مقالات آموزشی

 

 

 

مشاورین حاضر در کلینیک
آتنا سادات میررجائی
آزاده امیر
فاطمه قانعی مطلق
مرضیه ذبیحی
میترا ضیایی عاقل
مریم مرواریدی
عطیه تقوی
محمدرضا سعیدی
محمد حسین سلمانیان
مینا شعبان زاده
هانیه میر
سمیه قاصری
حسین چم حیدری
جانان محبوبی
سمانه خمسه ای
محمدرضا ودادمفرد
سعیده باقری
سارا خواجه افضلی
محمدرضا صنم یار
سیما سیفی
شرحى كوتاه درباره روانكاوى(قسمت سوم)
جهت ایجاد مطالب مدیریت سایت ـ امیر علیزاده رهور مطالب مرتبط با صفحه اول سایت ـ مدیریتشرحى كوتاه درباره روانكاوى(قسمت سوم)
ارسال شده در تاریخ: 23 تیر 1402

شرحى كوتاه درباره روانكاوى(قسمت اول)

نوشته زيگموند فرويد
ترجمه حسين پاينده


ث

با اين همه، اهميت روانكاوى براى روانپزشكى هرگز نمى‏توانست توجه اهل انديشه را به خود معطوف سازد و يا اين‏كه جايى در كتاب تاريخ زمانه ما بيابد. اين ثمره را روانكاوى به سبب رابطه‏اش با حيات ذهنىِ بهنجار (و نه نابهنجار) براى خود به دست آورد. در بدو امر، تحقيقات روانكاوانه در واقع هيچ هدف ديگرى را دنبال نمى‏كردند مگر معلوم كردن عوامل تأثيرگذار بر شروع (شكل‏گيرى) برخى حالات ذهنىِ بيمارگونه. اما در ضمنِ اين تلاشها، روانكاوان به كشف حقايق اساسى نوينى نائل شدند و عملاً نوعى روانشناسى جديد را به وجود آوردند؛ نتيجتاً معلوم شد كه درستىِ اين قبيل يافته‏ها را نمى‏توان به حوزه آسيب‏شناسى محدود كرد. در بخشهاى قبلى ديديم كه دلايل قطعى در اثبات درستىِ اين نتيجه چه زمانى ارائه شد: زمانى كه روانكاوان توفيق يافتند با استفاده از فن تحليلْ روءياها را تعبير كنند، روءياهايى كه جزئى از حيات ذهنىِ انسانهاى بهنجار هستند و در عين حال مى‏توان آنها را پيامدهايى بيمارگونه دانست كه انسانهاى سالم به طور منظم به خواب مى‏بينند.

چنانچه كشفيات روانشناسانه حاصل از مطالعه روءيا به طور جدّى در نظر گرفته مى‏شدند، آنگاه فقط يك گام ديگر لازم مى‏بود تا بتوان روانكاوى را نظريه فرايندهاى ژرفترِ ذهنى‏اى ناميد كه معمولاً ضمير آگاه به آنها دسترسى ندارد («روانشناسى ژرفانگر») و سپس آن را در تقريباً همه علوم ذهن به كار برد. برداشتن اين گام در گرو آن بود كه روانكاوان توجه خود را از فعاليت ذهنىِ انسانهاى منفرد به كاركردهاى روانىِ جوامع انسانى و مردمان مختلف معطوف كنند؛ به بيان ديگر، از روانشناسىِ فردى به روانشناسىِ جمعى روى آورند. بسيارى تشابهاتِ شگفت‏آورِ ديگر، ما را به اين عطف توجه واداشتند. براى مثال، ما دريافته بوديم كه در لايه‏هاى عميقِ فعاليتهاى ذهنىِ ناخودآگاهانه، موضوعات ضد و نقيض از يكديگر تمايز داده نمى‏شوند بلكه از طريق عنصرى واحد تجلى مى‏يابند. ليكن پيش از آن زمان، در سال 1884 لغت‏شناسى به نام كارل آبِل(35) (در مقاله‏اى با عنوان «معانى ضد و نقيض كلمات عمده») اين نظر را مطرح كرده بود كه در كهنترين زبانهايى كه مى‏شناسيم، مقولات ضد و نقيض ايضاً از يكديگر تفكيك نمى‏شده‏اند. مثلاً در زبان مصر باستان، ابتدا فقط يك كلمه براى «قوى» و «ضعيف» وجود داشت و فقط بعدها بود كه دو وجه اين تضاد با تعديلهاى جزئى از يكديگر تميز داده شدند. حتى در جديدترين زبانها نيز آثار مبرهنى از اين معانىِ متضاد باقى مانده است. لذا در زبان آلمانى، كلمه "Boden" [ «اتاق زير شيروانى» يا «زمين» ] هم براى اشاره به مرتفعترين چيز در خانه به كار مى‏رود و هم براى اشاره به كم‏ارتفاعترين چيز. به همين منوال در زبان لاتين، "altus" هم به معناى «بلند» است و هم به معناى «عميق». بدين‏سان، معادل اين تضادها در روءيا عبارت است از گرايشى جهانشمول و بسيار قديمى در انديشه انسان.

براى ذكر نمونه‏اى از حوزه‏اى ديگر، مى‏توان اشاره كرد كه مطابقت كامل اَعمالِ وسواسىِ برخى بيماران مبتلا به وسواس و نحوه به جاى آوردن آداب و شعائر دينى توسط دينداران در همه‏جاى دنيا را مشكل بتوان ناديده گرفت. در واقع، برخى بيماران مبتلا به روان‏رنجورىِ وسواسى طورى رفتار مى‏كنند كه گويى دينى مختص خودشان درست كرده‏اند؛ لذا اين فكر به ذهن انسان خطور مى‏كند كه اديان رسمى را به نوعى روان‏رنجورىِ وسواسى تشبيه كند كه به سبب عموميت يافتن تعديل شده است. ولى اين تشبيه ــ كه يقيناً از نظر همه دينداران جاى بسى اعتراض دارد ــ از ديدگاه روانشناسانه بسيار روشنگر بوده است، زيرا روانكاوى به زودى دريافت كه در روان‏رنجورىِ وسواسى كدام نيروها با يكديگر آنقدر مى‏ستيزند تا سرانجام تعارضاتشان به صورت آئينِ اَعمالِ وسواسى به نحو بارزى متجلى شود. روانكاوان از اين حيث هيچ مشابهتى در آئينهاى دينى نمى‏ديدند، تا اين‏كه رابطه با پدر را عميقترين ريشه و منشأ احساسات دينى يافتند و از آنجا توانستند وضعيت پوياى مشابهى را مشخص كنند. اين نمونه همچنين به خواننده هشدار مى‏دهد كه روانكاوى حتى وقتى كه در حوزه‏هاى غير پزشكى به كار مى‏رود، نمى‏تواند از جريحه‏دار كردن احساسات پيشداورانه، يا از پرداختن به احساسات عميقاً ريشه‏دار خوددارى ورزد و بدين‏سان خصومتهايى برمى‏انگيزد كه شالوده‏اى كاملاً عاطفى دارند.

اگر فرض كنيم كه عامترين ويژگيهاى حيات ذهنىِ ناخودآگاهانه (تعارضات تكانه‏هاى غريزى، سركوبها و ارضاهاى جايگزين) در همه‏جا مشهود هستند، و اگر نوعى روانشناسى ژرفانگر وجود دارد كه آن ويژگيها را به ما مى‏شناساند، آنگاه به حق بايد توقع داشت كه كاربرد روانكاوى در متنوعترين حيطه‏هاى فعاليت ذهنىِ انسان در همه‏جا نتايج مهمى در پى داشته باشد، نتايجى كه تاكنون [ از راههاى ديگر ] نمى‏توانسته‏ايم به دست آوريم. آتو رانك و هانس زاكس در پژوهشى فوق‏العاده ارزشمند (1913) كوشيده‏اند تا دستاوردهاى روانكاوان براى تحقق اين توقعات را تا آن زمان تدوين كنند. در اين مختصر نمى‏توانم فهرست آنان را تكميل كنم، بلكه صرفاً مهمترين يافته‏ها را با افزودن برخى جزئيات ذكر خواهم كرد.

صرف نظر از كششهاى درونىِ شديد كه چندان شناختى درباره‏شان نداريم، آن نيروى عمده‏اى كه انسان را به توسعه فرهنگى برمى‏انگيزد، ضرورت مبرم بيرونى بوده است. اين ضرورت، ارضاى آسانِ نيازهاى طبيعى را از آدمى مضايقه كرده، او را در معرض خطرات بزرگى قرار داده است. اين استيصال بيرونى، انسان را به مبارزه با واقعيت سوق داد و در پايانِ اين مبارزه، آدمى خود را تا حدودى با واقعيت منطبق كرد و تا اندازه‏اى هم بر آن فائق آمد. اما استيصال يادشده همچنين انسان را به همكارى و همزيستى با همنوعانش سوق داد و اين ديگر مستلزم چشم‏پوشى از تسليم شدن به برخى تكانه‏هاى غريزى بود كه ارضاى اجتماعىِ آنها امكان‏پذير نبود. هر چه‏قدر تمدن پيشرفت مى‏كرد، مقتضيات سركوب نيز فزونى مى‏يافت. از ياد نبريم كه تمدن كاملاً براساس چشم‏پوشى از غرايز به وجود آمده است و هر فردى در گذار از كودكى به بلوغ مى‏بايست خود شخصاً اين تحول بشريت [ از ارضاءطلبى [ به حالت تسليم خردمندانه [ به مقتضيات تمدن ] را به اختصار تكرار كند. روانكاوى نشان داده است كه عمدتاً ــ اما نه منحصراً ــ تكانه‏هاى غريزىِ جنسى هستند كه مقهور اين سركوبىِ فرهنگى شده‏اند. اما بخشى از اين غرايز واجد ويژگى ارزشمندى هستند: آنها به خود اجازه مى‏دهند كه از اهداف كنونى‏شان به اهدافى ديگر معطوف شوند و بدين‏ترتيب نيرويشان به شكل گرايشهاى «والايش‏شده»(36) در اختيار توسعه فرهنگى قرار مى‏گيرد. در عين حال، بخش ديگرى از غرايز يادشده همچنان به صورت آرزوهاى كام‏نيافته در ضمير ناخودآگاه باقى مى‏مانند و انسان را تحت فشار قرار مى‏دهند تا ــ ولو به شكلى تحريف‏شده ــ آنها را تا حدى ارضاء كند.

در قسمتهاى قبلى ديديم كه بخشى از فعاليت ذهنىِ انسان با هدف تسلط يافتن بر دنياى واقعىِ بيرون ذهن صورت مى‏گيرد. اكنون روانكاوى مى‏افزايد كه بخشى ديگر از فعاليت خلاقانه ذهن كه فوق‏العاده ارزشمند تلقى مى‏شود، وظيفه دارد آرزوهاى انسان را محقق سازد و، به عبارتى، جايگزينِ ارضاى آن آرزوهاى سركوب‏شده‏اى مى‏گردد كه از زمان كودكى به صورت كام‏نيافته در روح هريك از ما وجود دارند. از جمله اين آفريده‏ها ــ كه همواره حدس زده مى‏شده است با ضمير ناخودآگاه و فهم‏ناشدنى در ارتباط‏اند ــ اسطوره‏ها و آثار برآمده از تخيل [ يعنى آثار ادبى ] و آثار هنرى هستند. در حقيقت، پژوهشهاى روانكاوانه انبوهى از بصيرتها را در حوزه اسطوره‏شناسى و ادبيات‏شناسى و روانشناسىِ هنرمندان حاصل آورده است. كافى است تحقيق آتو رانك را به منزله يك نمونه ذكر كنيم. ما نشان داده‏ايم كه اسطوره‏ها و قصه‏هاى پريان را مى‏توان همچون روءيا تفسير كرد؛ راه پُر پيچ و خمى را كه از ميل وافر آرزوى ناخودآگاهانه به تحقق آن آرزو در آثار هنرى منتهى مى‏شود معلوم كرده‏ايم؛ آموخته‏ايم كه تأثير عاطفىِ آثار هنرى بر مشاهده‏كننده آن آثار را درك كنيم و در مورد خودِ هنرمند، همانندىِ درونىِ او با بيمار روان‏رنجور و نيز تمايزش از بيمار يادشده را روشن كرده‏ايم و پيوندِ خلق و خوى ذاتىِ او با تجربيات اتفاقى و دستاوردهايش را برشمرده‏ايم. البته فهم زيباشناسانه آثار هنرى و تبيين قريحه هنرمندان، در زمره تكاليف روانكاوى قرار ندارند. اما به نظر مى‏رسد روانكاوى از جايگاهى برخوردار است كه مى‏تواند در تمام مسائل مربوط به حياتِ تخيلىِ انسان حرف نهايى را بزند.

و نكته سوم اين‏كه روانكاوى ــ به رغم شگفتىِ فزاينده ما ــ نقش فوق‏العاده مهم آنچه را كه «عقده اُديپ» ناميده مى‏شود (يعنى رابطه عاطفى كودك با والدينش) در حيات ذهنىِ انسانها نشان داده است. شگفتىِ ما زمانى كاسته مى‏شود كه دريابيم عقده اُديپ قرينه روانىِ دو حقيقت بنيادين زيست‏شناسانه است: دوره طولانىِ وابستگىِ كودك، و نحوه شگرفى كه حيات جنسى در سه الى پنج سالگى به نخستين اوجِ خود مى‏رسد و پس از يك دوره بازداشته شدن مجدداً به هنگام بلوغ آغاز مى‏شود. در اين زمينه، روانكاوى به كشف اين موضوع نائل آمد كه سومين بخش فعاليت فكرىِ انسان كه واجد كمال حساسيت است، يعنى همان بخشى كه نهادهاى مهم دين، قانون، اخلاق و همه اَشكالِ زندگىِ مدنى را به وجود آورده است، در پى محقق كردن اين هدف بنيادين است كه فرد بتواند بر عقده اُديپِ خود غلبه كند و نيروى شهوىِ خويش را از تعلقهاى عاطفىِ كودكانه به تعلقات اجتماعى كه نهايتاً مطلوب تلقى مى‏شوند، معطوف سازد. كاربردهاى روانكاوى در الهيات و جامعه‏شناسى (مثلاً در نوشته‏هاى نگارنده مقاله حاضر و تئودور ريك(37) و اُسكار پفيستر(38))كه منجر به اين يافته‏ها شده‏اند، هنوز ناپخته‏اند و به قدر كافى درك نمى‏شوند؛ با اين حال، نمى‏توان ترديد داشت كه مطالعات بعدى حتماً بر قطعيت اين نتايج مهم صحّه خواهند گذاشت.

بر سبيلِ پى‏نوشت بايد اضافه كنم كه كارشناسان آموزش و پرورش نيز از اندرزهايى كه از بررسىِ روانكاوانه حيات ذهنىِ كودكان دريافت كرده‏اند، خواه‏ناخواه مى‏بايست استفاده كنند. همچنين برخى روان‏درمانگران (مانند گرادك(39) و جليف) اظهار داشته‏اند كه درمان روانكاوانه بيماريهاى وخيمِ عضوى مُبيّنِ نتايج اميدبخشى بوده است، زيرا عامل روانى در بسيارى از اين بيماريها نقش دارد و مى‏توان بر آن عامل تأثير گذاشت.

بدين‏سان، مى‏توانيم بگوييم كه توقع داريم روانكاوى ــ كه سير تحول و دستاوردهايش تا اين زمان را به اختصار و به نحوى نامكفى در مقاله حاضر بازگو كرده‏ايم ــ به صورت نظريه‏اى مهم و طغيان‏آور وارد سِير فرهنگى دهه‏هاى آتى خواهد شد و به تعميق درك ما از جهان و نيز به مبارزه با آن جلوه‏هايى از زندگى كه ناراحت‏كننده محسوب مى‏شوند كمك خواهد كرد. ليكن نبايد از ياد ببريم كه روانكاوى به تنهايى قادر به ارائه تصويرى بى‏كم‏وكاست از جهان نيست. اگر تمايز پيشنهادىِ اخير من درباره تقسيم دستگاه ذهن به «خود» (كه معطوف به دنياى بيرونى و مورد حمايت ضمير آگاه است) و «نهاد»ى(40) ناخودآگاه را (كه تحت سيطره نيازهاى غريزى است) بپذيريم، آنگاه مى‏توان در توصيف روانكاوى گفت كه نوعى روانشناسىِ «نهاد» (و آثار آن بر «خود») است. لذا در هر حوزه‏اى از دانش، روانكاوى مى‏تواند صرفاً سهمى ادا كند كه روانشناسىِ «خود» مى‏بايست آن را تكميل كند. اگر اين قبيل سهمها غالباً كُنه حقايق را شامل مى‏شوند، بايد آن را صرفاً با نقش ضمير ناخودآگاهى متناظر دانست كه مدتهاى مديد ناشناخته مانده است.

اين مقاله ترجمه‏اى است از :

Freud, Sigmmund. "A Short Account of Psychoanalysis". 1924. Historical andExpository Works on Psychoanalysis. Ed. Albert Dickson. The Penguin FreudLibrary. Vol. 15. London: Penguin, 1993.

 


ارغنون / 21 / بهار 1382

34. Karl Abel

35.«والايش» (sublimation) يا «تصعيد» يكى از گونه‏هاى مختلف مكانيسمهاى دفاعىِ روان است كه در آن، فرد به سبب ناكام ماندن در تحقق اهدافى كه ضمير آگاه آنها را ناپذيرفتنى مى‏شمارد، ناخودآگاهانه همان اهداف را به شكلى متفاوت اما پذيرفتنى محقق مى‏كند. (م)

36.Theodor Reik (1969-1888)، روانكاو اتريشى. (م)

37. Oskar Pfister

38. Groddeck

 

39.در نظريه فرويد، «نهاد» (id) حوزه‏اى از روان در ضمير ناخودآگاه است كه تحت سيطره «اصل لذت» قرار دارد و نقش آن سيراب كردن غرايز لذت‏طلبانه انسانْ بدون توجه به قيد و بندهاى اخلاقى و اجتماعى و قانونى است. (م)


ارغنون / 21 / بهار 1382

اقدام کننده: پورحسین
تعداد مشاهده: 125