مقالات آموزشی

 

 

 

مشاورین حاضر در کلینیک
آتنا سادات میررجائی
آزاده امیر
فاطمه قانعی مطلق
مرضیه ذبیحی
میترا ضیایی عاقل
مریم مرواریدی
عطیه تقوی
محمدرضا سعیدی
محمد حسین سلمانیان
مینا شعبان زاده
هانیه میر
سمیه قاصری
حسین چم حیدری
جانان محبوبی
سمانه خمسه ای
محمدرضا ودادمفرد
سعیده باقری
سارا خواجه افضلی
محمدرضا صنم یار
سیما سیفی
وراى اصل لذّت(قسمت پنجم)
جهت ایجاد مطالب مدیریت سایت ـ امیر علیزاده رهور مطالب مرتبط با صفحه اول سایت ـ مدیریتوراى اصل لذّت(قسمت پنجم)
ارسال شده در تاریخ: 24 تیر 1402

وراى اصل لذّت(قسمت پنجم)

نوشته زيگموند فرويد

ترجمه يوسف اباذرى


اگر لايه قشريى كه محركات را دريافت مى‏كند فاقد هرگونه سپر محافظ در برابر هيجاناتى باشد كه از درون مى‏آيد، بايد اين نتيجه را به بار آورد كه انتقال محركات درونى از حيث اهميت اقتصادى برترند و اغلب باعث اختلالهايى اقتصادى مى‏شوند كه با روان‏رنجورى آسيب‏زا مقايسه‏پذير است. غنى‏ترين سرچشمه اين هيجان درونى همانى است كه ما آن را به عنوان «غرايز» ارگانيسم توصيف كرديم ــ نمايندگان تمامى نيروهايى كه سرمنشأشان در درون بدن است و به دستگاه ذهنى انتقال مى‏يابند ــ كه در عين حال مهمترين و مبهمترين عنصر در تحقيقات روانشناسى است.

شايد زياد عجولانه نباشد كه فرض كنيم كه تكانه‏هايى كه از غرايز سرچشمه مى‏گيرند به نوع فرايندهاى عصبى مقيّد تعلق ندارند بلكه به فرايندهاى آزادانه متحركى (freelymobile)تعلق دارند كه درصدد تخليه‏اند. آن بخشى از اين فرايند كه ما آن را بهتر مى‏شناسيم، از مطالعات ما درباره كاركرد روءيا (dream-work) حاصل آمده است. در آنجا ما كشف كرديم كه فرايندها در نظامهاى ناخودآگاه اساساً با آنهايى كه در نظامهاى پيش‏آگاه (preconscious)(يا آگاه) وجود دارد متفاوت است. كتكسيس در ناخودآگاه مى‏تواند به سهولت و به تمامى انتقال يابد و جابه‏جا شود و تلخيص گردد. به هر تقدير، چنان رفتارى اگر به مواد و مصالح پيش‏آگاه به كار بسته شود، مى‏تواند فقط نتايجى نامعتبر به بار آورد؛ و اين امر مبيّن ويژگيهاى آشنايى است كه روءياهاى آشكار نشان مى‏دهند، آن هم بعد از آن‏كه بازمانده‏هاى پيش‏آگاهانه روز قبل مطابق با قوانينى كه در ناخودآگاه عمل مى‏كنند حلاّجى شدند. من نوع فرايندى را كه در ناخودآگاه يافت مى‏شود به عنوان فرايند روانى «اوليه» توصيف كرده‏ام كه در تضاد با فرايند «ثانويه» قرار دارد، فرايندى كه در زندگى زمان بيدارى عادى ما وجود دارد. از آنجا كه تمامى تكانه‏هاى غريزى، نقطه تأثيرگذاريشان نظامهاى ناخودآگاه است، سخن چندان بديعى نگفته‏ايم اگر مدعى شويم كه آنها از فرايند اوليه تبعيت مى‏كنند. مجدداً به سهولت مى‏توان فرايند روانى اوليه را با كتكسيس آزادانه متحركِ بروئر يكى بدانيم و فرايند ثانويه را با تغييراتى كه در كتكسيس مقيّد يا نيروبخش (tonic) او رخ مى‏دهد. اگر اين‏گونه باشد، وظيفه لايه‏هاى بالاى دستگاه ذهنى است كه هيجانات غريزى را كه به فرايند اوليه مى‏رسند مقيّد سازند. شكست در رسيدن به اين تقيد باعث اختلالى مى‏شود كه شبيه روان‏رنجورى آسيب‏زاست؛ و فقط زمانى كه مقيّد كردن تكميل شد، زمينه براى سلطه اصل لذّت (و شكل تعديل‏شده آن يعنى اصل واقعيت) فراهم مى‏شود تا بدون مانع و رادعى به پيش روند. تا آن هنگام وظيفه ديگرِ دستگاه ذهنى يعنى وظيفه مهار يا مقيّد ساختن هيجانات ارجحيت خواهد داشت ــ اما واقعاً نه در تقابل با اصل لذّت، بلكه مستقل از آن و تا درجه‏اى بدون توجه به آن.

تجليات اجبار به تكرار (كه ما آن را، آنچنان كه در فعاليتهاى اوليه زندگى ذهنى دوران طفوليت و همچنين آن چنان كه در ميان رخدادهاى معالجه روانكاوانه رخ مى‏دهد، شرح داديم) تا درجه بسيارى، خصوصيتى غريزى را آشكار مى‏سازد، و زمانى كه آنها در تقابل با اصل لذّت عمل مى‏كنند چنين وانمود مى‏كنند كه نوعى نيروى «اهريمنى» در كار است. در مورد بازى كودكان به نظر مى‏رسد كه طبق مشاهدات ما كودكان تجارب غير لذّت‏بخش را به اين دليل مضاعف تكرار مى‏كنند كه بتوانند با شركت فعالانه در نقشى مهم مهارتى تمام و كمال يابند تا با تجربه كردن آن به شكلى منفعلانه. هر تكرار تازه‏اى به نظر مى‏رسد سلطه‏اى را كه آنها در جستجوى آن‏اند قوت بخشد. براى كودكان هرگز تجارب لذّت‏بخش به اندازه كافى تكرار نمى‏شود، و آنها در اصرار خود بر اين‏كه تكرار بايد عيناً صورت گيرد يكدنده و لجوج هستند. اين نشانه خاص بعداً ناپديد مى‏شود. اگر لطيفه‏اى براى دومين‏بار شنيده شود تقريباً هيچ تأثيرى بر جاى نمى‏گذارد؛ نمايش هرگز آن تصور عظيمى را كه در بار اول ايجاد كرده است در بار دوم ايجاد نمى‏كند؛ در واقع به سختى ممكن است فرد بزرگسالى را واداشت كه از خواندن كتابى كه بسيار لذّت برده است آن را بلافاصله دوباره بخواند. نو بودن هميشه شرط لذّت بردن است. اما كودكان هرگز از درخواست خود از بزرگسالان براى تكرار بازى‏اى كه به او نشان داده‏اند يا با آنها بازى كرده‏اند خسته نمى‏شوند، تا اين‏كه آنها نيز از ادامه دادن خسته شوند. و اگر به كودكى قصه قشنگى گفته شود، او اصرار خواهد كرد كه آن قصه را بارها و بارها بشنود تا قصه جديدى را؛ و او بى‏امان تصريح خواهد كرد كه اين تكرار بايد با همان نسخه اوليه يكى باشد و هر تغييرى را جرمى تلقى خواهد كرد و آن را تصحيح خواهد كرد ــ هرچند اين تغييرات ممكن است به اين اميد انجام گيرد كه تحسين تازه‏اى برانگيزد. هيچ‏يك از اينها با اصل لذّت تضاد ندارد؛ تكرار ــ تجربه مجدد چيزى اينهمان ــ آشكارا و فى‏نفسه منبع لذّت است. برعكس در مورد كسى كه مورد تجزيه و تحليل قرار مى‏گيرد، اجبار به تكرار وقايع دوران كودكى‏اش در «انتقال»، به طور آشكارا اصل لذّت را به هر طريق ناديده مى‏انگارد. بيمار به شيوه‏اى كاملاً كودكانه رفتار مى‏كند و بنابراين به ما نشان مى‏دهد كه ردّ پاهاى خاطره سركوب‏شده تجربه‏هاى اوليه او در حالتى مقيّد در او حضور ندارند و در واقع به تعبيرى قادر به تبعيت از فرايند ثانويه نيستند. افزون بر اين آنها توانايى خود براى شكل دادن به تصور و خيالى آرزومندانه را كه در خواب ظاهر مى‏شود ــ و بازمانده‏هاى روز قبل آن را همراهى مى‏كنند ــ مديون واقعيتِ مقيّد نيستند. ما همين اجبار به تكرار را مكرراً در جريان معالجه خود به عنوان سد و مانعى مى‏يابيم، يعنى زمانى كه در پايان تحليل تلاش مى‏كنيم تا بيمار را ترغيب كنيم كه خود را كاملاً از پزشك خود جدا سازد. همچنين مى‏توان فرض كرد كه زمانى كه كسانى كه با تجزيه و تحليل ناآشنا هستند ترسى مبهم احساس مى‏كنند ــ ترسى از بيدار كردن چيزى كه آنها احساس مى‏كنند بهتر است خفته باقى بماند ــ آنچه آنها دست‏آخر از آن مى‏ترسند، ظهور همين اجبار است كه حاكى از آن است كه نوعى قدرت «اهريمنى» آنها را تسخير كرده است.

اما چگونه گزاره «غريزى» بودن، به اجبار به تكرار ربط پيدا مى‏كند؟ در اينجا نمى‏توانيم از اين شبهه بگريزيم كه ردّ پاى خصوصيت عام غرايز و شايد زندگى ارگانيك به طور كلى را يافته‏ايم، چيزهايى كه قبلاً به روشنى بازشناخته نشده بودند يا حداقل آشكارا مورد تأكيد قرار نگرفته بودند. بنابراين چنين به نظر مى‏رسد كه غريزه كششى است كه در بطن زندگى ارگانيك نهفته است تا وضعيت اوليه چيزها را احيا كند، وضعيتى كه موجود زنده مجبور است آن را تحت فشار توزيع نيروهاى خارجى رها كند؛ يعنى [ غريزه ] نوعى انعطاف‏پذيرى ارگانيك است يا به عبارت ديگر تجلى اينرسى‏اى است كه در بطن زندگى ارگانيك نهفته است.

اين ديدگاه درباره غرايز به نظر بيگانه و غريب مى‏آيد زيرا كه ما عادت كرده‏ايم در آنها عاملى را ببينيم كه به تغيير و تحول گرايش دارد، درحالى‏كه اكنون از ما خواسته مى‏شود در آنها چيزى كاملاً برعكس را بازشناسيم كه تجلى سرشت محافظه‏كار موجود زنده است. از سوى ديگر بلافاصله مثالهايى از زندگى حيوانى به ذهن ما متبادر مى‏شود كه به نظر مى‏رسد اين نظر را تأييد كنند كه غرايز از حيث تاريخى متعين شده‏اند. به عنوان مثال برخى از ماهيان در زمان تخم‏ريزى دست به مهاجرتهاى سخت و طاقت‏فرسا مى‏زنند تا تخم خود را در آبهاى خاصى بريزند كه از محل سكونت معمول آنها فاصله بسيار دارد. بنا به عقيده بسيارى از زيست‏شناسان آنچه اين ماهيان انجام مى‏دهند صرفاً يافتن جاهايى است كه نوع آنها قبلاً در آنجا سكونت داشته‏اند، اما در جريان زمان آن را تغيير دادند. گمان مى‏رود كه همين تبيين را مى‏توان در مورد كوچ پرندگان مهاجر به كار برد ــ ولى ما سريعاً از ضرورت يافتن مثالهاى بعدى معاف مى‏شويم آن هم با دست زدن به اين تأمل كه محكمترين دلايل براى وجود اجبار ارگانيك براى تكرار در پديده وراثت و واقعيتهاى جنين‏شناسى نهفته است. مشاهده مى‏كنيم كه چگونه نطفه حيوان زنده ناگزير است در جريان تحول خود، خصوصيت ساختارهاى تمامى اشكالى را كه از آن نشأت گرفته است ظاهر سازد (هرچند فقط به شيوه‏اى موقت و تلخيص‏شده)، به جاى آن‏كه به سرعت با كوتاهترين راه به طرف شكل غايى خود به پيش مى‏رود. اين رفتار فقط تا درجه‏اى اندك به دلايل مكانيكى نسبت داده شده است، بنابراين تبيين تاريخى نمى‏تواند مورد غفلت قرار گيرد. همچنين قدرت بازتوليد اندام از دست رفته با از نو رشد كردن آن دقيقاً مشابه همين امر است كه حيطه آن به دنياى حيوانات نيز كشيده شده است.

ما با اين اعتراض موجّه روبه‏رو خواهيم شد: ممكن است حقيقتاً اين‏گونه باشد كه علاوه بر غرايز محافظه‏كارانه كه به طرف تكرار گرايش دارند، غرايز ديگرى وجود داشته باشند كه به طرف پيشرفت و توليد اشكال نو گرايشى سخت دارند. اين استدلال را يقيناً نبايد مورد چشم‏پوشى قرار داد و بايد در مرحله بعدى آن را به حساب آورد. اما فعلاً امر وسوسه‏انگيز اين است كه اين فرضيه را كه تمامى غرايز به طرف احياىِ مراحل اوليه چيزها گرايش دارند تعقيب كنيم و به نتيجه منطقى‏اش برسيم. نتيجه ممكن است شمايى از عرفان يا نوعى ژرفاى قلابى به دست دهد؛ ولى ما مى‏توانيم از اين‏كه چنان هدفى را مدّ نظر داريم كاملاً تبرى جوييم. ما فقط در پى نتايج معقول تحقيق يا تأملى هستيم كه متكى بر آن است و نمى‏خواهيم در آن نتايج چيزى به جز يقين بيابيم.

بنابراين اجازه دهيد فرض كنيم كه تمام غرايز ارگانيك محافظه‏كارانه‏اند و به شكل تاريخى كسب شده‏اند و به طرف احياى حالات اوليه چيزها گرايش دارند. از اين امر چنين برمى‏آيد كه پديده‏هايى كه دچار تحول ارگانيك هستند بايد به تأثيرات مخرب خارجى و منحرف‏كننده نسبت داده شوند. عنصر زنده ابتدايى، از همان آغاز، خواستى براى تغيير ندارد؛ اگر وضعيت يكسان باقى بماند او كارى نخواهد كرد مگر تكرار مداوم همان جريان زندگى. در آخرين وهله آنچه نشان خود را بر تحول ارگانيسمها مى‏گذارد بايد تاريخ كره زمين كه ما در آن زندگى مى‏كنيم و نسبت آن با آفتاب باشد. بنابراين هر تعديلى كه بر جريان زندگى ارگانيسم تحميل شود توسط غرايز ارگانيك محافظه‏كار پذيرفته مى‏شود و براى تكرار بعدى ذخيره مى‏گردد. بنابراين آن غرايز ناگزيرند كه ظاهرى گول‏زننده به خود گيرند، بر اين مبنا كه نيروهايى هستند كه به تغيير و پيشرفت گرايش دارند، درحالى‏كه در واقع آنها فقط در پى رسيدن به اهداف باستانى هستند چه مسير كهنه باشد چه نو. افزون بر اين، كاملاً ممكن است كه اين هدف نهايى تمامى جهد و كوششهاى ارگانيك را مشخص كنيم. اگر هدف زندگى حالتى از چيزها باشد كه هرگز به دست نيامدنى است، آن‏گاه اين امر با سرشت محافظه‏كارانه غرايز در تضاد خواهد بود. برعكس [ اين هدف ] بايد حالت قديمى چيزها باشد، يعنى حالت اوليه‏اى كه از آن موجود زنده در اين يا آن زمان عزيمت كرده است و در حال جهد است كه به آن از طريق مسير پيچاپيچى كه تحول آن، او را به آنجاها رهنمون مى‏شود، بازگردد. اگر ما بايد اين امر را به منزله حقيقتى متصور شويم كه داراى هيچ استثنايى نيست، يعنى اين‏كه هر چيز زنده‏اى به سبب دلايل درونى مى‏ميرد ــ يك بار ديگر به چيزى غير ارگانيك تبديل شود ــ آن‏گاه ناگزير مى‏شويم كه بگوييم «هدفِ تمامى زندگى مرگ است» و با نگاه به گذشته بايد بگوييم كه «چيزهاى بى‏جان قبل از موجودات زنده وجود داشته‏اند.»

كنش نيرويى كه ما نمى‏توانيم از سرشتش هيچ مفهومى در سر داشته باشيم روزى روزگارى صفات زندگى را در ماده بى‏جان برانگيخت. شايد اين فرايند شبيه همان نوع فرايندى باشد كه بعداً سبب تحول آگاهى در قشر خاصى از ماده زنده شد. سپس تنشى در آنچه قبلاً ماده بى‏جان بود به وجود آمد و كوشيد تا خود را ملغى سازد. بدين شيوه نخستين غريزه پا به عرصه وجود گذاشت: غريزه بازگشت به سوى حالت بى‏جان. در آن زمان هنوز مردن براى موجود زنده امرى سهل و ساده بود؛ احتمالاً طول زندگى‏اش كوتاه بود و جهتش را ساختار شيميايى زندگى‏اى جوان تعيين مى‏كرد. شايد براى مدت زمانى طولانى موجود زنده به همين ترتيب مداوماً از نو خلق مى‏شد و به سهولت مى‏مرد، تا اين‏كه تأثيرات خارجى قاطع به چنان شيوه‏اى تغيير يافتند كه موجود هنوز در حال بقا را مجبور ساختند تا هرچه بيشتر از مسير اصلى زندگى فاصله گيرد و قبل از آن‏كه به هدف خود يعنى مرگ برسد، راهى پُر پيچ و خمترى را طى كند. اين مسيرهاى پُر پيچ و خمِ به سوى مرگ كه غرايز محافظه‏كارانه، وفادارانه از آنها محافظت مى‏كنند، در حال حاضر تصويرى از پديده‏هاى زندگى را به ما ارائه مى‏دهند. اگر ما قاطعانه سرشت منحصراً محافظه‏كارانه غرايز را مدّ نظر گيريم نمى‏توانيم به هيچ مفهوم ديگرى از منشأ و هدف حيات دست يابيم.

معناهايى كه از گروههاى بزرگى از غرايز در سر داريم و معتقديم كه در پس پديده‏هاى زندگى در ارگانيسمها نهفته‏اند، كمتر از آن گيج‏كننده و شگفت‏آور به نظر نمى‏رسند. فرضيه غرايز خود ـ محافظ، از همان قبيل كه ما به موجودات زنده نسبت داديم، با اين ايده در تقابل آشكار قرار دارد كه زندگى غريزى به طور كلى در خدمت احضار مرگ است. اگر از اين زاويه بنگريم، اهميت نظرى غرايز محافظت از خود و ابراز خود و سرورى‏جويى، به ميزان زيادى كاهش مى‏يابند. آنها غرايز سازنده‏اى هستند كه عملكردشان اطمينان يافتن از اين امر است كه ارگانيسم راه خود را به سوى مرگ طى كند و همچنين عملكردشان دفع هر شيوه ممكن بازگشت به سوى موجود غيرارگانيك است مگر همانهايى كه جزو ذاتى خود ارگانيسم‏اند. ما بيش از اين مجبور نيستيم كه تصميمهاى گيج‏كننده ارگانيسم را (كه به سختى مى‏توان آن را با هر زمينه‏اى وفق داد) به حساب آوريم، تصميمهايى كه براى بقاى موجوديت خود در برابر هر نوع سد و محدوديتى مى‏گيرند. آنچه براى ما باقى مى‏ماند واقعيت آرزوهاى ارگانيسم براى مردن آن هم فقط به شيوه خود اوست. بنابراين، اين محافظان زندگى نيز اساساً خادمان مرگ‏اند. از اين رو، وضعيتى پارادوكسى به وجود مى‏آيد مبنى بر اين‏كه ارگانيسم زنده فعالانه به ضد رخدادهايى (در واقع خطرهايى) مبارزه مى‏كند كه مى‏توانند به او كمك كنند كه هدف زندگى‏اش را سريعتر به دست آورد، آن هم از راه ميان‏بُر. به هر تقدير، چنان رفتارى به دقت مشخصه رفتار غريزى ناب در تقابل با تلاشهاى فكرى است.

اما اجازه دهيد براى لحظه‏اى درنگ و تأمل كنيم. جريان نمى‏تواند اين‏گونه باشد. غرايز جنسى كه نظريه روان‏رنجورى جايگاهى كاملاً خاص براى آن قائل است، از بُعد كاملاً ديگرى ظاهر مى‏شوند.

فشار خارجى كه درجه مداوماً در حال افزايشى از تحول را باعث مى‏شود، خود را بر هر ارگانيسمى تحميل نمى‏كند. بسيارى از ارگانيسمها موفق شده‏اند كه تا زمان حاضر در همان سطح پايين خود باقى بمانند. بسيارى از اين موجودات، هرچند نه همه آنها، كه بايد شبيه مراحل اوليه حيوانات و گياهان تحول‏يافته‏تر باشند، امروزه زنده‏اند. بر همين سياق، كل مسير تحول به سوى مرگِ طبيعى را تمامى موجودات اوليه نپيموده‏اند، موجوداتى كه تشكيل‏دهنده بدن پيچيده ارگانيسمهاى والاتر هستند. برخى از آنها يعنى ياخته‏هاى زايشى احتمالاً ساختار اصلى ماده زنده را نگه داشته‏اند و پس از زمان معينى با تكميل تمام و كمال استعدادهاى غريزى به ارث برده شده و تازه كسب شده، خود را از ارگانيسم به طور كلى جدا ساخته‏اند. اين دو خصوصيت بايد به دقت همان چيزى باشد كه آنها را قادر مى‏سازد تا هستى مستقلى داشته باشند. در شرايط مساعد آنها شروع به تحول مى‏كنند ــ يعنى تكرار اعمالى كه آنها هستى خود را مديون آن‏اند؛ و در پايان بار ديگر بخش ديگرى از نوع آنها تحول خود را براى تكميل نهايى پى مى‏گيرند، درحالى‏كه بخش ديگر بار ديگر به عنوان ياخته باقيمانده به سرآغاز جريان تحول بازمى‏گردد. بنابراين، اين ياخته‏هاى زايشى به ضد مرگ موجود زنده دست‏اندركارند و موفق به كسب چيزى براى آن مى‏شوند كه مى‏توانيم آن را ناميرايىِ بالقوه تلقى كنيم، هرچند اين امر چيزى نيست مگر طولانى كردن راه به سوى مرگ. ما بايد بيشترين اهميت را براى اين واقعيت قائل شويم كه اگر ياخته‏اى زايشى با ياخته زايشى ديگرى شبيه خود و با اين همه متفاوت از خود تركيب شود، كاركرد آن تقويت مى‏شود يا صرفاً آن كاركرد ممكن مى‏گردد.

اين غرايز كه از سرنوشت اين ارگانيسمهاى ابتدايى organisms) (elementaryمراقبت مى‏كنند كه عمرشان طولانيتر از كل ارگانيسم است و در حالى كه آنها در برابر مرگ خارجى بى‏دفاع‏اند، آنها را مجهز به سپرى محافظ مى‏كنند و امكان ملاقات آنها با ساير ياخته‏هاى زايشى و جز آن را فراهم مى‏كنند ــ جملگى اينها مقوّم گروه غرايز جنسى هستند. آنها به اين معنا مانند ساير غرايز محافظه‏كارند كه حالات اوليه موجود زنده را بازمى‏گردانند؛ اما آنها از اين حيث بيشتر محافظه‏كارند كه به طور خاص در برابر نفوذهاى خارجى مقاومت مى‏كنند؛ آنها از حيثى ديگر نيز محافظه‏كارند يعنى از اين حيث كه از خود زندگى براى مدتى نسبتاً طولانى محافظت مى‏كنند. آنها غرايز حقيقى زندگى هستند. آنها به ضد هدف ساير غرايز عمل مى‏كنند كه به سبب عملكردشان به طرف مرگ رهنمون مى‏شوند؛ و اين امر مبيّن آن است كه تقابلى ميان آنها و ساير غرايز وجود دارد، تقابلى كه مدت زمانى طولانى است كه نظريه روان‏رنجورى اهميتشان را باز شناخته است. گويى كه زندگى ارگانيسم با ضرباتى ترديدآميز حركت مى‏كند. گروهى از غرايز به جلو مى‏شتابند تا هر چه سريعتر به هدف نهايى زندگى برسند، اما زمانى كه مرحله‏اى خاص در پيشرفت حاصل آمد، گروه ديگر به نقطه‏اى خاص به پس مى‏جهند تا كار را از نو شروع كنند و بدين‏ترتيب سفر را طولانى سازند. و هرچند اين امر مبرهن است كه جنسيت و تمايز ميان دو نوع جنس زمانى كه زندگى شروع شد وجود نداشت، اين امكان هنوز باقى است كه غرايزى كه بعداً به عنوان غرايز جنسى توصيف شدند از همان آغاز در حال عمل بوده‏اند، و اين امر ممكن است حقيقت نداشته باشد كه فقط در ايام بعدى بوده است كه آنها كار مقابله با فعاليتهاى «غرايزِ خود» (ego-instincts) را شروع كردند.

اكنون اجازه دهيد براى لحظه‏اى به گذشته بازگرديم و اين امر را ملاحظه كنيم كه آيا اساساً پايه‏اى براى اين گمان‏ورزيها وجود دارد. آيا واقعاً اين‏گونه است كه به جز غرايز جنسى غرايز ديگرى وجود ندارند كه در پى احياى مراحل اوليه امور نباشند؟ و غرايزى وجود ندارند كه هدف آنها رسيدن به وضعيتى از امور باشد كه تاكنون هيچ‏گاه به دست نيامده است؟ من هيچ مثالى از دنياى ارگانيك نمى‏دانم كه با مشخصه‏اى كه هم‏اكنون پيشنهاد كردم در تضاد باشد. بى‏ترديد هيچ غريزه عامى وجود ندارد كه به سوى تحول بالاترى حركت كند كه در دنياى حيوانى يا گياهى مشاهده‏پذير باشد، هرچند گويى اين امر نيز انكارناپذير است كه تحول در اين جهت، در واقع رخ مى‏دهد. اما از يك سو، اغلب اين امر بستگى به عقيده ما دارد كه بگوييم يك مرحله از تحول بالاتر از مرحله‏اى ديگر است. اما از سوى ديگر زيست‏شناسى به ما آموخته است كه تحول بالاتر از يك جنبه را پيچيدگى‏اى از جنبه‏اى ديگر، مكرراً يا متوازن مى‏سازد يا تحت‏الشعاع قرار مى‏دهد. افزون بر اين كثيرى از انواع حيوانات وجود دارند كه از دوران اوليه آنها مى‏توانيم نتيجه بگيريم كه تحول آنها، برعكس، خصوصيتى واپس‏گرايانه به خود گرفته است. هم تحول به مراحل بالاتر و هم پيچيدگى مى‏توانند حقيقتاً نتايجِ سازگارى با فشار نيروهاى خارجى باشند؛ و در هر دو مورد نقشى كه غرايز ايفا مى‏كنند، مى‏تواند حفظ (آن هم در شكل منبع درونى لذّت) تعديلات اجبارى باشد.

همچنين رها كردن اين عقيده مى‏تواند براى بسيارى از ما دشوار باشد كه در بشر غريزه‏اى براى كمال در كار است، غريزه‏اى كه آدميان را به اعتلاى اخلاقى و دستاوردهاى فكرى بلندمرتبه فعلى رسانده است و انتظار مى‏رود كه مواظب تحول آنها تا سرحد اَبَر انسان باشد. به هر تقدير من هيچ اعتقادى به وجود چنان غريزه درونى ندارم و قادر نيستم تصور كنم كه چگونه اين توهّم خيرخواهانه بايد حفظ شود. به نظر من تحول فعلى موجودات بشرى طالب هيچ نوع تبيينى متفاوت از تبيين مربوط به حيوانات نيست. آنچه در اقليتى از افراد انسانى به عنوان اجبارى خستگى‏ناپذير به سوى تكامل بعدى ظاهر مى‏شود، مى‏تواند به سهولت به عنوان نتيجه سركوب غرايز فهميده شود كه هر آنچه در تمدن بشرى گرانبهاترين است بر مبناى آن استوار است. غريزه سركوب‏شده هرگز از كوشش براى ارضاى كامل بازنمى‏ايستد، كه خود متشكل است از تكرار تجربه نخستين ارضا. هيچ صورت‏بندىِ جايگزين يا واكنشى و هيچ نوع تصعيدى (sublimation) براى امحاى تنش پايدار غريزه سركوب‏شده كافى نيست؛ و تفاوت در ميزان لذتِ ارضايى كه طلب مى‏شود با ارضايى كه عملاً به دست مى‏آيد مهيّاگر عامل محركه‏اى است كه اجازه هيچ توقف در موضع به دست آمده را نمى‏دهد، اما به گفته شاعر، «شتابان هماره به پيش مى‏تازد.»(15) جاده پس‏رويى كه به ارضاى كامل منجر مى‏شود، معمولاً با مقاومتهايى كه از سركوبها محافظت مى‏كنند مسدود مى‏شود. بنابراين هيچ بديلى وجود ندارد مگر پيشرفت در جهتى كه در آن گسترش هنوز آزاد است ــ هرچند هيچ چشم‏اندازى براى به نتيجه رساندن اين جريان يا توانايى رسيدن به هدف وجود ندارد. فرايندى كه در تشكيل ترس روان‏رنجورانه ذى‏مدخل است، كه خود چيزى نيست مگر تلاشى براى گريز از ارضاى غريزه‏اى، به ما الگويى از شيوه تكوين فرض ما دال بر وجود «غريزه به سوى كمال رفتن» را ارائه كند، غريزه‏اى كه به هيچ وجه نمى‏توان به همه موجودات بشرى نسبت داد. در حقيقت شرايط پويا براى تحول آنها به طور عام وجود دارند؛ اما فقط در مواردى نادر است كه به نظر مى‏رسد وضعيت اقتصادى به نفع توليد چنين پديده‏اى باشد.

فقط كلامى ديگر به گفته‏هايم مى‏افزايم كه تلاشهاى اروس(16) براى تركيب موجودات ارگانيك در قالب واحدهاى هرچه بزرگتر، احتمالاً مهيّاگر جانشينى است براى همين «غريزه به سوى كمال رفتن»، كه ما نمى‏توانيم وجودش را تأييد كنيم. تلاشهاى اروس به همراه نتايج سركوب، به نظر مى‏رسد قادر به تبيين پديده‏هايى باشد كه به آن [ غريزه [ منتسب مى‏شود.

 

قسمت اول

قسمت دوم

قسمت سوم

قسمت چهارم

قسمت پنجم

قسمت ششم

تاریخ آخرین ویرایش: 26 تیر 1402 - 17:07:57
اقدام کننده: پورحسین
تعداد مشاهده: 128