مقالات آموزشی

 

 

 

مشاورین حاضر در کلینیک
آتنا سادات میررجائی
آزاده امیر
فاطمه قانعی مطلق
مرضیه ذبیحی
میترا ضیایی عاقل
مریم مرواریدی
عطیه تقوی
محمدرضا سعیدی
محمد حسین سلمانیان
مینا شعبان زاده
هانیه میر
سمیه قاصری
حسین چم حیدری
جانان محبوبی
سمانه خمسه ای
محمدرضا ودادمفرد
سعیده باقری
سارا خواجه افضلی
محمدرضا صنم یار
سیما سیفی
فراموش كردن اسامى و ترتيب كلمات (قسمت دوم)
جهت ایجاد مطالب مدیریت سایت ـ امیر علیزاده رهور مطالب مرتبط با صفحه اول سایت ـ مدیریتفراموش كردن اسامى و ترتيب كلمات (قسمت دوم)
ارسال شده در تاریخ: 7 مرداد 1402

فراموش كردن اسامى و ترتيب كلمات

نوشته زيگموند فرويد
ترجمه مازيار اسلامى


هنگامى كه من آن موارد فراموش كردن نامها را در خودم بررسى مى‏كردم متوجه شدم كه تقريباً به شكل قاعده‏مندى به ياد نياوردن نام نشان‏دهنده ارتباط آن با يك موضوع در شخصيت من است، و باعث مى‏شود كه درون من احساسات قوى و غالباً دردآورى برانگيخته شود. در آزمايشهاى درخور ستايش و مفيد مكتب زوريخ (بلولر، يونگ، ريلكين) من نكاتى سودمند يافتم كه عيناً در اينجا بيان خواهم كرد: به ياد نياوردن نام حاصل يك «عقده شخصى» درون من است ــ رابطه نام با شخص من، رابطه‏اى پيش‏بينى نشده است و غالباً از طريق تداعيهاى ظاهرى به وجود مى‏آيد (كلماتى با معانى دوگانه و آواهاى مشترك) ممكن است حتى همچون يك تداعى ثانويه تعيين شود. چند مورد متفاوت ماهيت موضوع را بهتر نشان مى‏دهند.

الف) بيمارى از من خواست تا آسايشگاهى در ريويرا را به او معرفى كنم. من مكانهاى اطراف ژنو را به خوبى مى‏شناسم، همچنين نام همكارى آلمانى را به خاطر آوردم كه در آن مكان كار مى‏كرد، اما نام خود مكان را نمى‏توانستم به ياد بياورم؛ در حالى كه مى‏پنداشتم نام آنجا را مى‏دانسته‏ام. هيچ راهى براى من باقى نمانده بود جز آن‏كه از بيمار بخواهم منتظر بماند تا من با زنى در خانواده‏مان تماس بگيرم.

«نام آن مكان در نزديكى ژنو كه دكتر ايكس در آنجا دفترى دارد و خانم... مدتهاست در آنجا تحت درمان است چيست؟»

«البته كه بايد نام چنين جاهايى يادت برود. نام آنجا نروى (Nerui) است.» مطمئناً من با كلمه اعصاب (Nerves) خيلى سروكار دارم.

ب) بيمار ديگرى درباره يك استراحتگاه تابستانى صحبت مى‏كرد و معتقد بود كه در مجاورت دو مسافرخانه مشهور، يك استراحتگاه سومى هم وجود دارد. من نسبت به وجود مسافرخانه سوم ترديد داشتم و به اين موضوع اشاره مى‏كردم كه من هفت تابستان را در اطراف آن محل گذرانده‏ام و بنابراين اطلاعاتم درباره آن محل از او بيشتر است. او كه از مخالفت من تحريك شده بود، نام آنجا را به خاطر آورد. نام مسافرخانه سوم Hochwartnerبود. البته من بايد آن را قبول مى‏كردم، اگرچه مجبور بودم اعتراف كنم كه هفت تابستان در نزديكى اين مسافرخانه زندگى كرده بودم، درحالى‏كه قاطعانه وجود آن را انكار مى‏كردم.

اما چرا بايد من نام و آن محل را فراموش كنم؟ به نظر من به اين دليل كه نام آنجا خيلى شبيه نام همكار وينى من بود كه از تخصص و گرايش مشابه من برخوردار بود. در واقع فراموشى حاصل «عقده حرفه‏اى» من بود.

پ) در موردى ديگر، هنگامى كه قصد داشتم بليط قطار به ايستگاه Reichenhallرا بخرم، نمى‏توانستم نام خيلى آشنا و معروف ايستگاه قطار بزرگ بعدى را كه غالباً از آنجا عبور كرده بودم به خاطر آورم. مجبور شدم دنبال نام آن در راهنماى ايستگاه قطار بگردم. نام ايستگاه Rosehome (Rosenheim) بود. خيلى زود فهميدم كه به دليل چه تداعى‏اى آن را فراموش كرده بودم. يك ساعت پيشتر خواهرم را در خانه‏اش نزديك Reichenhallملاقات كرده بودم. نام خواهرم Roseبود، در واقع يك Rose home. اين نام به خاطر «عقده خانواده» من از يادم رفته بود.

ت) اين تأثير مخرب «عقده خانواده» را من مى‏توانم در مجموعه كاملى از عقده‏ها نشان دهم. روزى مرد جوانى به من مراجعه كرد، برادر جوانتر يكى از بيماران زن من كه من هرازچندگاهى مى‏ديدمش و او را به اسم كوچك صدا مى‏كردم. بعداً هنگامى كه مى‏خواست درباره علت مراجعه‏اش صحبت كند، من نام كوچك او را فراموش كردم. طبعاً به هيچ شيوه معقول و معمولى نمى‏توانستم نام كوچك او را به خاطر بياورم. به خيابان رفتم و علائم تجارى را خواندم و به محض اين‏كه آن را ديدم نامش را به خاطر آوردم.

بررسى اين مورد نشان داد كه من تشابهى ميان مراجعه‏كننده و برادرم به وجود آورده‏ام: «آيا برادر من از موردى مشابه برخوردار است؟ رفتارش شبيه اوست يا اين‏كه كاملاً با او متضاد است؟» ارتباط بيرونى ميان افكار مرتبط با آن مرد و خانواده‏ام، احتمالاً از طريق اين تصادف به وجود آمده است كه نام مادر من و مادر آن مرد يكى است: آمليا. در نتيجه من به نامهاى جايگزين پى بردم، دانيل و فرانك، كه بدون هيچ دليل خاصى توى ذوق مى‏زدند. اين نامها، مثل نام آمليا، متعلق به نمايشنامه شيلر، دزدان بودند؛ ضمن اين‏كه آنها مرتبط با لطيفه‏اى در پياده‏روهاى وين بودند: دانيل اسپيتزو.

ث) در موردى ديگر، من نمى‏توانستم نام بيمارى را كه يادآور دوران كودكى‏ام بود به خاطر آورم. تحليل بايد پيش از آن‏كه نام مورد نظر كشف شود مسيرهاى انحرافى طولانى را بپيمايد. بيمار نگرانى‏اش را كمتر از زمانى كه بينايى‏اش را از دست داده بود بيان مى‏كرد. اين موضوع يادآور مرد جوان ديگرى بود كه چشمش را بر اثر شليك گلوله از دست داده بود و اين به تصوير جوانى ديگر رهنمون مى‏شد كه خودش را با شليك گلوله كشته بود و اين آخرى تداعى‏كننده نام مشابه نخستين بيمار من بود، اگرچه ارتباطى با او نداشت. من نام را تنها پس از پى بردن به اين دو مورد به ياد آوردم كه به شخصى در خانواده‏ام منتقل شده بود.

بنابراين جريان پيوسته «خودارجاعى» از طريق افكار من سر بركشيد؛ هرچند كه من معمولاً تصوير مبهمى از آن ندارم، اما خود را از طريق فرايند فراموش كردن نام فاش كرد. مثل اين است كه من مجبورم خود را با گفته‏هاى ديگران درباره شخصيت خودم مقايسه كنم، مثل اين‏كه عقده‏هاى شخصيتى‏ام را تداعيهاى بدون مرجع برانگيخته است. ظاهراً غيرممكن به نظر مى‏رسد كه اين مسأله حاصل غرابت فردى شخصيت من باشد، برعكس بايد به راهى اشاره كرد كه ما معمولاً خارج از قلمرو مسائل به دست مى‏آوريم. من براى ذكر اين نكته كه آدمهاى ديگر نيز تجربياتى كاملاً مشابه من داشته‏اند دلايلى دارم.

بهترين نمونه اين تشابه تجربيات را مرد بانزاكتى به نام آقاى لدرد برايم تعريف كرد. هنگامى كه در ماه عسل در ونيز بوده است، او به مردى برخورده است كه يك آشنايى قبلى جزئى با او داشته است و مجبور بوده است او را به همسرش معرفى كند. در ديدار اول هنگامى كه نتوانسته است نام مرد غريبه را به خاطر آورد، هوشمندانه زير لب نام او را گفته تا خود را از حس عذاب و خجالت اين فراموشى برهاند. اما هنگامى كه بار دوم آن مرد را نامنتظره در ونيز ملاقات كرده از مرد غريبه خواسته است به او كمك كند تا نام او را كه متأسفانه فراموش كرده بوده است به خاطر آورد. پاسخ مرد غريبه اشاره‏اى به يك معرفت عالى در طبيعت انسانى بوده است: من مطمئنم كه تو نام مرا اصلاً نگرفتى؛ نام من، همان نام خودت است ــ لدرر.

هيچ كس نمى‏تواند حس ناخوشايندى را كه بر اثر اشتراك نامش با شخصى ديگر به وجود مى‏آيد سركوب كند. من اخيراً اين تجربه را خيلى آشكار حس كردم، مردى به نام الن فرويد در ساعات كارى به مطب من مراجعه كرده بود. اگرچه يكى از منتقدانم مرا متقاعد كرد كه وقتى در اين موقعيت مشابه گير كرده است رفتارى كاملاً متفاوت داشته است.

ج) تأثير رابطه شخصى را مى‏توان در نمونه‏هاى زير ديد كه توسط يونگ گزارش شده است:

آقاى الف عاشق خانمى مى‏شود كه خيلى زود با آقاى ب ازدواج مى‏كند. على‏رغم اين واقعيت كه آقاى الف آشناى قديمى آقاى ب است و رابطه تجارى گسترده‏اى با او دارد، مكرراً نام او را فراموش مى‏كند و در موارد متعددى هنگامى كه مى‏خواهد با آقاى ب مكاتبه كند مجبور مى‏شود نام او را از ديگران بپرسد.

به هر حال انگيزه فراموشى در اين مورد خيلى مشخصتر از موارد قبلى است كه تحت مجموعه‏اى از ارجاعات شخصى عمل مى‏كرد. اينجا فراموش كردن آشكارا نتيجه مستقيم حس نامطلوب آقاى ب به رقيب عشقى‏اش است؛ او دوست ندارد چيزى درباره رقيبش به خاطر بسپرد.

چ) مورد زير، كه توسط دكتر فرنژى گزارش شده است، تحليلى است كه به‏خصوص از طريق توضيح افكار جايگزين [substitutive thoughts] (مثل بوتيچلى ـ بولترافيو به سينيورلّى) به نكات آموزنده‏اى منتهى مى‏شود و به شيوه‏اى كاملاً متفاوت نشان مى‏دهد كه چگونه خودارجاعى به فراموش كردن يك نام منجر مى‏شود:

خانمى كه چيزهايى درباره روانكاوى شنيده بود نمى‏توانست نام روانكاو را به خاطر آورد و به جاى يونگ مى‏گفت يانگ (به معناى جوان).

در عوض او نامهاى زير به يادش مى‏آمد: كى وان (يك نام) ـ وايلد، نيچه، هاپمن.

من به او نام مورد نظر را نگفتم و به جايش از او خواستم تا هر يك از تداعيهايش را كه به ذهنش مى‏رسد، آزادانه تكرار كند.

در مورد كى وان، او فوراً ياد خانم كى وان مى‏افتاد؛ زنى آراسته و نافذ كه به نسبت سنش خيلى خوب به نظر مى‏رسيد. «ظاهرش به سنش نمى‏خورد.»

در مورد مفهوم وايلد و نيچه، او به ياد مفهوم «بيمار روحى» افتاد. او در ادامه گفت: «وايلد و نيچه برايم غيرقابل تحمل هستند. آنها را نمى‏فهمم. شنيده‏ام كه هر دوشان همجنس‏گرا بوده‏اند. وايلد كه تمام همّ و غمش را صرف آدمهاى جوان مى‏كرد.» (اگرچه او در اين جمله نام صحيح را گفت، اما همچنان نمى‏توانست آن را به خاطر آورد.)

در مورد هاپمن او به ياد واژه half(نيمه) و youth(جوانى) افتاد. و تنها هنگامى كه از خواستم به واژه youthتوجه بيشترى كند، متوجه شد كه دنبال نام يانگ (يونگ) مى‏گردد.

مشخص شد كه اين خانم كه همسرش را در سى و نُه سالگى از دست داده و البته به ازدواج دومى هم تن نداده است، دلايل كافى براى به خاطر نياوردن جوانى و پيرى دارد. نكته درخور توجه اين است كه افكار پنهان نام موردنظر را مى‏توان با تداعيهاى ساده محتوايى و بدون تداعيهاى آوايى، زنده كرد.

ح) علتِ خيلى متفاوت و در عين حال جالب در خصوص فراموشى نامها، موردى است كه شخص موردنظر خودش را توضيح مى‏دهد.

«هنگامى كه در حال امتحان فلسفه به عنوان موضوع فرعى رشته‏ام بودم، ممتحن درباره آموزه‏هاى اپيكورها از من سوءال كرد. او از من پرسيد كه آيا مى‏دانم قرنها بعدتر چه كسى اين آموزه‏ها را جذب دستگاه فكرى خود كرد. من جواب دادم پير گاسندى، شخصى كه دو روز قبل از امتحان در يك كافه به شكلى تصادفى شنيدم كه از پيروان اپيكور بوده است. در پاسخ به اين سوءال كه چگونه نام او را مى‏شناسم گفتم مدتهاست از علاقه‏مندان گاسندى هستم. اين باعث شد كه من نمره خيلى خوبى از اين درس بگيرم، اما متأسفانه چندى بعد، على‏رغم فشار زيادى كه به خودم آوردم، نتوانستم نام گاسندى را به خاطر بياورم. اعتقاد من اين بود كه اين فراموشى مرتبط با حس عذاب وجدان حاصل از دروغگويى در سرِ جلسه امتحان است، اين‏كه نمى‏توانم اين نام را با وجود تلاش فراوان به خاطر بياورم. من از به خاطر آوردن نام او در آن زمان هيچ منفعتى نمى‏بردم.»

براى اين‏كه نسبت به انزجار شديدى كه راوى ما در برابر يادآورى اين ماجراى امتحان از خود نشان داده درك مناسبى داشته باشيم، بايد بدانيم كه چگونه او به درجه دكترا نايل شده است و براى چه موارد ديگرى اين جايگزين ممكن است كارگر باشد.

خ) اينجا من مثال ديگرى از فراموش كردن نام يك شهر را ذكر مى‏كنم، موردى كه شايد به سادگى موارد پيشين نباشد، اما براى كسانى كه درگير چنين تحقيقاتى هستند بسيار معتبر و ارزشمند است. نام يك شهر ايتاليايى كه به سبب شباهت فراوان آوايى‏اش به نام كوچك يك زن از خاطره محو شده بود. اين نام ارتباطى تنگاتنگ به خاطرات عاطفى مختلفى داشت كه مسلّماً كاملاً در اين گزارش پرداخته نشده است. دكتر اس. فرنژى كه اين نوع فراموش كردن را در خود بررسى كرده است، با آن همچون تحليل يك روءيا يا ايده عصبى برخورد كرده است.

امروز من ديدارى با چند دوست قديمى داشتم. مكالمه ما به شهرهاى شمال ايتاليا كشيده شد. چندتايى از اين شهرها نام برده شد. من هم مى‏خواستم به يكى از آنها اشاره كنم، اما نام آن به خاطرم نمى‏آمد، اگرچه من دو روز خيلى خوب را در اين شهر گذرانده بودم. اين فراموشى شباهت فراوانى با نظريه فرويد درباره فراموشى داشت. به جاى اسم موردنظر شهر، اين افكار از ذهن من گذشت: كاپوا ـ برشيا ـ شير برشيا. اين شير را من پيشتر به شكل مجسمه‏اى مرمرى ديده بودم، اما خيلى زود متوجه شدم كه شباهت اندكى با شير مجسمه آزادى در برشيا دارد (كه فقط در تصوير ديده بودم) تا شير مرمرى ديگرى كه در لوكرنه در بناى تاريخى به احترام مرگ پاسداران سوئيسى در توئيلريس بنا شده بود. من سرانجام به نام موردنظر رسيدم: ورونا.

خيلى زود دليل اين فراموشى را دريافتم. به ياد پيشخدمت قبلى خانوادگيمان افتادم كه سالها پيش ملاقاتش كرده بودم. نام او ورونيكا بود كه به مجارى ورونا مى‏شد. من به خاطر چهره نفرت‏انگيز و صداى خشنش كه خصلتى تحكم‏آميز به سخنانش مى‏داد و حرف زدنش را غيرقابل تحمل مى‏كرد، حس ناخوشايندى نسبت به او داشتم. همچنين رفتار مستبدانه‏اى كه با بچه‏هاى خانواده داشت براى من غيرقابل تحمل بود. حالا من به اهميت افكار جايگزين پى برده بودم.

در مورد كاپوا [capua] سريعاً به ياد caput mortuumافتادم. من سَرِ ورونيكا را با يك جمجمه مقايسه كردم. واژه مجارى kapazoi(به معناى حرص پول داشتن) عاملى موءثر براى اين جايگزينى شد. طبيعتاً من به آن تداعيهاى مستقيمترى رسيدم كه مرتبط با كاپوا و ورونيكا همچون ايده‏هايى جغرافيايى و همچون واژه‏هايى ايتاليايى با ريتم مشابه بود. همين مسأله در خصوص برشيا هم مصداق داشت. در همين مورد هم من جنبه‏هاى پنهان تداعيهاى ايده‏ها را پيدا كردم. حس ناخوشايند من در آن زمان خيلى خشن بود. فكر مى‏كردم ورونيكا خيلى زشت است و هميشه باعث مى‏شد تا در كمال حيرت از خودم بپرسم كه چه كسى مى‏تواند عاشق او باشد. با خودم مى‏گفتم كه چرا بوسيدن او اين‏قدر نفرت‏انگيز است.

برشيا، دست‏كم در مجارستان، در ارتباط با واژه شير چندان مورد استفاده قرار نمى‏گيرد، اما در خصوص جانداران وحشى ديگر به كار مى‏رود. نفرت‏انگيزترين نام در اين كشور، مثل شمال ايتاليا، نام ژنرال هاينائو (Haynau) به معناى كفتار است كه به طور خلاصه به هاينائو برشيا معروف است. هاينائوى مستبد رشته‏اى از افكار را باعث مى‏شود تا از برشيا به شهر ورونا برسيم و اين‏كه به ايده ديگر حيوان قبركن با صداى خشن (كه منطبق با ايده بناى يادبود مردگان است) و بعد به جمجمه و اندام ناسازگار ورونيكا مى‏رسيم كه در ذهن ناخودآگاه من تأثيرى موهن و وحشى دارد. ورونيكا در زمان خودش مثل يك ژنرال اتريشى كه در تعقيب مبارزان آزاديخواه ايتاليايى و مجارى است، رفتارى مستبدانه داشت.

لوكرنه تداعى‏كننده ايده تابستانى است كه ورونيكا به همراه كارمندانش در مكانى نزديكى آنجا مى‏زيست. پاسداران سوئيسى يادآور اين است كه ورونيكا نه‏تنها با بچه‏ها، بلكه با اعضاى بزرگ و بالغ خانواده هم رفتارى مستبدانه داشت و در نتيجه بخشى از نقش Garde-Dameرا بازى مى‏كرد. من متوجه شدم كه اين حس ناخوشايند نسبت به ورونيكا آگاهانه به چيزهايى تعلق دارد كه مدتهاست غالب بوده‏اند. نسبت به آن زمان رفتار و ظاهر او تغيير اساسى كرده است، تغييراتى مثبت كه باعث مى‏شود امروزه من بتوانم با احترام و ارادت به ديدارش بروم( مطمئن باشيد كه من به ندرت چنين خلق و خويى پيدا مى‏كنم). طبق معمول ناخودآگاه من با سرسختى بيشتر به آن احساسات گير مى‏دهد؛ در بيزارى‏اش نسبت به يك چيز خيلى راسخ است.

اقدام کننده: پورحسین
تعداد مشاهده: 191