مقالات آموزشی

 

 

 

مشاورین حاضر در کلینیک
آتنا سادات میررجائی
آزاده امیر
فاطمه قانعی مطلق
مرضیه ذبیحی
میترا ضیایی عاقل
مریم مرواریدی
عطیه تقوی
محمدرضا سعیدی
محمد حسین سلمانیان
مینا شعبان زاده
هانیه میر
سمیه قاصری
حسین چم حیدری
جانان محبوبی
سمانه خمسه ای
محمدرضا ودادمفرد
سعیده باقری
سارا خواجه افضلی
محمدرضا صنم یار
سیما سیفی
یادداشت-شو رای نویسندگان
جهت ایجاد مطالب مدیریت سایت ـ امیر علیزاده رهور مطالب مرتبط با صفحه اول سایت ـ مدیریتیادداشت-شو رای نویسندگان
ارسال شده در تاریخ: 23 تیر 1402

يادداشت

اين شماره و شماره بعدى ارغنون ، به معرفى نظريه روانكاوى و بررسى جايگاه آن در انديشه مدرن مى‏پردازد. به جهت سهم و تأثير بسزاى فرويد در اين زمينه، اين شماره تماماً به گزيده‏اى از مقالات او اختصاص يافته است. براى روشنتر شدن اهميت نظريه روانكاوى و لزوم پرداختن به آن، به ذكر نكاتى درباره احوال و آراء بنيانگذار اين نظريه بسنده مى‏شود.

زيگموند فرويد در سال 1865 در شهر فرايبرگ واقع در مُراويا به دنيا آمد كه در آن زمان بخشى از امپراتورى اتريش ـ مجارستان بود و اكنون از شهرهاى جمهورى چك است. پدرش تاجر پشم بود و مدتى پس از تولد فرويد كار و كسبش از رونق افتاد. فرويد چهار ساله بود كه خانواده‏اش به سبب مشكلات مالى به وين نقل‏مكان كردند و او تا هفتاد و هشت سال بعد در همان شهر زندگى كرد. با آن‏كه فرويد شش خواهر و برادر داشت و خانواده پرجمعيتش در آپارتمانى نه‏چندان بزرگ اقامت داشتند، از نخستين سالهاى تحصيل به عنوان دانش‏آموزى سخت‏كوش و ممتاز شناخته شد و در دوره دبيرستان نيز، كه هشت سال طول مى‏كشيد، شش سال آخر را شاگرد اول شد. در طى همين دوره، فرويد به چندين زبان عمده اروپايى، از جمله انگليسى، فرانسوى، ايتاليايى و اسپانيايى، تسلط يافت.

در سال 1873، فرويد تحصيلات دانشگاهى خود را در رشته پزشكى در دانشگاه وين آغاز كرد و پس از گذراندن دوره هشت ساله اين رشته، موفق به اخذ دانشنامه پزشكى عمومى از آن دانشگاه شد. اكثر شرح‏حال‏نويسانِ فرويد اشاره كرده‏اند كه وى شخصاً علاقه‏اى به طب نداشت. فرويد، خود در يكى از نوشته‏هايش در سال 1935 (چهار سال پيش از مرگش)، با اشاره به تحقيقاتى اجتماعى كه آخرين كتابها و مقالات او را تشكيل مى‏دهند، نوشت: «پس از يك عمر طى كردن مسيرى انحرافى در علوم طبيعى و پزشكى و روان‏درمانى، علاقه من دوباره به مسائل فرهنگى معطوف شد، همان مسائلى كه سالها قبل وقتى جوان و براى تفكر ناپخته بودم مرا شيفته خود كرده بودند.1» گرچه فرويد در رشته پزشكى تحصيل كرد، اما هرگز نتوانست به طور حرفه‏اى به اين رشته دل ببندد. براى تخصّص به جراحى عمومى روى آورد و دو ماه در اين زمينه تحصيل كرد، اما بعد تصميم گرفت به جاى جراحى، در طب داخلى تخصّص بگيرد، ليكن ديرى نگذشت كه تحصيل در اين حوزه تخصصى را نيز نيمه‏كاره رها كرد. مدّتى كوتاه در «موءسسه كالبدشناسى مغز» در وين به تحقيق و مطالعه تطبيقى بين مغز جنين و مغز بزرگسالان پرداخت و پس از استعفا از آن موءسسه، به عنوان پزشك اعصاب در بيمارستان عمومى وين مشغول به كار شد.

فرويد بعدها تصميم گرفت در زمينه اعصاب تخصّص بگيرد و در سال 1885، با استفاده از يك بورس يكساله تحصيلى، به پاريس رفت و دستيار ژان شاركو شد. شاركو در آن زمان در زمره برجسته‏ترين متخصّصان اعصاب بود و به ويژه به سبب درمان از طريق خواب مصنوعى (هيپنوتيزم) و تحقيق درباره هيسترى شهرت داشت. در سال 1886، پس از بازگشت به وين و افتتاح مطب به عنوان متخصّص اعصاب، فرويد با مارتا برنايز ازدواج كرد. حاصل اين ازدواج، سه فرزند دختر و سه فرزند پسر بود. پس از به قدرت رسيدن هيتلر در آلمان، فرويد بسيار مورد آزار فاشيستها قرار گرفت. براى نمونه، در سال 1932، اعضاى حزب نازى كتابهاى فرويد را در چندين مراسم كتاب‏سوزان عمومى در برلين به آتش كشيدند. ارنست جونز در زندگينامه‏اى كه درباره فرويد نوشته است از قول او نقل مى‏كند كه پس از شنيدن خبر سوزاندن نوشته‏هايش گفت: «عجب پيشرفتى! اگر قرون وسطى بود خودم را مى‏سوزاندند، اما در اين دوره و زمانه به سوزاندن كتابهايم بسنده مى‏كنند.» در سال 1938، در پى اشغال اتريش توسط نيروهاى هيتلر، فرويد ناچار به انگلستان مهاجرت كرد و در لندن اقامت گزيد. اين سال همچنين اوج درد و رنج جسمانى فرويد نيز بود، زيرا از سال 1923 به سرطان گلو و چانه مبتلا شده بود و با آن‏كه جرّاحان سى و سه بار او را تحت عمل قرار داده بودند بهبود نيافته بود. سرانجام در 23 سپتامبر 1939، فرويد در هشتاد و سه سالگى، يك سال بعد از مهاجرت به انگلستان، ديده از جهان فرو بست.

فرويد را غالباً به اشتباه كاشف ضمير ناخودآگاه تلقّى مى‏كنند. گرچه دامنه و نتايج تحقيقات فرويد درباره ضمير ناخودآگاه را بايد كاملاً بديع و بى‏سابقه دانست، با اين همه، خود او همواره بر اين حقيقت اصرار مى‏ورزيد كه ناخودآگاه را پيش از وى شاعران كشف كرده بودند. در آثار نويسندگان و هنرمندان از گذشته‏هاى بسيار دور بصيرتهاى فراوانى درباره فرايند روانى و وجود ضمير ناخودآگاه وجود داشته است، ليكن اين بصيرتها، به سبب پراكندگى و غيرنظام‏مند بودنشان، هرگز منجر به يك نظريه جامع نشده بودند. فرويد از راه تحقيقاتش نه فقط با يك نظريه فراگير بر وجود ضمير ناخودآگاه صحّه گذاشت، بلكه روشهاى نظام‏مندى را براى بررسى اين جنبه ناپيدا اما تعيين‏كننده از هستى انسان تدوين كرد. در گام بعدى، كشف اهميت روءيا، بر غنا و پيچيدگى نظريه فرويد به ميزان بسيار افزود. بنا بر استدلال فرويد، روءيا شاهراهى است براى رسيدن به كُنه ضمير ناخودآگاه؛ به عبارتى، روءيا بيان نمادين آرزويى كام‏نيافته است و تفسير روءيا راهى براى فهم علّت روان‏رنجورى. شاهكار فرويد با عنوان تعبير روءيا كه در نخستين سال قرن بيستم منتشر شد، در زمره دوران‏سازترين كتابهايى تلقّى مى‏شود كه جهت‏گيرى انديشه مدرن را رقم زدند.

چنان‏كه پيشتر اشاره شد، موضوعاتى كه فرويد در آثارش مورد كنكاش قرار داد بسيار متنوع‏اند. با اين حال، شايد بتوان گفت كه اين آثار نشان‏دهنده سه حوزه در مسير تكوين انديشه فرويد هستند، سه حوزه‏اى كه البتّه فرويد آنها را نه در دوره‏هاى زمانىِ مجزّا بلكه تا حدودى همزمان مورد تفحّص قرار داد. وى در تحقيقات حوزه نخست، كه حدوداً فاصله سالهاى 1895 تا 1917 را در بر مى‏گيرد، دست به نگارش آثارى زد كه عمدتاً جنبه بالينى دارند و در آنها فرويد به توصيف كشفياتى مى‏پردازد كه از راه روانكاوى بيمارانش حاصل آمده بود. مهمترينِ اين آثار عبارت‏اند از: تحقيقاتى درباره هيسترى (1895، تأليف مشترك با جوزف بروئر)، تعبير روءيا (1900)، آسيب‏شناسى روانى زندگى روزمرّه (1901)، لطيفه و رابطه آن با ضمير ناخودآگاه (1905)، سه مقاله درباره نظريه جنسيت (1905)، پيش‏درآمدى عمومى بر روانكاوى (1917). در تحقيقات حوزه دوم، كه تا سال 1939 ادامه داشت، توجه فرويد بيشتر به مباحث فرهنگى معطوف شد. آغاز اين عطف توجه را البتّه در كتاب توتم و تابو (1913) مى‏توان ديد، اما نمونه‏هاى ديگرش عبارت‏اند از: روانشناسى گروهى و تحليل «خود» (1921) و موسى و يكتاپرستى (1939). سومين حوزه تحقيقات فرويد، كه مبيّن تأملات فلسفى اوست و موضوعات فرا روانشناسانه را در بر مى‏گيرد، از سال 1920 تا 1939 ادامه داشت. در آثار اين دوره، فرويد به مسائلى از قبيل مرگ و زندگى، جبر و اختيار و تمدّن پرداخت. مهمترين آثار او در اين حوزه عبارت‏اند از: وراى اصل لذّت (1920)، آينده يك توهّم (1927) و تمدّن و ناخرسنديهاى آن (1930).

نظريه روانكاوى تأثيرى چنان بسزا در شكل‏گيرى انديشه مدرن داشته است كه پرداختن به همه جوانب آن در اين مختصر مقدور نيست. همين‏قدر مى‏توان اشاره كرد كه با انتشار آثار فرويد در نخستين حوزه تحقيقاتش (حوزه بالينى)، روانكاوى در اواخر دهه اول قرن بيستم از نظريه‏اى محدود به فرويد و شاگردانش در وين به جنبشى بين‏المللى تبديل شد. از جمله نخستين روانشناسان سرشناسى كه به فرويد گرويدند و خود سهم بزرگى در اشاعه نظريه روانكاوى ايفا كردند مى‏توان از كسانى چون يوجين بلولر (روانپزشك مشهور سوئيسى و رئيس تيمارستان زوريخ) و كارل گوستاو يونگ (دستيار مشهور بلولر) و آلفرد آدلر (پزشك اهل وين) نام برد. بسيارى از همكاران فرويد بعدها خود روانكاوانى صاحب‏نام شدند؛ از جمله ارنست جونز، هانس ساش و آتو رنك. در سال 1908، فرويد و همفكرانش نخستين «كنگره بين‏المللى روانكاوى» را در سالزبورگ برگزار كردند. يك سال بعد، فرويد همراه با يونگ مجموعه سخنرانيهاى معروفى را در دانشگاه كلارك آمريكا ايراد كردند كه متعاقباً سخنرانيهاى فرويد با عنوان سخنرانيهاى مقدّماتى درباره روانكاوى منتشر شد. در سال 1910، فرويد «انجمن بين‏المللى روانكاوى» را تشكيل داد. در همين دوره، آثار فرويد به زبانهاى متعدد ترجمه شدند و در كشورهاى مختلف، روانكاوى به منزله شيوه‏اى نو براى درمان بيماريهاى روانى به كار گرفته شد. به اين ترتيب، فرويد به چهره‏اى برجسته و نظريه‏پردازى شناخته‏شده در سطحى جهانى تبديل گرديد. اعطاى جايزه گوته به فرويد در سال 1930 و انتخاب او به عنوان عضو «انجمن سلطنتى» در سال 1936 و مكاتبات و تبادل‏نظرش با اينشتاين، نقشى مهم در تثبيت شهرت جهانى فرويد داشتند. به سبب همين شهرت بود كه پس از اشغال اتريش به دست نيروهاى آلمان فاشيست، با پادرميانىِ ديپلماتيكِ روزولت (رئيس‏جمهورى وقت آمريكا)، فرويد توانست از اتريش به انگلستان بگريزد. گرچه برخى از شاگردان و همكاران فرويد با او اختلاف‏نظر پيدا كردند و متعاقباً شاخه‏هاى جداگانه‏اى از روانكاوى را به وجود آوردند (به ويژه آدلر و يونگ كه اولى در سال 1911 و دومى چند سال بعد از «انجمن بين‏المللى روانكاوى» استعفا كردند و به ترتيب مكاتب موسوم به «روانشناسى فردى» و «روانشناسى تحليلى» را بنيان گذاشتند)، اما اعتبار جهانى و مقام شامخ فرويد هرگز از اين انشعابها خدشه‏دار نشد.

فرويد، از راه سالها تحقيق و نيز كار بالينى براى درمان بيماران مبتلا به انواع نابسامانيهاى روانى، نظريه روانكاوى را تدوين كرد؛ نظريه‏اى كه نه فقط شامل كشفياتى دوران‏ساز و بزرگ همچون اهميت ضمير ناخودآگاه در رفتار انسانها، عقده اُديپ، ماهيت و معناى نمادينِ روءيا و تبارشناسىِ روان‏رنجورى است، بلكه همچنين تأملات او درباره نهادهاى تمدّن بشرى و هنر و اخلاق را نيز در بر مى‏گيرد. گرچه در نگاه نخست، روانكاوى به طور خاص روشى براى راه بردن به سرچشمه‏هاى ناپيداى رنجهاى روانىِ افراد و پايان دادن به آلام روحى آنان به نظر مى‏رسد، ليكن از گستردگى و تنوّع كم‏نظير آثار فرويد پيداست كه روانكاوى، علاوه بر ارزش درمانى اين نظريه، همچنين ابزارى است براى كندوكاو و تبيين مسائل فرهنگىِ جوامع بشرى. به عبارتى، روانكاوى روشى است براى برملا كردن اميال و انگيزه‏هاى مكتومى كه انسان متمدن معمولاً ترجيح مى‏دهد آنها را كتمان كند. از اين حيث، فرويد ادامه‏دهنده راه همه انديشمندانى است كه در عصر جديد، جايگاه رفيع انسان را از عرش به زير كشيدند. اگر كوپرنيك در سده هفدهم با انقلابى كيهان‏شناسانه اثبات كرد كه زمين مركز كائنات نيست بلكه خود، همچون ساير اجرام سماوى، به دور خورشيد مى‏گردد؛ اگر داروين در سده هجدهم با نظريه تكامل، جايگاهِ تا آن زمان متعالىِ انسان به منزله اشرف مخلوقات را محل ترديد قرار داد و ابراز كرد كه انسان، همچون همه جانداران، محصول فرايندهاى طبيعى است؛ به طريق اولى، فرويد نيز در نخستين دهه‏هاى قرن بيستم استدلال كرد كه انسان فقط در ظاهر موجودى خردمند و آزاد است كه رفتارش از انگيزه‏ها و نيّات آگاهانه او ناشى مى‏شود، ليكن در باطن موجودى است دستخوش نيروهايى بغايت خردگريز و انگيزه‏هايى كه خود به آنها اشراف و آگاهى ندارد.

از آنچه درباره ماهيت برملاكننده روانكاوى گفته شد مى‏توان حدس زد كه اين نظريه در بدو پيدايش چندان به مذاق غير اهل نظر و حتى پزشكان خوش نيامد. اين انديشه كه برخى بيماريهاى جسمانى ممكن است از علل غيرجسمانى ناشى شوند، طبيعتاً از نظر پزشكانى كه از منظرى كاملاً فيزيولوژيك به مقوله بيمارى مى‏نگريستند غير علمى و حتّى مضحك مى‏نمود. اما آنچه براى فرويد ناراحت‏كننده‏تر بود اتّهاماتى بود كه افراد عامى در خصوص نگرش او درباره نقش جنسيت در سالهاى اوليه رشد كودك مطرح مى‏كردند. فرويد پنج تا هفت سال اول رشد كودك را واجد جنبه‏هايى جنسيتى مى‏دانست ومعتقد بود كه نحوه شكل‏گيرى شخصيت كودك در اين دوره در كنشها و تعاملهاى بعدى وى در بزرگسالى نقشى فوق‏العاده بااهميت خواهد داشت. اما به جاى آن‏كه مشاهدات و نظريه‏پردازىِ بسيار موشكافانه فرويد به طريق علمى مورد بررسى قرار گيرد، خودِ فرويد آماج توهينها و اتهامات قرار گرفت و براى مثال متهم به اين شد كه گويا به هيچ نظام اخلاقى مقيّد نيست و بى‏بندوبارىِ جنسى را ترويج مى‏كند. فرويد به بحث درباره جنبه‏هاى ناخوشايند و حتى زشتِ روان آدمى پرداخت، ليكن منتقدان اوليه‏اش چنان با او برخورد كردند كه گويى فرويد به‏وجودآورنده آن جنبه‏هاى مشمئزكننده است. اگر هدف غايىِ روانكاوى كاوش در جنبه ناخودآگاه انسان و آگاهانيدن او از اميال و آرزوهاى سركوب‏شده و انگيزه‏هايى ستيزه‏جويانه و جنسيتى است كه هرگز به طور آگاهانه نمى‏تواند خود را خواهان تحقّق آنها بداند، در آن صورت از مقاومت اوليه‏اى كه در برابر روانكاوى مى‏شد چندان هم نبايد تعجّب كرد.

شوراى نويسندگان


ارغنون / 21 / بهار 1382

اقدام کننده: پورحسین
تعداد مشاهده: 102