نظریه و روال کار در رویکردهای روانپویشی
در ارزیابی هرکدام از الگوهاییکه ارائه میگردند ملاکهای لازم براینظریهای درست و منطقی را که در زیر میآید، درنظرداشته باشید.
1- آیا این نظریه جامع است؟ آیا قابل تعمیم به تمامی خانوادهها در تمامی موقعیتهاست؟
2- آیا این نظریه موجز است؟ آیا برای توجیه پدیدههای مورد بررسی از کمترین فرضیات مورد نیاز استفاده میکند؟
3- آیا نظریهی مزبور اثباتپذیر است؟ آیا این نظریه درخصوص رفتاردست به پیشبینیهایی میزند که بهتوان آنها را با گردآوری دادههای ذیربط تجربی تأیید نمود؟
4- آیا نظریهی مزبور دقیق است؟ آیا مفاهیم به روشنی تعریف شدهاند و با یکدیگر و سایر دادهها ارتباط دارند؟
5- آیا اعتبار تجربی دارد؟ آیا آزمونهای تجربی نظامدار برای پیشبینی آن نظریه، به تأیید نظریهی مزبور منجر شده است؟
6- آیا نظریهی مزبور برانگیزنده است؟ آیا این نظریه درراستای ارتقای نظریه یا حتی نمایش تجربی نابسندگیهای آن، موجب پژوهشهای دیگر شده است؟
دیدگاه روانپویشی
با اینکه فروید برنقشکلیدی خانواده درتکوین شخصیت فرد تأکید میورزید براین نکته پافشاری داشت که درمان باید برفرد تمرکز یابد و حضور اعضای خانواده را مانعی برسر مداخلات روانکاوی میدانست.
فروید در ابتدای کار خویش، تحلیل و رفع روانجوری انتقالی را، به مؤثرترین روش برای حذف دردهای روان رنجور میدانست و برآن تکیه مینمود.
برآورد میشود که دیدگاه معاصر روانپویشی درحوزهی خانواده به دنبال کشف نحوهی پیوند متقابل زندگی درونی و تعارضهای درون روانیِ اعضای خانواده با یکدیگر و چگونگی تأثیر این امور در اختلال روانی اعضای خانواده است. چنین تلاشهایی عمدتاً تحت تأثیر نظریهی روابط فردی بوده است.
نوعی درمان روانپویشی، نخستین باردر دههی 1950 در بریتانیا پاگرفت و سعی داشت تا نظریهها و روشهای درمانی درون روانی و بین فردی رابایکدیگر آشتی دهد. درخانواهدرمانی مبتنی برروابط فردی(شارف و شارف، 1987) نیروهای متعامل درون فردی و بین فردی در طی فرآیند درمان مورد بررسی قرار میگیرند.
همزمان با ارائهی رویکردهای مختلفیکهدیدگاه روانپویشی را منعکس میسازند، به خاطرداشته باشیدکه هر کدام از آنهاهمزمان در پی شناخت و مداخله در دو سطح از پدیدههای روانی هستند. اولی: شامل انگیزهها، تخیلات، تعارضهای ناهشیار و خاطرات واپسراندهی هر عضو است و دومی: دنیای پیچیدهترتعامل خانوادگی و پویههای خانواده را دربرمیگیرد.
روانکاوی و پویههای خانواده (آکرمن)
در دههی 1930 ناتان آکرمنکه درخلال جنبش راهنمایی کودکان به کار روانکاوی کودکان اشتغال داشت رفته رفته توجهاش به خانواده جلب شد. وی برخلاف رویکرد اشتراکی که در اکثر کلینیکهای مشاورهی کودک اجرا میشد و در آنها والد (معمولاً مادر) و کودک توسط درمانگرهای مجزا ولیکن همکار درمان میشدند، دست به آزمایش این روشزدکه باکل خانواده کارکند.
وی معرف نخستین کوششها برای یکپارچهسازی موضع روانکاوی (با گرایش درونروانی و قبول نیروهای ناهشیار) با رویکرد نوظهور سیستمها بود. (که برفرآیندهای خانوادگی و روابط بین فردی تأکید میورزید).
آکرمن (1970) که گاهی اوقات پدربزرگ خانواده درمانی نامیده میشود؛ خانواده را نظامی از شخصیتهای در حال تعامل تصور میکند. برای درک کارکرد خانواده میبایست به دروندادهای وارده ازسایر منابع مختلف توجه نمود. شخصیت منحصر به فرد هر عضو خانواده، پویههای خانواده درانطباق با نقشها، تعهد خانواده در قبال مجموعهای از ارزشهای انسانی و رفتار خانواده در قالب واحدی اجتماعی.
به نظرآکرمن تعادل حیاتی بیانگر، قابلیت نظام خانوادگی در سازگاری با تغییر است. رفتار بیمارگون فرد، تعادل حیات خانواده را برهم میزند و درهمانحال منعکسکنندهی تحریفهای عاطفی درکل خانواده است.
به قول آکرمن نارسایی در تکمیلکنندگی، خصیصهی نقشهایی استکه اعضای مختلف خانواده در برابر یکدیگر ایفا میکنند. دراین وضعیت، تغییردررشد و نمو در نظام محدود میگردد و نقشها خشک، محدود و قالبی میشوند. به نظرآکرمن (1966) به خانوادهای که چنین اتفاقی در آن افتاده است باید کمک نمود تا با تجارب جدید منطبق شود؛ به سطوح جدیدی از مکمل بودن در نقشهای خانوادگی دست یابد برای دفاع علیه اضطراب از ارزشهای مطلوبی استفاده کند و از تحولات خلاقانه درآینده پشتیبانیکند.
آکرمن خاطر نشان میسازد مشکلات خانواده درمواقعی نیز که نوعی بن بست یا تعارض ناگشوده وجود دارد و نیزهنگامیکه خانواده به «بلاگردانی پیشداورانه» میپردازد، پدیدار خواهند شد. برای آنکه رفتار خانواده استوار بماند نیاز به انعطافپذیری و انطباقپذیری است.
تعارض میتواند درچند سطح رخ دهد: دردرون یکی ازاعضای خانواده، میان اعضای خانوادهی هستهای، میان نسلهای خانوادهی گسترده یا میان خانواده و جامعهی اطراف آن. بنابه مشاهدات آکرمن تعارض درهرسطحیهست لاجرم به سراسر نظام خانواده ریشه میدواند.
ممکن است چیزیکه به صورت بحران در نقشهای مکمل پدیدار میگردد، منجر به تعارض بین فردی در خانواده شود و درنهایت به تعارض درون روانی در یک یا چند عضو خانواده مبدل گردد. یکی از اهداف درمانی آکرمن، قطع کردن این زنجیره است. برای این منظور، تعارض درونروانی به حیطهی گستردهتر در تعاملهای خانوادگی کشانده میشود.
آکرمن (1956) در مقالهای قدیمی، الگوی مفهومی آسیب بههم پیوسته یا درهم پیچیده درروابط خانوادگی را ارائه نمود و آکرمنکه به تأثیر محیط خانوادگی بر پدیدایی اختلالهای دوران کودکی علاقهمند بود از نخستین کسانی بود که متوجه شدوقتی اعضای خانواده براساس الگوی خاصی بههم وابسته هستند دائماً میان آنها تبادلات ناهشیاری صورت میگیرد.
بنابراین رفتارهرکدام از اعضا میتواند بازتابی بیمارگون از گمگشتگی و تحریفی باشد که در سراسر خانواده وجود دارد. آکرمن با استفاده از مفاهیمی چون «آسیب بههم پیوسته» قادر گشت تا بسیاری از مفاهیم روانکاوانه، پویههای درون روانی را به پویههای روانی- اجتماعی زندگی خانوادگی پیوند بزند.
در رویکرد درمانی گسترده، آکرمن از یافتهها و اصول مربوط به زیستشناسی، روانکاوی، روانشناسی اجتماعی و روانپزشکی کودک استفاده میکند. گفته میشود آکرمن درنظر بیلز و فربر (1969) درزمرهی خانوادهدرمانگرهای «گرداننده» قرار دارد. احساس مسرت خویش از زندگی، شوخی، اعتماد به نفس بالا، روابط جنسی خوب و پرخاشگری محدود، را به خانواده ارزانی میدارد.
به نظرآکرمن اهداف درمانگر عبارت است از: بازآموزی، سازماندهی مجدد (با استفاده از تغییر الگوی تبادل پیام) و حل و برطرفسازی تعارض آسیب زا برای ایجاد تغییر و رشد کل خانواده.
در رویکرد آکرمن تشخیص و درمان درهم تنیده شدهاند. درمانگر بهجایآنکه ازشیوهای رسمی و الزامی تبعیت کند به مشاهدهی جدالهای درمانی خانواده پرداخته و به واقعیتهای تاریخی که ظاهر میشوندگوش فرامیدهد (مثلاً بستری شدن یک عضو خانواده در بیمارستان روانی یا ماجرای سقط جنین دخترخانواده یا خودکشی). درمانگر از نقاب حفاظتی بیرونی خانواده، توافقهای سرّی دراحتراز از سخن گفتن راجع به موضوعات خاص، شخصیت هر یک از اعضا و سازش آنان با نقشهای خانوادگی و حالوهوای عاطفی خانواده آگاهی دارد. بهنظرآکرمن تغییرات ناشی از درمان غالباً در خلال دورهی شش ماهه تا دوساله بهدستمیآید.
به اعتقاد آکرمن خانوادهدرمانگرها مثل نوعی وسیله یا عامل شتاب دهنده هستند که وظیفه دارند وارد فضای خانوادگی خانواده شوند، تعاملها را بهراه اندازند، به خانواده کمک کند تا تبادلهای عاطفی معناداری داشته باشند و در همان حال با مهرورزی و تشویق اعضاکاریکند که اعضا بهخاطر تماسی که با درمانگر دارند، خودشان را بهتر بشناسند. درمانگر باید گستره ی وسیعی از نقشها راایفا کند. راهانداز، چالشگر، مواجهگر، حامی، مفسّر و وحدتبخش.
از جنبهی تشخیصی، آکرمن سعی مینمود جریانات عاطفی عمیقترخانواده، ترسها و بدگمانیها، احساسهای نومیدی و میل به انتقام را کاملاً درک کند. او با استفاده از پاسخهای هیجانی شخصی و همچنین شم روان پویشی خویش، حدس میزد که خانواده چه احساسی دارد؛ به الگوی نقشهای مکمل درخانواده پیمیبرد و سرنخ تعارضهای عمیقتر خانوادگی را پیدا مینمود. او از طریق«ور رفتن با دفاعها» (تحریک ملایم اعضا به بیان آزاد و صادقانه احساسهایشان) اعضای خانواده را خلع سلاح و دلیل تراشیهای توجیهی آنان را برملا میساخت.
در وقت مناسب وی قادر بود ارتباط بدکاری خانواده با اضطرابهای درون روانی اعضای مختلف را نشان دهد. سرانجام وقتی شناخت اعضای خانواده از احساسها، افکار و اعمال شان فزونی مییافت، آکرمن به آنها کمک مینمود تا از سایر الگوهای ارتباط خانوادگی آگاه شوند و روشهای جدیدی برای کسب صمیمیت، اشتراک نظر و همانندسازی پیدا کنند
به رغم اهمیت آکرمن در سالهایآغازین خانواده درمانی، عدهی قلیلی ازدرمانگران درحال حاضر رویکرد خود را «سبک آکرمن» مینامند. با اینکه بسیاری از درمانگران کماکان به «پویههای زندگی خانوادگی» علاقهمند هستند و گهگاه امکان داردکه از مفاهیم روانکاوی استفاده کنند لیکن درحالحاضر بهترین نمایندهی دیدگاه روانکاوی، نظریهی روابط فردی است که میخواهیم از آن سخن بگوییم.
نظریهی روابط فردی
نظریهی روابط فردی برخاسته از بررسیهای مربوط به ارتباط اولیهی مادر- فرزند است و به تأثیردیرپای این تجارب برکارکرد بعدی کودک در بزرگ سالی توجه خاصی مبذول میکند. در این نظریه، یکی از نیازهای اولیهی نوباوه عبارتست از دلبستگی به مراتب مانند مادر. این نیاز برخلاف نظریهی درون روانی و سایقنگر فروید است که اعتقاد داشت تلاش اصلی نوباوه عبارتست از: ارضای تکانههای جنسی و پرخاشگری که هدف شان کسب لذت توسط والدین است (شارف، 1989).
بنابراین کانون تجزیه و تحلیل درهرشخص، متوجه «افرادی» است که درونی شدهاند. علت انتخاب این اصطلاح بهدلیل آن است که آنها تصاویر روانی یا تجارب ذهنی متعلق به سایرانسانهایی هستند که ما آنها را به صورت اشخاص بالغ در ذهن خود داریم و نه اینکه اشخاص مزبور حقیقتاً چه هستند یا چه بودهاند این «افراد» منبعث از تجارب و انتظارات کودک هستند.
نظریهپردازان روابط فردی معتقدندارتباط کنونی ما به آدمیان، تا حدودی براساس انتظاراتی است که دراثر تجارب اولیه شکل گرفته است. پاسخی که انسانها در برابر دیگران صادر میکند عمدتاً براساس شباهت این اشخاص با «افرادی» است که قبلاً درونی شدهاند و نه براساس طرز رفتار واقعی آنان.
این نکته در ازدواج اهمیت فراوانی دارد برطبق طرفداران دیدگاه روابط فردی، اشخاصی که در ازدواج به یکدیگر میپیوندند هرکدام میراث روانی یکتا و جداگانهای را وارد آن رابطه میکنند. هر کدام دارای تاریخچهای شخصی و مجموعهای از افراد درونی شده ومخفی هستند؛آنها را درتمامی تبادلاتی که متعاقباً بایکدیگر خواهند داشت، دخالت میدهند. ناگزیرروابط زوجین با والد- فرزندی که هر کدام قبلاً در خانواده مبدأ داشتهاند شباهتهایی را آشکار خواهند ساخت.
روابط زناشویی مسألهدار و ناآرام، تحت تأثیر درونفکنیهای آسیبزا (اثرات یا خاطرات مربوط به والدین یا سایر اشخاص) قرار دارد. مشکلات درون روانی ناگشوده زوجین، نه تنها آنان را از نعمت تجارب مفید و ارضاکننده زناشویی محروم میسازد بلکه به کودکان شان سرایت نموده و آنان نیز درنهایت این آشفتگیهای روانی را به زندگی زناشویی خویش وارد میسازد، تنها با کسب بینش و رهایی از این قبیل وابستگیهای شاق و دشوار گذشته است که افراد یا زوجین میتوانند یاد بگیرند که با اعضای خانوادهی مبدأ خویش روابط بالغ- بالغ را برقرار کنند.
درمانگران معتقد به روابط فردی، دستهی گستردهای را شامل هستند. ما به تفصیل سه تا از این رویکردها را مطرح خواهیم ساخت.
روابط فردی و خانوادههای مبدأ (فریمو)
فریمو از معدود روانشناسان جنبش اولیهی خانوادهدرمانی است با تأکید بر پیوند میان عوامل درونروانی با عوامل بین فردی، آمیزهای از مفاهیم روانپویشی و سیستمی و سیستمی را ارائه نمود. فریمو بهجای تفکیک عوامل درون روانی و تعاملی معتقد است که هردو عامل از لحاظ درک جنبههای پویایی زندگی خانوادگی بهشمارمیآیند.
فریمو در راستای دیدگاه نظریه پردازان روابط فردی معتقد است که تعارضهای درون روانی حل نشدهی خانوادهی مبدأ، کماکان درروابط صمیمی کنونی با همسر یا فرزندانبرونریزی یا تکرار میگردد. درحقیقت فریمو (1981) معتقد است که کوشش زوجین برای حل تعارض درونی از طریق روابط بین فردی،کانون اصلی گرفتاریهایی است که در ازدواجها و خانوادههای ناآرام مشاهده میشود.
شالودهی دیدگاه فریمو کارهایی است که میزبرن (19549) و دیکس (1967) در نظریهی روابط فردی انجام دادهاند میزبرن با رد این عقیدهی فروید که سایقهای زیست مایهای از نهاد سرچشمه میگیرد اظهار داشت که انگیزهی حیاتی و نهایی آدمی عبارتست از نیاز او به نوعی ارتباط «فردی» ارضاکننده که دراثر تجارب واقعی و نه خیالی او با اشخاص واقعی به وجود آمدهاند. به نظر میزبرن (1954) این اشخاص درونی شده دوپاره میگردند و به صورت قسمتی از ساخت شخصیتی فرد درمیآیند: درون فکندههای مربوط به افراد خوب، بهشکل خاطرات لذت بخش باقی میمانند و درونفکندههای مربوط به افراد بد، موجب گرفتاریها و ناراحتیهای درون روانی میگردند.
یعنی موقعیتهای زندگی کنونی به صورت ناهشیار و در پرتو صورتهای خیالی و بد، متعلق به افراددنیای درون تفسیر میشوند.
همانگونهکه میزبرن نشان داده است هر چه این دوپارگی (مثلاً در اثر فقدان زود هنگام یک والد) سریعتر شکل بگیرد، احتمال بیشتری میرود که شخص در آرزوی دوستی و آمیزش با اشخاص محبوب باشد تا از این طریق آنها به قسمتی از خودش تبدیل گردند.
دیکس (1967) با بسط مفهوم سازیهای میزبرن راجع به روابط فردی، تعامل زن و شوهر را نیز در آن گنجاند. به نظر او روابط زناشویی لاجرم تحت تأثیر تجارب هر یک از طرفین با خانواده مبدأ خویش قرار دارد. او اظهار میدارد که در ازدواجهای پریشان، هر دو طرف براساس نیازهای ناهشیارشان با یکدیگر رابطه برقرار میکنند. آنها به صورت شخصیتی مشترک یا واحد، عمل میکنند. هرکدام از طرفین از این طریق سعی میکند، بهوسیلهی دیگری جنبههای گمشدهی روابط فردی را که قبلاً دوپاره و حذف شده بود، بازیابد.
این دو از طریق سازوکار مکانیسم دفاعی همانندسازی فرافکن میسر میگردد؛ یعنی زوجین قسمتهای حذف شده یا ناخواستهی معینی از خویش راناهشیار به همسرشان فرافکنی یا بیرونی میکنند و او نیز به نوبهی خود بازیچهی دست همسر میگردد تا مطابق با این فرافکنیها رفتار کند.
فریمود درمان را با کل خانواده شروع میکند، مخصوصاً هنگامی که مشکل حاضر دامنگیر کودکان نیزشده باشد. پس از آنکه نقش کودک به عنوان بیمار معلوم نشان داده شد و کودک از والدینش، مثلث زدایی گردید، فریمو (1976) کودکان را مرخص میکند و بهکار با زوجین میپردازد. فریمو به دفعات از یک یار درمانگر زن استفاده کرده است، اصرار دارد زوجین با هم حضور داشته باشند. جلسات جمعی به حفظ یکپارچگی واحد زناشویی کمک میکند.
ویژگی منحصر به فرد فریمو در خانواده درمانی عبارتست از فرآیند هدایت زوجین از طریق مراحل مختلف درمان: درمانی جمعی، گروه درمانی زوجین و نهایتاً گردهمایی خانواده مبدأ (گردهمایی بین نسلی).
جلسات مربوط به خانواده مبدأ با استفاده از یار درمانگر و معمولاً در دو قسمت دو ساعته تا یک زمان استراحت میان آن (که از ساعتها تا یک شبانهروز طول میکشد) اجرا میشود. دو هدف اصلی که تعقب میشوند عبارتند از:
الف) کشف اینکه چه مسائل یا موضوعاتی از خانواده مبدأ به خانواده کنونی فرافکنی میشوند.
ب) ایجاد تجربهای اصلاحی در رابطه با والدین و همشیرها.
گردهماییهای خانوادهی مبدأ، که معمولاً درانتهای درمان اجرا میشوند، افراد را قادر میسازند تا دربارهی تناسبنداشتن و ناهمخوانی دلبستگیهایی قدیمی بینشکسبکنند و خود را از شر ارواح برهانند و به همسر و فرزندان به عنوان افرادی با هویت خاص خودشان پاسخ دهند و نه بهعنوانکسانیکه مباحث ناگشوده و درونفکندههای گذشتهی خویش را به آنها فرافکنی کنند. رویارویی و تماس نسلها با یکدیگر تریبونی است برای بخشایش، مصالحه، پذیرش و حل مشکل. در بهترین حالت این تماسها به اعضای خانواده کمک میکند تا فنون بهسازی روابط خانوادگی در آینده را فرا بگیرند.
رویکرد تحلیلی گروههای نظامهای باز (اسکینر)
اسکینر با ارائهی رویکرد مبتنی بر روابط فردی، معتقد است اشخاص بالغیکه (به خاطر وجود سرشتهای ضعیف یا به خاطرکاستیهای یادگیری) مشکل ارتباط دارند در مورد دیگران نگرشهای غیرواقعبینانهای بههم خواهند زد زیرا هنوز انتظارات یا بهقول اسکینر نظامهای فرافکنیای دارندکه در نتیجهی کاستیهای دوران کودکی درآنها باقی مانده است. وقتی چنین اشخاصی همسری را برمیگزینند، این انتخاب را دستکم تا حدودی براساس میزان «همتایی» دوجانبهی نظامهای فرافکنی خویش با همسرشان انجام دادهاند؛ یعنی زوجین هرکدام به فرافکنیهایی مجهز هستند که متعلق به مرحلهای است که جنبهای از رشد و تحول وی در خلال آن ؟؟ شده بود. هر نفر به صورت ناهشیار از طریق ازدواج میخواهد موقعیتی فراهم آورد تا بتواند بهوسیلهی آن تجربهی گمشدهاش را ارضاکند.
یکی از عواقب نزاع میان نظامهای فرافکنی ناهماهنگ، میتواند آن باشد که جنبههایی ازاین فرافکنیها به سوی فرزندان تغییر جهت بدهد یعنی نجات زندگی زناشویی به بهای ازدست رفتن یک فرزند.
در سبک کار اسکینر ، خانواده درمانی مستلزم شناسایی نظامهای فرافکنی و همچنین برطرف سازی فرافکنیها نسبت به کودکی است که حامل نشانه و احتمالاً بیمار آشکار است. تصریح تبادل پیام و گفتگو، کسب بینش راجع به انتظارات نامتناسب، تغییر و اصلاح ساختار خانواده و آموزش مهارتهای جدید به والدین همگی قسمتی از اقدامات درمانی اسکینر به شمارمیآیند. در بسیاری از موارد تدابیر و شگردهای کوتاه مدت بهقدرکافی موجب تسکین ناراحتی و پریشانی خانواده میگردند، درسایر موقعیتها، از درمان زناشویی و خانواده درمانی بلندمدت با گرایش بلندمدت با گرایش روانکاوی استفاده میشود (اسکینر، 1976).
اسکینر(1981) به فنون درمان خویش، رویکرد تحلیل گروهی نظامهای باز میگوید. او از طریق نوعی حایل یا ارتباط نیمه تراوا، صادقانه با خانواده قاطی میشود و اجازهی تبادل اطلاعات شخصی میان اعضای خانواده وخویش را فراهم میسازد. به عقیدهی اسکینر برای آنکه خانواده را از درون درککنیم باید خودمان را در برابر نظام فرافکنی خانواده گشوده نگهداریم،
باهمانندسازی یکایک اعضا، آنها را در خود درونی کنیم و شخصاً درد و رنج منازعات خانواده را احساس نماییم.
اسکینر با ابرازعواطفی که اعضای خانواده با تبانی، آنرا انکار یا واپس راندهاند و با جذب نظام فرافکنی خانواده پریشان، معمای غامض خانوادگی را مستقیماً تجربه میکند. او با یافتن روشهای فرار خویش راهی را تدارک میبیند که خانواده میتواند از آن تبعیت کند. اسکینر در رویکرددرمانی بسیاری پذیرای خود، اصول و فنون نظریهی روابط فردی، تحلیل گروهی و یا دیگری اجتماعی (سرمشق دهی) را باهمدرمیآمیزد و درعینحال بازهم مجموعاً خانواده را نظامی در حال تکوین میداند که محتاج بازسازی است.
خانواده درمانی مبتنی بر روابط فردی (شارف و شارف)
رویکرد درمانی این زوج روانپزشک به نامهای دیوید شارف و جیل سوج شارف اساساً روانکاوی است لیکن برخلاف روانکاوی فردی بر نظام ارتباطی خانواده تأکید میورزد. این دو نظریهپرداز مدعی هستندنظریهی روابط فردی، استفاده از رویکرد تحلیلی نظامهای خانوادگی را میسر میسازد زیرا نظریهی مزبور نوعی نظریهی روانکاوی درون روانی است که از دیدگاه رشد بین فردی بهوجود آمده است.
در این دیدگاه بر نیاز بنیادین آدمی به دلبستگی تأکید خاصی میشود و نتایج و اثرات بالقوهی ویرانگر جدایی زودهنگام از مراقبانبررسی میشود. تصوربر این است که اضطراب ناشی از این جدایی، موجب واپسرانی است و به من«ایگو» اجازه نمیدهدآزادانه با دیگران ارتباط برقرار کند. نظام واپسرانده، عملکردش مثل نظام بسته است و تجارب جدید نمیتوانند فرصتی را برای رشد و بالندگی فرد بهوجود آورند و در بزرگ سالی، روابط فردی واپسرانده باز هم میکوشند از طریق تکرار تجارب کودکانهی ارضا نشده، مفری برای بروز خود بیابند. اعضای خانواده به خاطرآنکه هنوز هم به درون فکندههای قبلی خود پاسخ میدهند، نمیتوانند طبق واقعیت کنونی با یکدیگر برخورد کنند، در عوض آنها به فردی درونی پاسخ میدهند.
شارفها همچون سایر خانوادهها درمانگران، خانواده را نظامی بین فردی و مبتنی بردانش فرمانش میدانند که در سازگاری بامرحلهی انتقال تحولی دچار مشکل شده باشد. همچنین آنها قبول دارند مشکلات یک عضو خانواده، معرف اختلال در آن نظام خانوادگی است.
برخلاف دیدگاههای دانش فرمانش مرتبهی دوم که در بسیاری از خانوادهها درمانگرهای کنونی یافت میشود؛ مبنی بر این که درمانگر ناگزیر به جزء لاینفکی از نظام خانوادگی مبدل میشود. شارفها معتقدند میتوانند بیرون از نظام خانواده حرکت کنند و لذا در موضعی قرار دارند که علاوه بر اتفاقاتی که درخانواده درحال رخ دادن است، میتوانند بگوینددردرون خودشان چه اتفاقی میافتد به عبارت دیگر آنها از پدیده انتقال استفاده میکنند. این انتقال میان اعضای خانواده، اعضای خانواده و درمانگر و مخصوصاً میان خانواده در قالب گروه با درمانگر اتفاق میافتد. این پدیده قسمت مهمی از درمان است زیرا درطی جلسات درمان و در پاسخ به موضوع بیطرف، درمانگر«عطش پیوندجویی» تکرار ارتباطهای دوران کودکی با مراقبان متعلق به خانوادهی مبدأ را فرامیخواند.
در همان حال درمانگر در پاسخ به تلاشهای خانوادگی دچار انتقال متقابل میشود و کشمکشها و منازعات درونی گذشتهی خودش راناهشیار احیا میکند. اگر درمانگر در خلال خودکامیها، آموزش و نظارتهایی که قبلاً برایش ارائه شدهاند مشکل خود را به خوبی حل و فصل کرده باشد، این جنبهی خطرناک از روابط فردی میتواند به احساس همدلی بیشتر درمانگر نسبت به آسیبپذیریها و کشمکشهای خانوادهی مزبور مبدل شود.
توفیق درمان را با کاهش نشانهها در بیمار معلوم نمیسنجند، بلکه با افزایش بینش یا خودشناسی خانواده و بهبود قابلیت آنان درغلبه بر فشارهای روانی تحولی اندازه میگیرند. هدف بنیادی برای این قبیل درمانگران عبارت است از تشویق خانواده به حمایت کردن از نیاز به دلبستگی فردیت و رشد یافتگی در اعضا.
درمان بافت نگر
اصول اخلاقی ارتباط و تراز پرداخت خانواده (بوزرمنی- نگی)
درمان بافت نگر بوزومنی- نگی از نظریهی روابط فردی میزبرن با تأکید بر روابط والد- فرزند و روانپزشکی بین فردی سالیوان تأثیر فراوانی گرفته است و دیدگاهی اخلاقی- اعتماد، وفاداری، احساس دین عاطفی، حقوق و انصاف در روابط اعضای خانواده به آن اضافه شده است. به نظر او اعضای خانواده برای آنکه کارکرد مؤثری داشته باشند، باید مسئولیت اخلاقی رفتارهای خویش دربرابر یکدیگر را بپذیرند و یاد بگیرند میان حقوق (آنچه فرد مستحق آن است یا شایستگیاش را پیدا کرده) و دیون (آنچه شخص به دیگران مدیون است) توازن برقرار سازند.
از مفاهیم محوری در نظریهی بافت نگر عبارت است از ضوابط اخلاقی ارتباط. ضوابط اخلاقی شامل جنبههای روانشناختی فردی (درون فرد چه اتفاقاتی میافتد) و ویژگیهای سیستمی (نقشها، سلسله مراتب قدرت، زنجیرهی تبادل پیام در داخل خانواده) است. برای نمونه زوجین باید نوعی بده بستان متقارن بهوجود آورندکه حقوق و مسئولیتهای هرکدام را در برابر دیگری متعادل ساخته و از این طریق بنای ارتباطی آنان حفظ شده و ادامه یابد. در مواقعیکه نیازهای طرفین متعارض هستند، آنان باید بتوانند صادقانه و آزادانه برسراین اختلافات به توافق برسند به صورتیکه عدالت و انصاف در آن رابطه مجموعاً حفظ شود.
به نظر نگی، عنصر بنیادی ارتباط، اعتماد است و به قابلیت اعضای خانواده درحفظ وفاداری و ادایدین خویش هنگام بده بستانهایی که با هم دارند،بستگی دارد. این اعتماد میتواند کاهش یا افزایش یابد. درمانگر بافتنگر به جای توجه به نشانهی رفتاری یا آسیب خانوادگی، منابع ارتباطی را درحکم هرمی برای تغییرخانواده میداند. لذا هدف اصلی درمان بافتنگر، بهبود قابلیت ارتباطی اعضای خانواده و متعادل سازی تراز پرداختهای عاطفی و تبادلات اعضای خانواده است. ویژگی خانوادههای دارایکارکرد کارآمد عبارت است از: توانایی توافق و مذاکره برسر نابرابریها و خصوصاً توانایی حفظ احساس انصاف و مسئولیت در تعاملهایی که با یکدیگر دارند.
معنای ضمنی بافت عبارت است از گریزناپذیری از پیامدهای بین نسلی. هیچ کس از عواقب و نتایج روابط خانوادگی خوب یا بد در امان نمیماند و گرفتاریهای متعلق به نسلهای قبل در ساختار خانواده کنونی باقی میماند «بافت»تلویحاً به معنی ایجاد فرصتهای ذاتی و درونی در روابط مهم برای تبدیل و تغییر نتایج موجود است. بدین طریقکه روشهای ارتباطی جدیدی کشف میشوند یا دروندادهای جدیدی به روابط راکد وارد میشود.
نگی با همکاری اسپارک مددکاری روانی، برای تأکید براین موضوع که اعضای خانواده در قبال یکدیگر مجموعهای از انتظارات و مسئولیتها را فرامیگیرند، اصطلاحات (غیرروانکاوی) جدیدی وضع نمودند: مثل میراث خانوادگی (انتظاراتی که از نسلهای قبل به ارث رسیده است) و وفاداری خانوادگی (احساس وفاداری کودکان به خاطر انصاف و عدالت والدین). رفتار منصفانه و عادلانهی والدین باعث احساس وفاداری در کودکان میشود. تقاضای ناعادلانه یا احساس اغراقآمیز تعهد و مسئولیت میتواند باعث نوعی وفاداری ناملموس شود که درنتیجهی آن کودک به گونهای ناهشیار و پایانناپذیر همیشه خود را به والدین مدیون احساس کرده و سعی میکند ادای دین نمایند.
هر خانواده تراز پرداخت خانوادگی یا نظام حسابرسی چند نسلی دارد که نشان میدهد چه چیزی داده شده و به لحاظ روانی چه کسی به کدام عضو هنوز بدهکار است. نگی و کرانر (1986) اظهار میکننددرمانهای متعارف و سنتی چه فردی و چه خانوادگی همواره موضوع توازن خانوادگی، به ویژه ترازهای بین نسلی –خواه مدیون و خواه طلبکار- را نادیده میگیرند. درمان بافتنگر به تعدیل مجرد تعهداتیکه در تراز پرداختهای نامشهود خانواده ثبت شده است، کمک میکند.
وقتی این نابرابریها شناسایی شدند میتوانکوشش خود را برای تسویه حسابهای قدیمی خانواده (مثلاً مادر و دختری که به تعارضهای همیشگی خویش چسبیدهاند) «تبرئه»ی متهمان یا تغییر الگوهای ارتباطی بیثمری که ممکن است در سراسر خانواده و درچندین نسل گذشته وجود داشته است صرف کرد. نیروی محرکهی اصلی درمان عبارت است از ایجاد یا بازگردانی اعتماد و وحدت ارتباطی در روابط خانوادگی.
هلم اشتیرلین نیز در رویکردی مشابه به این موضوع توجه دارد که خانوادهی بیماران اسکیزوفرنیایی و همچنین مبتلایان به بیماری بیاشتهایی روانی، چگونه این حسابهای نامشهود را حفظ میکنند و بیمارآشکار را مأمور حل و فصل این مشکلات زیربنایی میسازند.
منبع: چشماندازهای خانواده درمانی
|