مقالات آموزشی

 

 

 

مشاورین حاضر در کلینیک
آتنا سادات میررجائی
آزاده امیر
فاطمه قانعی مطلق
مرضیه ذبیحی
میترا ضیایی عاقل
مریم مرواریدی
عطیه تقوی
محمدرضا سعیدی
محمد حسین سلمانیان
مینا شعبان زاده
هانیه میر
سمیه قاصری
حسین چم حیدری
جانان محبوبی
سمانه خمسه ای
محمدرضا ودادمفرد
سعیده باقری
سارا خواجه افضلی
محمدرضا صنم یار
سیما سیفی
ماتم و ماخوليا (قسمت اول)
جهت ایجاد مطالب مدیریت سایت ـ امیر علیزاده رهور مطالب مرتبط با صفحه اول سایت ـ مدیریتماتم و ماخوليا (قسمت اول)
ارسال شده در تاریخ: 26 تیر 1402

ماتم و ماخوليا(قسمت اول)

نوشته زيگموند فرويد

ترجمه مراد فرهادپور


پيشتر از روءياها براى شناختِ اختلالاتِ ذهنى ناشى از خودشيفتگى به عنوان نمونه‏هاى اوليه در حياتِ طبيعى (نرمال) اين‏گونه اختلالات سود جستيم؛ حال خواهيم كوشيد تا از طريق مقايسه ماخوليا با تأثر يا حسِ عادى ماتم(2) ماهيت ماخوليا را تا حدى روشن سازيم. ليكن اين بار بايد بحث را با اذعان به نكته‏اى خاص آغاز كنيم، آن هم به عنوان هشدارى نسبت به هرگونه زياده‏روى در بها دادن به نتايج اين بحث. ماخوليا، كه تعريف آن حتى در حوزه روانپزشكىِ توصيفى نيز امرى متغير است، اشكال بالينى گوناگونى به خود مى‏گيرد كه به نظر مى‏رسد دسته‏بندى آنها در قالب يك مقوله واحد به صورت قطعى و يقينى هنوز جا نيفتاده است؛ و برخى از اين اشكال بالينى نيز بيشتر به تأثرات جسمانى اشاره دارند تا تأثرات ناشى از روان. مطالب و مواد خام ما، به جز آن تأثراتى كه هر ناظرى قادر به روءيت آنهاست، محدود به شمار كوچكى از مواردى است كه ماهيت و منشأ روانى آنها ترديدناپذير بود. بنابراين از بدو كار هرگونه دعوى نسبت به اعتبار عام و كلىِ نتيجه‏گيريهاى خود را كنار مى‏نهيم، و خود را با اين انديشه تسلى مى‏دهيم كه، با ابزارهاى پژوهشى كه امروز در اختيار داريم، به سختى مى‏توانيم چيزى را كشف كنيم كه براى طبقه‏اى كامل از اختلالات ذهنى، يا دست‏كم گروه كوچكى از آنها نمونه‏وار نباشد.

همبستگى ماخوليا و ماتم بر اساس تصوير كلى اين دو وضعيت موجه به نظر مى‏رسد. به علاوه، علل تحريك‏كننده ناشى از تأثيرات محيطى، تا آنجا كه اصولاً قادر به تشخيص آنها هستيم، براى هر دو وضعيت يكسان‏اند. سوگوارى يا ماتم كراراً معادل واكنش به از دست دادن يك عزيز، يا واكنش به از دست رفتنِ ايده‏اى تجريدى است كه جايگزين او شده است، نظير ايده سرزمين پدرى، آزادى، آرمان، و غيره. در برخى افراد همان تأثيرات به عوض سوگوارى و ماتم منجر به ماخوليا مى‏شود، و ما نيز متعاقباً ماهيت يا طبعى بيمارى‏زا را به اين‏گونه افراد نسبت مى‏دهيم. اين نكته نيز شايسته توجه است كه هرچند ماتم متضمن گسستها و انحرافات جدّى از نگرش عادى و طبيعىِ آدمى نسبت به زندگى است، اين فكر هرگز به ذهن ما خطور نمى‏كند كه آن را وضعيتى مرضى تلقى كنيم كه نيازمند مداواى طبى است؛ بلكه بدين نكته اطمينان مى‏كنيم كه پس از گذشت زمانى معين وضعيت ماتم برطرف مى‏شود، و در نتيجه هرگونه دخالت طبى را امرى بى‏فايده يا حتى مضر مى‏دانيم.

ويژگيهاى ذهنىِ خاص بيمارى ماخوليا عبارت‏اند از نوعى حس عميق و دردناك اندوه، قطع علاقه و توجه به جهان خارج، از دست دادن قابليت مهرورزى، توقف و قبض هرگونه فعاليت، و تنزل احساسات معطوف به احترام به نفس تا حد بروز و بيانِ سرزنش، توهين و تحقير نفس، كه نهايتاً در انتظارى خيالى و موهوم براى مجازات شدن به اوج خود مى‏رسد.

اين تصوير اندكى قابل‏فهمتر مى‏شود اگر بدين نكته توجه كنيم كه، بجز يك مورد استثنايى، همين علائم در بررسى حالت ماتم نيز مشاهده مى‏شوند. مختل شدن حس توجه و احترام به نفس در سوگوارى و ماتم رخ نمى‏دهد؛ اما صرف‏نظر از اين مورد، ساير ويژگيهاىِ ماخوليا و ماتم يكسان‏اند. سوگوارى و ماتمِ ژرف، يعنى واكنش به از دست دادن فردى عزيز، متضمن همان حالت ذهنى دردناك و همان حس بى‏علاقگى به جهان خارج است ــ البته بجز مواردى كه يادآور عزيز از دست رفته است ــ و همچنين متضمن همان ناتوانى و فقدان قابليتِ برگزيدنِ موضوع يا ابژه جديدى براى مهرورزى (كه حاكى از جايگزينى و فراموش كردن فرد متوفّاست) و همان شكل از پشت كردن به هر عملى كه با ياد و خاطرات مربوط به او ربطى ندارد. به سادگى مى‏توان ديد كه اين توقف و انقباض نفس (ego) و حزم و احتياط آنْ تجلى نوعى دلبستگى انحصارى به ماتم و سوگوارى است كه هيچ جاى خالى براى اهداف يا علائق ديگر باقى نمى‏گذارد و در واقع فقط به سبب آگاهى وسيع ما در توضيح و تبيين اين نگرش است كه به سوگوارى همچون حالتى مرضى نمى‏نگريم.

براى آن‏كه حالت ماتم را وضعيتى «دردناك» بناميم، بايد بدان به منزله يك مورد مقايسه‏اى درست و مناسب بنگريم. احتمالاً وقتى در موقعيتى باشيم كه بتوانيم توصيفى از مشخصات اقتصاد درد ارائه كنيم، موجه بودن اين امر را درخواهيم يافت.

حال بايد پرسيد عملى كه ماتم انجام مى‏دهد متشكل از چيست؟ به گمانم معرفى آن به شيوه ذيل چندان عجيب و بى‏راه نباشد. فرايند آزمون واقعيت نشان داده است كه موضوع مهرورزى يا معشوق ديگر وجود ندارد، و در ادامه طلب مى‏كند كه كل ليبيدو از پيوستگى‏اش بدان موضوع جدا گردد. اين طلب موجب بروز مخالفتى قابل فهم مى‏شود ــ مشاهدات تجربى به طور كلى گوياى آن است كه مردمان هيچ‏گاه به ميل خود يك رابطه يا موقعيت شهوانى (libidinal) را رها نمى‏كنند، حتى زمانى كه جانشينى براى ابژه قبلى از قبل بدانها علامت بدهد. اين مخالفت مى‏تواند چنان شديد و حاد شود كه نوعى پشت كردن به واقعيت رخ دهد و به همراهش نوعى چسبيدن به ابژه [ از دست رفته ] به ميانجى شكلى از روان‏پريشىِ مبتنى بر توهّمات و خوش‏خيالى. غالباً در موارد طبيعى و نرمال، پذيرش و احترام به واقعيت سرانجام پيروز مى‏گردد. با اين حال، نمى‏توان به فرامين [ واقعيت ] آناً گردن نهاد. اين فرامين ذره ذره اجرا مى‏شوند، آن هم با صرف هزينه بسيار به لحاظ گذشت زمان و انرژى لازم براى سرمايه‏گذارى روانى [ در موضوع ميل، cathetic energy] ، و در اين فاصله وجود ابژه از دست رفته به لحاظ روانى تداوم مى‏يابد. يكايك خاطرات و انتظاراتى كه به واسطه آنها ليبيدو با موضوع يا ابژه ميل گره مى‏خورد مجدداً ظاهر مى‏شود و به صورتى حادتر و شديدتر مورد سرمايه‏گذارى روانى قرار مى‏گيرد و جدايى و كندن ليبيدو در ارتباط با همين امر صورت مى‏پذيرد. اين نكته را كه چرا اين سازش و كنار آمدن، كه از طريق آن فرمان واقعيت گام به گام اجرا مى‏شود، بايد چنين فوق‏العاده دردناك باشد، به هيچ وجه نمى‏توان به راحتى برحسب اقتصاد [ يا توليد و توزيع انرژى روانى ] توضيح داد. اين نكته كه تجربه اين ناراحتى دردناك از سوى ما به منزله امرى عادى تلقى مى‏شود، جالب و درخور توجه است. ليكن واقعيت آن است كه وقتى عمل ماتم يا سوگوارى كامل مى‏شود، نفس يا خود (ego) بار ديگر آزاد و بدون منع درونى مى‏شود.

اينك بگذاريد آنچه را كه درباره ماتم آموخته‏ايم بر ماخوليا اِعمال كنيم. در ارتباط با مجموعه خاصى از موارد ترديدى نيست كه ماخوليا نيز ممكن است نوعى واكنش به از دست دادن موضوع عشق باشد. در مواردى كه علل بروز اين عارضه متفاوت‏اند مى‏توان دريافت كه علت اصلىْ خسران و محروميتى از نوعى آرمانيتر است. در اين مورد ابژه عشق احتمالاً به واقع نمرده است، بلكه به منزله موضوع عشق از دست رفته است (نظير دختر جوان يا نامزدى كه با فردى ديگر فرار كرده است). اما در مواردى باز هم متفاوت تأييد اين باور قابل توجيه است كه خسران و محروميتى از اين نوع به واقع رخ داده است، اما نمى‏توان به روشنى دريافت كه چه چيزى از دست رفته است، و از اين رو حتى معقولانه و موجه‏تر آن است كه فرض كنيم خود بيمار هم نمى‏تواند آگاهانه دريابد چه چيزى را از دست داده است. وضع به واقع ممكن است چنين باشد، حتى وقتى كه بيمار نسبت به خسرانى كه موجب ماخولياى او شده آگاه است، ليكن فقط بدين‏معنا كه مى‏داند چه كسى را از دست داده، اما نسبت به آن چيزى كه در او از دست داده بى‏خبر است. اين امر گوياى آن است كه ماخوليا به نحوى با نوعى خسران و از دست دادن ابژه كه از آگاهى شخص محو و پاك گشته مرتبط است، آن هم در تقابل و تمايز با سوگوارى كه هيچ نشانى از محروميت و خسرانِ ناآگاه در آن حضور ندارد.

در مورد سوگوارى و ماتم درمى‏يابيم كه مى‏توان مانع يا بازدارنده‏هاى درونى و همچنين قطع علاقه به جهان خارج را به طور كامل بر اساس عمل ماتم(3) تبيين كرد، يعنى همان عملى كه خود (ego) در آن جذب و حل مى‏شود. در ماخوليا خسرانى كه فرد بدان آگاه نيست به يك عمل درونى مشابه منجر مى‏شود و از اين رو مسئول بروز مانع يا بازدارنده درونىِ ماخوليايى خواهد بود. اما تفاوت در آنجاست كه بازدارندگىِ ناشى از ماخوليا براى ما گيج‏كننده است زيرا نمى‏توانيم دريابيم كه چه چيزى فرد [ بيمار ] را چنين كامل جذبِ خويش كرده است. فردِ ماخوليايى چيزى اضافه را به نمايش مى‏گذارد كه در سوگوارى و ماتم غايب است ــ نوعى تنزل و كاستىِ فوق‏العاده در حس احترام به نفس، نوعى فقير شدنِ نفسِ (ego) فرد در مقياسى عظيم. در سوگوارى، اين جهان است كه فقير و تهى گشته است؛ و در ماخوليا، خود يا نفسِ فرد. فردِ بيمار نفسِ خويش را به عنوانِ نفسى بى‏ارزش، عاجز از هرگونه موفقيت و به لحاظ اخلاقى منفور به ما معرفى مى‏كند؛ او خويش را سرزنش مى‏كند، به خود ناسزا مى‏گويد و انتظار دارد طرد گشته، مجازات شود. او خود را در برابر هر كس خوار مى‏كند و با خويشانِ خويش در اين غصه شريك مى‏شود كه منسوب به فردى چنين بى‏مقدارند. او معتقد نيست كه تغييرى در وى رخ داده است، بلكه انتقادش از خود را به گذشته‏ها نيز بسط مى‏دهد؛ و به صداى بلند مى‏گويد كه هرگز قدر و منزلت والاترى نداشته است. اين تصوير از توهّم فردى نسبت به خودكم‏بينىِ (عمدتاً اخلاقى) با بيخوابى و سرپيچى از غذا خوردن كامل مى‏شود، و همچنين با غلبه بر آن غريزه‏اى كه هر موجود زنده‏اى را وامى‏دارد دودستى به زندگى بچسبد ــ امرى كه به لحاظ روان‏شناختى قابل توجه است.

به همين ترتيب، مخالفت و نقض گفته‏هاى بيمارى كه چنين اتهاماتى به نفس خويش مى‏زند، از ديدگاه علمى و درمانى نيز بى‏ثمر است. مطمئناً او بايد به نحوى محق باشد و چيزى را توصيف كند كه به واقع همان‏گونه است كه به نظر او مى‏رسد. فى‏الواقع، ما بايد بلافاصله برخى از داوريها و احكام او را بدون ترديدى تصديق كنيم. او حقيقتاً همان‏قدر كه مى‏گويد فاقدِ علاقه [ به جهان بيرون ] و ناتوان از مهرورزى و موفقيت است. اما اين امر، چنانچه مى‏دانيم، در درجه دوم اهميت قرار دارد؛ اين همان تأثير و پيامد آن عمل درونى است كه در حال خوردن نفسِ اوست ــ عملى كه براى ما ناشناخته است ليكن قابل مقايسه با سوگوارى يا عمل ماتم است. كار او در عين حال به لحاظ برخى از اتهاماتى كه به خود مى‏زند، در چشم ما موجه است؛ مسأله صرفاً آن است كه او در قياس با ديگرانى كه گرفتار ماخوليا نيستند، چشمان تيزترى براى روءيت حقيقت دارد. هنگامى كه او بر اساسِ حسِ حاد و شدت‏يافته انتقاد از خويش، خود را فردى حقير، خودخواه، نادرست، ابن‏الوقت توصيف مى‏كند كه يگانه هدفش پنهان ساختن نقطه‏ضعفهايش بوده است، تا آنجا كه ما مى‏دانيم اين احتمال مى‏رود كه وى تا حد زيادى به فهم سرشت خويش نزديك شده است؛ يگانه مايه تعجب ما آن است كه چرا آدمى بايد نخست بيمار باشد تا سپس بتواند گيرنده حقيقتى از اين نوع باشد. زيرا ترديدى نيست كه اگر كسى چنين ديدى نسبت به خويش داشته باشد و بيان كند (ديد يا اعتقادى كه هملت هم نسبت به خويش و هم به هر كس ديگر داشت)، بيمار است، حال چه گوينده حقيقت باشد و چه كم‏وبيش نسبت به خويش غيرمنصف. تشخيص اين نكته نيز دشوار نيست كه، تا آنجا كه در حيطه قضاوت ماست، هيچ‏گونه تناظر يا تطابقى ميانِ درجه خوار شمردن خويش و توجيه واقعى آن وجود ندارد. يك زن خوب، توانا و باوجدان پس از دچار شدن به ماخوليا نظر بهترى نسبت به خود نخواهد داشت تا زنى كه حقيقتاً فرومايه است؛ در واقع، شايد اولى بيش از دومى در معرض ابتلا به اين بيمارى باشد، كسى كه ما نيز قاعدتاً نمى‏توانيم حسنى در او بيابيم. و دست‏آخر آن‏كه، ما نيز بايد بدين نكته واقف شويم كه هر چه باشد فرد ماخوليايى كاملاً به شيوه شخصى رفتار نمى‏كند كه به صورتى طبيعى دچار پشيمانى گشته و خود را سرزنش مى‏كند. احساساتِ گوياى ناراحتى و شرم در حضور ديگران، كه بيش از هر چيز ديگر وجه مشخصه اين وضعيت دوم است، در فرد ماخوليايى ديده نمى‏شود، يا دست‏كم در او برجسته و بارز نيست. حتى مى‏توان بر حضور احساس يا حالتى تقريباً مخالفِ حالت فوق در فرد ماخوليايى تأكيد گذاشت، يعنى حالت اشتياقِ مصرّانه به ايجاد ارتباط كه با عريان كردن خويش ارضا مى‏شود.

بنابراين نكته اساسى آن نيست كه آيا تحقير عذاب‏آورى كه فرد ماخوليايى بر نفس خويش روامى‏دارد درست است يا خير، آن هم بدين مفهوم كه انتقاد او از خويشتن با عقيده و نظر ديگران سازگار و موافق باشد. بلكه نكته اساسى بيشتر آن است كه وى به واقع توصيفى صحيح از وضعيتِ روانى خويش ارائه كند. او حس احترام به نفس خويش را از دست داده است و بايد واجد دلايل خوبى براى چنين امرى باشد. درست است كه در اين صورت با تناقضى روبه‏رو مى‏شويم كه ما را در برابر مسأله‏اى بس دشوار قرار مى‏دهد. مقايسه ماخوليا با ماتم ما را به اين نتيجه‏گيرى مى‏رساند كه فرد ماخوليايى نيز در ارتباط با يك ابژه دچار خسران گشته است؛ آنچه به ما مى‏گويد حاكى از نوعى خسران در ارتباط با نفس (ego) اوست.

تاریخ آخرین ویرایش: 5 مرداد 1402 - 10:39:28
اقدام کننده: پورحسین
تعداد مشاهده: 90