مقالات آموزشی

 

 

 

مشاورین حاضر در کلینیک
آتنا سادات میررجائی
آزاده امیر
فاطمه قانعی مطلق
مرضیه ذبیحی
میترا ضیایی عاقل
مریم مرواریدی
عطیه تقوی
محمدرضا سعیدی
محمد حسین سلمانیان
مینا شعبان زاده
هانیه میر
سمیه قاصری
حسین چم حیدری
جانان محبوبی
سمانه خمسه ای
محمدرضا ودادمفرد
سعیده باقری
سارا خواجه افضلی
محمدرضا صنم یار
سیما سیفی
ماتم و ماخوليا (قسمت سوم)
جهت ایجاد مطالب مدیریت سایت ـ امیر علیزاده رهور مطالب مرتبط با صفحه اول سایت ـ مدیریتماتم و ماخوليا (قسمت سوم)
ارسال شده در تاریخ: 26 تیر 1402

ماتم و ماخوليا (قسمت سوم)

نوشته زيگموند فرويد

ترجمه مراد فرهادپور


اگر اين دو نشانه را كنار هم بگذاريم، چيزى كه درمى‏يابيم اين است: در مانيا، نفس قاعدتاً بايد خسران و گم كردن ابژه (يا سوگوارى براى اين خسران، يا شايد براى خود ابژه) را پشت سر گذارده باشد، و از آن پس كلِّ آن حسِّ ضد دلبستگى يا دل بركندن (anticathexis) كه رنج دردناك ماخوليا آن را از نفس به درون خود كشيده بود، حاضر و آماده و در دسترس خواهد بود. به علاوه، فرد مبتلا به مانيا رهايى خويش از ابژه‏اى را كه موجب رنج وى بود آشكارا نشان مى‏دهد، زيرا همچون فردى به غايت گرسنهْ اشكال جديدى از دلبستگى به ابژه را مى‏جويد.

اين توضيح يا تبيين مسلّماً قابل قبول به نظر مى‏رسد، ليكن در وهله نخست بيش از حد نامعيّن است؛ در ثانى، به مسائل و ترديدهايى بيش از توان پاسخگويى ما دامن مى‏زند. البته ما از بحث در باب اين مسائل طفره نخواهيم رفت، هرچند نمى‏توانيم انتظار داشته باشيم كه اين بحث ما را به فهمى روشن رهنمون شود.

نخست بايد گفت كه سوگوارى و ماتم عادى نيز بر از دست رفتن ابژه غلبه مى‏كند، و اين حالت نيز، تا زمانى كه باقى است، همه انرژيهاى نفس را جذب خود مى‏كند. ولى در اين صورت، چرا در اين مورد پس از پايان دوره ماتم هيچ علامتى از وضعيت اقتصادىِ خاص مرحله پيروزى و نشاط به چشم نمى‏خورد. ارائه پاسخى سرراست به اين اعتراض خارج از توان من است. اين نكته در عين حال توجه ما را به اين واقعيت جلب مى‏كند كه ما حتى نمى‏دانيم ماتم با چه وسائل و شيوه‏هاى اقتصادى [ يعنى با استفاده از چه نوع بده بستان روانى و عاطفى ] وظيفه خود را تحقق مى‏بخشد. اما احتمالاً ارائه يك حدس مى‏تواند در اينجا به ما كمك كند. تك تك خاطرات و انتظاراتى كه نشان‏دهنده وابستگى و پيوند ليبيدو به ابژه گمشده هستند با اين حكم واقعيت روبه‏رو مى‏شوند كه آن ابژه ديگر وجود ندارد؛ و نفس نيز، كه به تعبيرى با اين پرسش مواجه است كه آيا همين سرنوشت در انتظار اوست، به لطف مجموعه رضايتهاى خودشيفته‏وارى كه از زنده بودن كسب مى‏كند، قانع مى‏شود تا وابستگى خود به آن ابژه ملغى را قطع كند. شايد بتوانيم چنين فرض كنيم كه اين عمل انقطاع آن قدر آهسته و تدريجى است كه به هنگام پايان يافتنش از مصرف انرژى لازم براى تحقق آن نيز نشانى بر جاى نمى‏ماند.

اين وسوسه نيز وجود دارد كه حدس خود درباره عمل ماتم را بسط دهيم و بكوشيم تا بدين طريق توصيفى از عمل ماخوليا ارائه كنيم. در اين مقطع از همان بدو كار با نوعى عدم اطمينان روبه‏رو مى‏شويم. تا بدين‏جا تقريباً هيچ‏گاه ماخوليا را از ديدگاه توپوگرافيك بررسى نكرده‏ايم و همچنين از خود نپرسيده‏ايم كه عمل ماخوليا در و مابين كدام نظامهاى روانى تحقق مى‏يابد. چه بخشى از فرايندهاى ذهنى مربوط به اين بيمارى هنوز در پيوند با دلبستگيهاى ناخودآگاه به ابژه ــ كه اينك كنار گذاشته شده است ــ رخ مى‏دهد و چه بخشى در پيوند با چيزهايى كه از طريق مكانيسم يكى شدن جانشينِ آن دلبستگيها در نفس شده ‏اند؟

پاسخ سريع و آسان [ به سوءال فوق ] آن است كه «عرضه يا نمايش ناخودآگاهانه ابژه (به منزله شى‏ء و نه واژه) از سوى ليبيدو كنار گذاشته شده است.» اما در واقعيت، اين عرضه يا نمايش از تعداد بى‏شمارى از تأثرات منفرد (يا آثار و رد پاهاى ناخودآگاه آنها) ساخته شده است، و اين كنار كشيدن ليبيدو فرايندى نيست كه بتواند در يك لحظه به انجام رسد، بلكه، همچون در سوگوارى، حتماً بايد فرايندى باشد كه پيشرفتش تدريجى و بسيار طولانى است. تشخيص اين نكته كه آيا اين فرايند به طور همزمان در نقاط گوناگون آغاز مى‏گردد يا آن‏كه از نوعى توالىِ ثابت پيروى مى‏كند آسان نيست؛ در تحليلهاى روانكاوانه غالباً آشكار و اثبات مى‏شود كه نخست يك خاطره و سپس خاطره‏اى ديگر فعال مى‏شود، و مويه‏ها و زاريهايى كه همواره به سبب يكنواختى‏شان يكسان و خسته‏كننده به گوش مى‏رسند، فى‏الواقع هر بار از منبع و منشأ ناخودآگاه متفاوتى برمى‏خيزند. اگر ابژه ميل واجد اين حد از معنا و اهميت براى نفس نباشد ــ اهميتى كه به واسطه صدها حلقه اتصال تقويت شده است ــ آن‏گاه از دست دادن آن نيز از نوعى نخواهد بود كه موجب ماتم يا ماخوليا شود. از اين رو اين خصيصه، يعنى جدايى و كنده شدنِ تدريجى و ذره ذره ليبيدو را بايد به يكسان به ماتم و ماخوليا نسبت داد؛ اين خصيصه احتمالاً در هر دو مورد متكى بر يك وضعيت اقتصادى واحد و در خدمت تحقق اهداف و مقاصدى واحد است.

اما، همان‏طور كه پيشتر ديديم، ماخوليا حاوى چيزى بيش از سوگوارى و ماتم عادى است. در ماخوليا رابطه آدمى با ابژه رابطه ساده‏اى نيست؛ خصومت ناشى از ابهام و دوپهلويى موجب پيچيدگى آن مى‏شود. اين حالت دو پهلو بودن يا امرى ذاتى و اساسى است، يعنى عنصرى است كه در هرگونه رابطه عشقى ايجاد شده توسط اين نفس خاص حضور دارد، يا آن‏كه دقيقاً از همان تجاربى نشأت مى‏گيرد كه به نحوى متضمن تهديد از دست دادن ابژه بوده‏اند. به همين دليل علل محركِ ماخوليا در قياس با ماتم واجد طيفى بس وسيعترند، حال آن كه ماتم اساساً فقط معلول نوعى فقدان واقعى ابژه ميل، يعنى معلول مرگ آن است. بر همين اساس، در ماخوليا، ستيزهاى مجزاىِ بى‏شمارى بر سر ابژه رخ مى‏دهد كه در آنها نفرت و عشق با يكديگر زورآزمايى مى‏كنند؛ اولى مى‏كوشد تا ليبيدو را از ابژه جدا سازد، و دومى در تلاش است تا همين وضعيت ليبيدو را در برابر حمله حفظ كند. جايگاه وقوع اين ستيزها را نمى‏توان به هيچ يك از نظامهاى روانى، مگر Ucs] نظام ناخودآگاه Unconscious system] نسبت داد، يعنى به منطقه [ ويژه ثبت ] ردها يا آثار خاطره مربوط به اشياء (در تقابل با دلبستگيهاى روانى مربوط به كلمات ). در مورد ماتم نيز همه تلاشها براى جدا ساختن ليبيدو در چارچوب همين نظام تحقق مى‏يابند؛ ليكن در اين مورد هيچ چيزى مانع از آن نمى‏شود تا اين فرايندها در راستاى مسير عادى و طبيعى، از خلال نظام پيش‏آگاهى (Pcs)به حيطه آگاهى جريان يابند. اما اين مسير براى تحقق عمل ماخوليا melancholia) of (workبسته است، آن هم احتمالاً به سبب شمارى از علتهاى متفاوت يا تركيبى از آنها. خصلت ذاتىِ دو پهلو بودن به لطف ماهيتش به حوزه امر سركوب‏شده تعلق دارد؛ تجاربى تروماتيك در ارتباط با ابژه كه ممكن است موجب فعال شدن ديگر مواد سركوب‏شده باشد. بدين‏سان همه اين ستيزها و كشمكشها به خاطر دو پهلو بودن از حوزه آگاهى بركنار مى‏مانند، تا زمانى كه خصيصه موسوم به ماخوليا تثبيت شده باشد و اين امر، چنان‏كه مى‏دانيم، بدان معناست كه دلبستگى ليبيدويىِ مورد تهديد نهايتاً از ابژه جدا شده باشد، البته فقط به منظور بازگشت به آن مكانى در نفس كه پيشتر از آن سرچشمه گرفته بود. بدين طريق، عشق با گريختن به [ درون ] نفس از نابودى و انقراض رهايى مى‏يابد. پس از اين پس‏روىِ ليبيدو، كل اين فرايند مى‏تواند وارد قلمرو آگاهى شود و به مثابه نزاعى ميان بخشى از نفس و عاملِ تفكر انتقادى به آگاهى عرضه و معرفى شود.

بدين‏سان، آگاهى از بخش اساسى و ذاتىِ عمل ماخوليا بى‏خبر مى‏ماند و ما حتى نمى‏توانيم بخشى را كه آگاهى از آن باخبر است، به لحاظ خاتمه بخشيدن به بيمارى، مهم و موءثر تلقى كنيم. ما شاهد آن هستيم كه نفس چگونه خود را خوار و خفيف كرده و بر خويش مى‏خروشد، ليكن فهم و درك ما از فرجام اين ماجرا و چگونگى تغيير آن، به اندازه فهم خود فرد بيمار ناچيز است. مى‏توانيم با سهولت و رضايتى بيشتر، چنين كاركردى را به بخش ناآگاه عمل ماخوليا نسبت دهيم، زيرا تشخيص وجود نوعى شباهت اساسى ميان عمل ماخوليا و عمل ماتم دشوار نيست. درست همان‏طور كه سوگوارى نفس را وامى‏دارد تا با مرده خواندنِ ابژه و القاى [ ضرورت ] تداوم زندگى، ابژه را رها سازد، هريك از ستيزها و كشمكشهاى مبتنى بر دو پهلو بودنِ [ وضعيت ليبيدو ] نيز با خوار شمردن، تقبيح، به لجن كشيدن و حتى به تعبيرى خاص، كشتنِ ابژه، چسبيدگى يا گره‏خوردگىِ ليبيدو به آن را شُل مى‏كند. امكان پايان يافتن براى فرايندى كه در نظام ناخودآگاه (Ucs) در جريان است وجود دارد، حال يا پس از فروكش كردن خشم و خروش و يا پس از طرد شدنِ ابژه به منزله چيزى بى‏ارزش. به درستى نمى‏توانيم بگوييم كدام‏يك از دو امكان فوق همان جريان منظم و تكرارى يا معمولترى است كه از طريق آن ماخوليا خاتمه مى‏يابد و يا آن‏كه اين پايان بر جريان آتىِ مورد معالجه چه تأثيرى خواهد داشت. نفس مى‏تواند در اين ميان از احساس رضايت خويش لذت ببرد، رضايت ناشى از شناخت خود به منزله فرد بهترِ زوجِ [ ابژه / نفس ] ، يا موجودى برتر از ابژه.

حتى اگر اين نظر را در مورد عمل ماخوليا بپذيريم، باز هم دستمان در مورد يگانه نكته‏اى كه خواهان روشن كردنش بوديم خالى از هرگونه توضيحى است. انتظار ما اين بود كه وضعيت اقتصادى لازم براى ظهور مانيا ــ پس از ختم سير عارضه ماخوليا ــ در دو پهلويى و ابهامى يافت شود كه وجه غالب ماخولياست؛ و از طريق مقايسه و بررسى موارد مشابه در بسيارى از حوزه‏هاى پژوهشى ديگر به دلايلى در تأييد اين نظر دست يافتيم. ليكن يك واقعيت وجود دارد كه اين انتظار مى‏بايد در برابرش سر خم كند. از ميان سه پيش‏شرط بروز ماخوليا ــ يعنى از دست دادن ابژه، دو پهلويى، و پس‏روىِ ليبيدو به نفس ــ دو مورد نخست در سرزنشهاى وسواسى نيز ــ كه پس از وقوع مرگ يك عزيز ظاهر مى‏شوند ــ حضور دارند. در آن موارد خصلت دو پهلو بودن بى‏ترديد نيروى محركِ موجد تخاصم است، و مشاهده نشان مى‏دهد كه پس از به پايان رسيدن تخاصم و نزاع هيچ پس‏مانده‏اى در كار نيست كه نوعاً حاكى از پيروزى و غلبه هرگونه حالت ذهنىِ مانيايى [ شيدايى [باشد. تراكم دلبستگى به ابژه كه در وهله نخست گرفتار و بسته است و آن‏گاه، پس از خاتمه عمل ماخوليا، آزاد و رها گشته و بروز مانيا را ممكن مى‏كند، بايد با پس‏روىِ ليبيدو به خودشيفتگى اتصال و پيوند داده شود. تخاصم درون نفس، كه ماخوليا آن را جايگزين نزاع بر سر ابژه مى‏كند، بايد همچون زخمى دردناك عمل كند كه تحقق نوعى ضددلبستگىِ فوق‏العاده حادّ را طلب مى‏كند. اما در اينجا مناسب است كه بار ديگر خواستار توقف [ تحليل ] و به تأخير انداختن هرگونه توضيح بعدى در باب مانيا شويم، آن هم تا زمانى كه توانسته باشيم نسبت به سرشت اقتصادى درد جسمانى، در وهله نخست و سپس درد روحىِ متناظر با آن به بصيرتى دست يابيم. همان‏طور كه مى‏دانيم، درون پيوستگىِ مسائل پيچيده ذهن ما را وامى‏دارد تا هر تحقيقى را پيش از آن‏كه كامل شود قطع كنيم ــ يعنى تا زمانى كه نتايج حاصل از تحقيق و مطالعه‏اى ديگر بتواند به ما يارى رساند.


اين مقاله ترجمه ‏اى است از :

Sigmund Freud, "Mourning and Melancholia", in On Metapsychology: The Theoryof Psychoanalysis, Vol. II of the penguin Freud Library, pp. 251-269.


ارغنون / 21 / بهار 1382

1- دو واژه آلمانى و انگليسى "Trauer" و "mourning" ، هر دو، هم بر جنبه ذهنى و درونى (يعنى حس اندوه و زارى) و هم بر جنبه عينى و برونىِ مرگ عزيزان (يعنى مراسم و كنش عزادارى) دلالت مى‏كنند؛ و از اين رو در متن فارسى بنا به فحواى جمله به «ماتم» و «سوگوارى» ترجمه شده‏اند. واژه "ego" نيز، با توجه به عدم تأكيد فرويد بر قسمت‏بندى توپوگرافيكِ (يا منطقه‏اى، مكان‏نگارانه) ذهنِ بشرى به سه بخش «آن»، «من»، «اَبَرمن»، به «نفس» ترجمه شد. به علاوه، در برخى موارد، نظير بيمارى مانيا ( mania، يا شيدايى و شوريدگى در تقابل با افسردگى) يا ليبيدو (رانه جنسى و شهوانى)، به منظور دشوارتر نكردن فهم متن، همان اصل لاتينىِ كلمه به كار گرفته شد. ــ م.

2عمل ماتم (work of mourning) : اين اصطلاح به ساده‏ترين مفهومِ غيرمجازى در واقع معادل همان سوگوارى يا مناسك عزادارى است. اما اصطلاح يا مفهومِ «عملِ...» واجد معنا و كاركردى بس عميق و گسترده است. براى مثال مى‏توان به مهمترين و كليدى‏ترين مفهوم در نظريه خوابِ فرويد، يعنى همان مفهوم «عملِ روءيا» work) (dreamاشاره كرد؛ و يا به مفهومِ (Labor of Concept) (به معناى تقلاّ يا كارِ مفهوم) در فلسفه هگل. در تمامى اين موارد مقصود از واژه كار يا عمل، نوعى مكانيزم يا ساختارِ پيچيده روانى، فرهنگى، اجتماعى و غيره است كه مستقل از ذهن فردى يا سوژه عمل مى‏كند و بيانگر حقيقتى است كه توسط زبان يا حركت دالها توليد مى‏شود. در عبارتِ فوق نيز، به گفته فرويد، عملِ ماتم نفس يا شخصيت فرد را در خود حل مى‏كند و موجب قطع علاقه سوژه به جهانِ خارج مى‏گردد.

تاریخ آخرین ویرایش: 5 مرداد 1402 - 10:39:14
اقدام کننده: پورحسین
تعداد مشاهده: 96