدم به ياد كفن سفيد روى جسد بيفتد، پارچه نخى كه با آن جسد آدم مرده را مى‏پوشانند (مكث) حالا من ياد يك دوست خيلى صميمى‏ام مى‏افتم. برادرش همين اواخر مُرد. گفتند كه مرگش به خاطر ناراحتى قلبى بوده است. او همچنين آدم خيلى چاقى بود. دوست من هم خيلى چاق است. و من فكر مى‏كردم كه چنين تقديرى در انتظار او هم هست، شايد به اين دليل كه اصلاً ورزش نمى‏كند. وقتى خبر مرگ او را شنيدم، ناگهان وحشت كردم: ممكن است چنين اتفاقى براى من بيفتد، به خاطر اين‏كه خانواده من هم از چاقى رنج مى‏برند. پدربزرگم به خاطر ناراحتى قلبى مُرد. خود من هم چاق هستم و به همين دليل از چند روز پيش به فكر لاغر كردن خود افتادم.

يونگ مى‏گويد: «مرد با درخت كاجى كه با پارچه‏اى سفيد پوشيده شده بود احساس همذات‏پندارى مى‏كرد.»

براى نمونه بعدى فراموش كردن ترتيب كلمات، من مرهون دوستم دكتر فرنژى در بوداپست هستم. برخلاف مورد پيشين، اين يكى ربطى به بندهاى يك شعر ندارد، بلكه مرتبط با يك گفته خودساخته است. اين مورد ممكن است مورد عجيبترى را نشان دهد كه فراموش كردن خود مكانهاست در ···

···

بنابراين اشتباه متقدم بر يك كاركرد مفيد است. پس از آن‏كه هشيار شديم، آن چالش درونى را توجيه مى‏كنيم كه در ابتدا مى‏توانست خود را تنها در برخى خطاها بيان كند، چه در فراموش كردن يا قابليت روانى.

"در يك جمع، يك نفر "Tout comprendre cest tout pardoner" را نقل كرد. من گفتم كه بخش اول اين جمله كفايت مى‏كند، چرا كه واژه pardoning(به معناى عفو كردن) قابليتى است كه تنها در يدِ خداوند و كشيشان است. يكى از ميهمانان به اين مسأله خيلى خوب انديشيد، به طورى كه به من اين جسارت را داد تا بگويم ــ احتمالاً براى اين‏كه نسبت به خوب بودن باورِ منتقد موافق مطمئن شوم ــ كه چندى پيش به چيزى به مراتب بهتر مى‏انديشيدم. اما هنگامى كه مى‏خواستم اين ايده هوشمندانه را بازگو كنم، از ارائه‏اش ناتوان مى‏شدم. بلافاصله خودم را از جمع جدا كردم و انديشه‏هاى درخشانم را نوشتم. ابتدا نام دوستى را كه شاهد تولدِ اين فكر (مطلوب) بود نوشتم، بعد نام خيابانى را كه اين فكر در آنجا شكل گرفته بود و سپس نام دوستى ديگر را كه نامش ماكس بود و ما اغلب ماكسى صدايش مى‏كرديم. اين مورد مرا به ياد واژه مَثَل (maxim) انداخت و به اين انديشه كه در آن زمان، همچون مورد فعلى، مشكل تغيير يك مثل مشهور وجود داشت. به شكلى عجيب من هيچ‏گاه نمى‏توانم يك مثل را به خاطر بياورم، به استثناى جمله زير «خدا انسان را طبق تصوير شخصى او خلق مى‏كند» و مفهوم تغيير يافته آن «انسان خدا را طبق تصوير شخصى خودش مى‏سازد». فوراً من ياد يك خاطره قديمى افتادم. دوستم در آن زمان در خيابان آندراسى به من گفت: هيچ چيز انسانى براى من بيگانه نيست. اين جمله را بر اساس يك تجربه روانكاوانه اين‏گونه بازگو كردم: بايد پا را فراتر گذاشت و اعلام كرد «هيچ چيز حيوانى براى تو بيگانه نيست.»

اما پس از آن‏كه خاطره مطلوب را يافتم، حسى درونى مانع از گفتن آن در جمع شد. همسر جوان دوستى كه من را به ياد بخش غير انسانى ناخودآگاه انداخته بود در ميان آن جمع بود و من فوراً به اين فكر افتادم كه او اصلاً مناسب درك چنين ديدگاههاى نامتعارفى نيست. فراموش كردن، مرا از شمارى از پرسشهاى ناخوشايند آن زن و مباحث بى‏نتيجه معاف مى‏كرد و اين احتمالاً دليل اين فراموشى موقت بوده است."

ذكر اين نكته جالب است كه همچنان‏كه يك فكر پنهان جمله‏اى را باعث مى‏شود كه در آن ربّانيت به يك ابداع انسانى تقليل مى‏يابد، هنگام جست‏وجو براى جمله در انسان نسبت به حيوان يك تلميح (allusion) وجود آمد. capitis diminutioبنابراين براى هر دو مشترك است. تمام موضوع ظاهراً تنها پيوستگى جريان انديشه‏اى بود كه درك و بخشندگى‏اى را مورد توجه قرار مى‏داد كه توسط بحث برانگيخته شده بود.

«پديدار شدن آن فكر مطلوب احتمالاً مرتبط با اين واقعيت بود كه من به يك اتاق خالى رفتم، دور از جمعى كه در آن [ فكر ] سانسور شده بود.»

تا به حال من شمار زيادى از نمونه‏هاى فراموش كردن يا بازگويى اشتباه ترتيب كلمات را تجزيه و تحليل كرده‏ام و نتيجه ثابت اين تحقيقات مرا به اين فرض رهنمون شده است كه مكانيسمهاى فراموش كردن، آن‏گونه كه در مثالهاى aliquiseو شعر آپولو نشان داده شد، تقريباً حقايقى جهانى هستند. بازگويى چنين تجزيه و تحليلهايى چندان مرسوم نيست، چرا كه همان‏گونه كه در مثالهاى قبلى گفته شد، آنها معمولاً به چيزهاى ناگوار و درونى در شخص تجزيه و تحليل شده رهنمون مى‏شوند، بنابراين من ديگر نبايد موارد ديگرى را به مثالهاى قبلى اضافه كنم. آنچه كه در موارد فوق مشترك است، فارغ از محتويات آن، اين واقعيت است كه محتويات فراموش و تحريف شده از طريق برخى راههاى تداعى‏كننده به جريان ناخودآگاه انديشه‏اى مرتبط مى‏شوند كه به عاملى كه مثل فراموش كردن مورد توجه قرار گرفته اهميت و ارزش مى‏دهد.

حالا من به فراموش كردن نامها بازمى‏گردم، با توجه به اين موضوع كه ما تا حالا به شكل فراگير نه به عناصر علّى و نه به انگيزه‏ها هيچ توجهى نكرده‏ايم. از آنجا كه اين‏گونه كنشهاى غلط را مى‏توان به وفور در خود من مشاهده كرد من چندان درباره اين نمونه‏ها كم‏اطلاع نيستم. حملات جزئى ميگرن كه من همچنان از آن رنج مى‏برم، حضور خود را ساعاتى پيش از اين‏كه دچار فراموشى نامها شوم اعلام مى‏كنند و در اوج حملات كه من تمايل چندانى به ترك كارم ندارم، غالباً از يادآورى نامهاى خاص ناتوان مى‏شوم.

مواردى مثل مشكل من ممكن است به دليلى براى ايراد گرفتن به كوششهاى تحليلى ما تبديل شود. اگرچه نبايد شخص را از اين مشاهدات به اين نتيجه رساند كه علت فراموشى بخصوص فراموشى نامها را بايد در جريان آشفتگيهاى كاركردى مغز جست‏وجو كرد، تا خود را از گرفتارىِ يافتن توضيحات روانشناختى براى چنين پديده‏هايى خلاص كند. نه اصلاً؛ بلكه اين بدين‏معناست كه بايد مكانيسم يك فرايند را از طريق متغيرهايى جايگزين كند كه در همه موارد يكسان است. اما به جاى يك تحليل، بايد مقايسه‏اى را ذكر كنم كه به درد اين بحثمان مى‏خورد.

بگذاريد فرض كنيم كه من آن‏قدر آدم بى‏احتياطى هستم كه شبها در يك منطقه بدون سكنه يك شهر بزرگ قدم مى‏زنم و به همين دليل مورد حمله گروهى سارق قرار مى‏گيرم و كيف پول و ساعتم را از دست مى‏دهم. در نزديكترين ايستگاه پليس جريان را به طريق زير شرح مى‏دهم: من در يكى از اين خيابانها بودم و آنجا در تاريكى و تنهايى ساعت و كيف پولم به سرقت رفت. اگرچه اين واژه‏ها حاوى هيچ نكته اشتباهى نيست، با اين حال خاطره‏اى كه مرا تهديد مى‏كرد در اين واژه‏ها ديده نمى‏شود ــ از روى اين واژه‏ها نمى‏توان به چنين حسى رسيد. براى توصيف دقيق و صحيح آن وضعيت تنها مى‏توان گفت در تاريكى و پرتى و دورافتادگى آن مكان، اشياء قيمتى من را چند تبهكار ناشناس به سرقت بردند.

شرايطى كه منجر به فراموشى نامها مى‏شود چندان متفاوت نيستند. چه اين شرايط حاصل خستگى باشند، چه آشفتگيهاى ذهنى و چه مستى، من به هر حال توسط يك نيروى روانى ناشناخته خلع سلاح شده‏ام كه بر نامهاى خاص كه به حافظه من متعلق هستند نظارت دارد؛ اين همان نيرويى است كه در موارد ديگر ممكن است باعث خطاى مشابه حافظه بشود، آن هم زمانى كه در سلامت و صحّت روحى كامل به سر مى‏بريم.

اقدام کننده: پورحسین
تعداد مشاهده: 200