مقالات آموزشی

 

 

 

مشاورین حاضر در کلینیک
آتنا سادات میررجائی
آزاده امیر
فاطمه قانعی مطلق
مرضیه ذبیحی
میترا ضیایی عاقل
مریم مرواریدی
عطیه تقوی
محمدرضا سعیدی
محمد حسین سلمانیان
مینا شعبان زاده
هانیه میر
سمیه قاصری
حسین چم حیدری
جانان محبوبی
سمانه خمسه ای
محمدرضا ودادمفرد
سعیده باقری
سارا خواجه افضلی
محمدرضا صنم یار
سیما سیفی
مقياس اضطراب وجودي گود
جهت ایجاد مطالب مدیریت سایت ـ امیر علیزاده رهور مطالب مرتبط با صفحه اول سایت ـ مدیریتمقياس اضطراب وجودي گود
ارسال شده در تاریخ: 1 تیر 1396

مقياس اضطراب وجودي گود

هر یک از جمله های زیر را بخوانید، اگر جمله با آن چه احساس می کنید یا با آن چه باور دارید مطابقت کرد، پاسخ "صحیح " به آن بدهید، اما اگر با آن چه احساس می کنید یا باور دارید مطابقت نکرد، به آن پاسخ "غلط" بدهید.


1. اغلب این احساس را دارم که زندگیم خیلی معنا ندارد یا اصلا بی معناست.
2.در اکثر مواقع ، نسبت به آن چه در اطراف من اتفاق می افتد ، بی تفاوت می شوم.
3.زندگی را اغلب دست و پا گیر و مملو از مبارزه طلبی تصور می کنم.
4.اغلب احساس می کنم که کارهای من ارزش کمی دارند.
5.اغلب این احساس به من دست می دهد که من فقط زنده ام نه این که وافعا زندگی می کنم.
6.به طور کلی ، معتقدم که بحث کردن با دیگران بی فایده است ، زیرا واقعا نمی فهمند.
7.احساس می کنم که زندگی ، بیشتر از دیگران امکانات در اختیار من می گذارد.
8.به نظر می رسد که فعالیت های روزانه من ، تا اندازه ای ، بی هدف هستند.
9.درکل وقتی به آینده می اندیشم ، احساس افسردگی می کنم.
10. کاری را که واقعا دوست داشتم ، هرگز از دست نداده ام.
11.آنچه احساس می کنم به نظر نمی رسد که برای دیگران معنا داشته باشد.
12.سیاست را نسبتا موضوع پوچی می دانم.
13.به نظر من ، تلاش برای متقاعد کردن مردم بی فایده است.
14.اغلب این احساس را دارم که کمتر امیدوارم.
15.به نظر من زندگی معنا دارد.
16.ارزشی که دیگران برای امور قائل می شوند من هرگز قائل نمی شوم.
17.به طورکلی ، احساس می کنم که هر اندازه هم تلاش بکنم به جایی نخواهم رسید.
18.بیشتر از دیگران معتقد هستم که زندگی معنا دارد.
19.به آن چه می خوانم یا مطالعه می کنیم ، اغلب خیلی علاقه نشان نمی دهم.
20.در گذشته من چیزی وجود ندارد که زحمت یادآوری کردن را داشته باشد.
21.احساس می کنم که زندگی من برای دیگران خیلی اهمیت ندارد.
22.همیشه چیزی وجود دارد که واقعا دوست داشته باشم ، آن را انجام می دهم.
23.احساس می کنم چیزهای کمی وجود دارد که ارزش دنبال کردن در بلند مدت را داشته باشد.
24.به نظر می رسد که زندگی من نسبتا بی معناست.
25.برای من دشوار است که واقعا چیزی را باور کنم.
26.تمام کسانی را که می شناسم ، تقریبا زندگی پوچی دارند.
27.به طور کلی ، آن چه انجام می دهم نسبتا بی معناست.
28.به طور کلی ، نمی دانم برای چه خلق شده ام.
29.در زندگی هدف مهمی ندارم.
30.تا اندازه ای زیادی ، خودم را در زندگی تنها احساس می کنم.
31.در وجود خود ، احساس مسؤولیت نسبت به دیگران مشاهده نمی کنم.
32.به نظر خودم ، آدم تولید کننده ای هستم.

 

 

 

 

اضطراب وجودي

به نظر خودم ، شخصي هستم كه پيچيدگي كمتري دارم . تا زماني كه اعضاي خانواده ام شاد و سالمند ، خودم درباره يك موضوع جالب كار مي كنم ، به كوهنوردي مي روم ، فوتبال بازي مي كنم و با دوستان هستم و از زندگي رضايت دارم . از سه چهار سالگي به اين طرف ، درباره مفهوم زندگي يا موقعيت خودم فكر نكرده ام . به اين علت كه پاسخ سؤالات خود را پيدا كرده ام . به نظر من ، اين سؤالات جذابيت خود را از دست داده اند . اين موضوع را به شما مي گويم تا بفهمانم كه درك مفهوم اضطراب وجودي برايم دشوار است .

بدون ترديد ، اين مفهوم براي برخي اشخاص مسأله است . همان طور كه از روي هنجار متوجه مي شويد ، نتيجه متوسط در اين مقياس 5 است ، در حالي كه در يكي از نمونه هاي 200 نفري ، برخي نتايج 26 بوده است . به قول سازنده اين مقياس ، اضطراب وجودي از نااميدي ، بيگانگي و احساس پوچي نشأت مي گيرد . افرادي وجود دارند كه واقعاً از اين اضطراب رنج مي برند .

تعدادي از متخصصان بهداشت رواني طرفدار فلسفه اگزيستانسياليسم ( وجود گرايي ) ، در مورد اين كه چرا در نيمه دوم قرن بيستم تعداد زيادي از مردم به اين نوع مشكلات گرفتار شده بودند ، دلايلي ارائه مي دهند . به نظر اين متخصصان ، تا جنگ جهاني دوم ، دنيا نسبتاً قابل پيش بيني بود ، گودكان در خانواده هاي ثبت بزرگ مي شدند و مي دانستند كه زندگيشان مثل زندگي والدينشان جريان خواهد يافت . هر نسلي اميدوار بود كه سرنوشت خود را بهبود خواهد بخشيد و مردم نقش خود در زندگي را تا اندازه اي خوب مي شناختند . با اين همه ، در نيمه دوم قرن بيستم ، تغييرات بسيار سريع صورت مي گيرد . همان طور كه روان شناس وجودگرا ، جيمز بوگنتال تأييد مي كند ، سال هاي 1950 ( پس از جنگ جهاني دوم ) ازدياد جمعيت را به دنبال مي آورند ، سال هاي 1960 و 1970 پشت سر مي آيند و اعتصاب هاي دانشجويي تمام اروپا و آمريكا را فرا مي گيرد و از نظر آزاد اميدهاي فراواني به همراه مي آورد . سال هاي 1980 و 1990 با سرعت سرسام آور تكنولوژي همراه مي شود ، تغيير برخي رژيم ها در سراسر دنيا و جنگ هاي پراكنده به وقوع مي پيوندد . اين تغييرات اجتماعي سريع و پايدار موجب مي شوند كه انسان ها نتوانند جايگاه خود را در دنيا تشخيص دهند . امروزه دنياي ما بسيار ناپايدار و نامطمئن شده است ، بايد راه هاي سازگاري با آن را كشف كنيم .

دكتر بوگنتال ، به همراه ساير پژوهشگران ، معتقد است كه انسان ها مي توانند ، براي اضطراب وجودي ، آمادگي هاي قبلي داشته باشند ، آمادگي هايي كه در طول سال ها ، حتي در طول زندگي ، به حالت پنهان باقي مي ماند و تنها بر اثر استرس هاي استثنايي تجلي مي كند . او از خانم جواني نام مي برد كه در دوره دبيرستان پيشرفت بسيار عالي داشت ؛ پس از آن كه به دانشگاه بسيار مشهوري راه مي يابد ، متوجه مي شود كه مثل او دانشجويان با استعداد زيادي وجود دارند و در نتيجه تصوري كه از خود داشت يك مرتبه نابود مي شود . او ديگر نمي تواند بفهمد كه جايگاهش كجاست . مورد ديگر به خانمي مربوط مي شود كه تا حوالي 35 سالگي زندگي بسيار شادي داشت . او به خانواده مرفهي تعلق داشت و با مردي از طبقه خود ازدواج كرده بود كه عاشقانه يكديگر را دوست داشتند . زندگي اين خانم بسيار كامل و پايدار بود ، تا اين كه پسر برزگ خود را در يك تصادف از دست مي دهد . شدت افسردگي و ناراحتي او به قدري زياد مي شود كه تنها با فقدان پسر توجيه نمي شود بلكه از آسيب پذيري او نيز نشأت مي گيرد . او متوجه مي شود كه زندگي به همان صورتي كه قبلاً تصور مي كرد آسان نيست .

يكي از روان درمانگران بسيار مشهور ، به نام سالواتور مَدي ، از اشخاصي صحبت مي كند كه براي رنج بردن از اضطراب وجودي آمادگي دارند . بهترين كلمه براي تبيين اين نوع اشخاص ، بدون ترديد ، لااُباليگري است . اين اشخاص معتقدند كه دنيا اصولاً بي معناست و هر چيزي كه آن ها انجام مي دهند يا فكر مي كنند كه مي توانند انجام دهند ، در نفس خود بي ارزش يا بي فايده است . ويژگي بارز اين اشخاص بي علاقه بودن و بي تفاوت بودن آن هاست .

ممكن است آن ها در دوره هاي كوتاه مدت افسرده شوند ، دوره هايي كه به همراه پير شدن كمتر مي شوند اما در مجموع احساس مي كنند كه از نظر هيجاني بي تفاوت شده اند . آن ها نمي تواننند مثل مردم از موقعيت هاي عادي زندگي لذت ببرند ، مثلاً از نگاه كردن به غروب خورشيد يا از مشاهده بازي كودكان در پارك . اين افراد نيروي كار كردن ندارند ، با اين همه ، معتقدند كه فعاليت هايشان را آزادانه انتخاب نمي كنند . آن ها كاري انجام مي دهند كه ديگران از آن ها انتظار دارند و طوري عمل مي كنند كه از آن خلاص شوند . دكتر مَدي معتقد است كه در اجتماع ما تعداد زيادي از اشخاص به همين صورت هستند .

حال اين سؤال مطرح مي شود كه اگر در مقياس اضطراب وجودي نمره بالايي به دست آوريد يا مطالب بالا در مورد شما مصداق داشته باشد ، چه بايد بكنيد ؟ پاسخ گويي به اين سؤال كار دشواري است . بر خلاف كساني كه اكثر مكتب هاي روان درماني را به كار مي برند ، درمانگران وجودي ،‌ براي كساني كه از اين دشواري رنج مي برند ، كتاب راهنما يا كاربردي ننوشته اند . در واقع ، به نظر بوگنتال ، اين نوع درمان ( طولاني ، دشوار و آزارنده است ) . در اين درمان ، براي مردمي كه مي خواهند جاي خود را در دنيا پيدا كنند ، كلمات تشويق آميز وجود ندارد .

از آثار فلاسفه وجودگرا دو موضوع استنباط مي شود كه مي توانند به ما كمك كنند تا آن را خوب درك كنيم . در درجه اول ، ‌آن ها بر اين باورند كه افراد سالم به صورت انتزاعي ، سمبليك و خيال پردازانه مي انديشند نه عيني و مادي . در واقع ، اكثر اين پژوهشگران ، اجتماع مادي را مسئول بخش عظيمي از اضطراب وجودي مي دانند ( با اين همه ، مي توان پرسيد كه چرا درمان وجودي ، در حالي كه طرفدارانش ماديات را به شدت تحقير مي كنند ، اين همه پر هزينه است ؟ ) در درجه دوم ، درمانگران وجودگرا اهميت ( آگاهي از تجربه آني ) را مورد توجه قرار مي دهند . به نظر من بايد خيلي (عيني) بود تا دقيقاً فهميد كه منظور چيست ، اما ظاهراً منظور اين است كه مردم بايد ارزش و اهميت آن چه را كه در هر زمان خاص انجام مي دهند بدانند . تعداد زيادي از مردم با اميد به آينده زندگي مي كنند . مثلاً ، ما امروز سخت درس مي خوانيم تا ، پس از پايان تحصيلات ، بتوانيم درآمد خوبي داشته باشيم و از زندگي لذت ببريم . بعد ، وقتي تحصيلات به پايان رسيد و شغل خوبي هم به دست آورديم ، پس انداز مي كنيم تا در سال هاي بعد ازدواج كنيم . پس از ازدواج باز پس انداز مي كنيم تا بتوانيم خانه بخريم و هزينه تحصيل فرزندان را داشته باشيم .

اما هرگز اين موقعيت براي ما پيش نمي آيد يا خودمان پيش نمي آوريم كه قدر لحظه هاي زندگي را بدانيم و از آن ها به بهترين شيوه لذت ببريم . بايد زندگي را زندگي كرد نه اين كه برنامه زيري كرد . اگر من نسبت به اضطراب وجودي بدبين هستم ( اميدوارم كه بدبين باشم ) ، به اين علت است كه اين ديدگاه ، برخلاف آن چه طرفدارانش مي خواهند بقبولانند ، نوعي نظام فكري است نه نوعي علم واقعي . به رغم بدبيني ، به ارزش مفهوم اضطراب وجودي اعتقاد دارم . مي توان آن را ، در افرادي كه معناي ظاهري زندگي براي آن ها از بين رفته است ، يا قهرمان ورزشي كه مي تواند آسيب وارده را تحمل كند اما كارش را كنار مي گذارد ،‌‌ آشكارا تشخيص داد . توانايي انجام دادن كارهاي مختلف به طور همزمان ، شيوه خوبي براي استقرار زندگي نيست . همه بايد به هر يك از فعاليت هاي خود ، هر اندازه هم پيش پا افتاده باشد ، معنا بدهيم و براي آن ارزش قايل شويم . از كارگري ساده تا كسب تخصص و رسيدن به سطوح بالاي قدرت ، همه در نفس خود ارزش دارند و بيشتر ما هستيم كه بايد به آن ها ارزش قايل شويم . حتي در اواخر عمر نيز مي توان ، با مشاهده رشد فرزندان ، نوه ها و پرستاري از يك بيمار ، به زندگي معنا داد .

اقدام کننده: شیما خمسه ای
تعداد مشاهده: 717